چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۴
یک
چندی پیش یکی از همدبستانیهای سابق را در فضای مجازی پس از گذر سالها دیدم. بیهیچ اغراق آیتی از خباثت و پلیدی بود و در آزاردادن دیگران هیچ کم نمیگذاشت. آزار و اذیّتهای او به حدّی رسید که بچّهها مجبور شدند اتّهام بچهننهبودن و نامردی و اینجور چیزها را به جان بخرند و والدین را در جریان بگذارند. پس از آن تا حدّی احتیاط میکرد و در مدرسه و اطراف شرش کم شد ولی همچنان باید مراقب کوچهپسکوچهها میبودیم.
پزشک شده و کتاب ترجمه و تألیف کرده است. خانوادهی آن زمانش هم از لحاظ فرهنگی خانوادهی متوسّطی بود و جوری نبود که رفتارش را فقط پای تربیت نادرست بگذاریم. این مثال شخصی -که شاید برای خواننده برخی افراد را در گذشتهی خود تداعی کند- همیشه این پرسش را برای نگارنده زنده نگه میدارد که گرچه معصومدانستن ابتدایی کودکان همچنان امری بهداشتی است و تمرکز روی تعلیم و تربیت راهکاری کاربردی است ولی این واقعاً تمام ماجراست؟
دو
سریال «نوجوانی» که این اواخر بحثبرانگیز شد دربارهی اتّهام قتل پسری در آستانهی نوجوانی است؛ نه کاملاً رها از کودکی و نه کاملاً آمخته به جوانی. چهار قسمت مینیسریال به شیوهی یکپارچه فیلمبرداری شده یعنی قطعی در میان نیست که آن را از لحاظ بصری جذّاب میکند ولی دست راوی را در کنکاش بیشتر زوایای ماجرا میبندد. در عین حال قسمت سوّم که صحبت نوجوان با روانشناس قضایی است بسیار دیدنی از کار درآمده. اینکه بازیگران بزرگسال با داشتن سابقهی تآتر بتوانند یک ساعت با تداوم بازی کنند جای تعجّب ندارد ولی بازیگر کودک سریال عالی بازی میکند و مدام تغییر حس میدهد.
دوستان او که چاقو در اختیارش گذاشتند نیز دانشآموزانی معمولیاند و نه ترک تحصیلکرده و مثلاً تبهکار. از دید من نقطهی ثقل داستان بیش از دوران نوجوانی روی فضای نوظهور مجازی بود که هم دسترسی افراد را به یکدیگر آسانتر کرده، هم امکان مزاحمت و تحریک احساسی را. چاقو که در اختیار باشد و خلوت و یار بیوفا، مقداری انگیزش احساسی لازم است تا فاجعه صورت بگیرد که آتش تند نوجوانی آن را به سادگی در اختیار میگذارد.
سه
برعکس مورد بالا دختران چاقوکش وطنی پدری را به سادگی میکشند. این جنایت شاید باعث شود که با تعمیم قتل زنان و دختران آن را به سادگی گردن ساختار جامعه نیندازیم چون هم در جامعهی ما پسران و مردان با انگیزهی سرقت کشته میشوند و هم در جامعههای دیگر دختران و زنان. دخترکان قاتل را هم معلول جامعه و حکومت زنستیز دانستن دیگر بحث را از حدود متعارف خارج میکند و نظر نویسنده را به یک تکگویی همیشه برحق تبدیل میکند.
گذشته از کسانی که فضای مجازی امکان انتشار ذهنیّات آنان را به سادگی فراهم کرده روی سخنم با جامعهشناسانی است که با تکیه بر چند خبر جنایی، از جامعهی در حال فروپاشی میگویند. در اینکه جامعهی ایران وضع مناسبی ندارد شکّی نیست ولی چند خبر بخش حوادث رسانهها دوستان را به این نتیجه رسانده؟ اتّفاقاتی بسیار مهیبتر در ایران فعلی رخ داده که با نبود فضای مجازی -در سه دههی قبل مثلاً- رسانهای نشده است. تفاوت مسأله فقط بزرگنمایی این اخبار در شبکههای اجتماعی است (بیستسال پیش تصوّر انعکاس خبر گمشدن دو دختربچه که بعد معلوم میشوند از خانه قهر کرده و به خانهی دوستشان رفتهاند در رسانههای خارج بسیار مضحک بود). فکر کنم نیازی به آوردن مثال از جوامع غربی که جنایاتی بسیار دهشتناکتر از این در آنها رخ میدهد نباشد. این به معنای کماهمیّتبودن این اخبار یا کمفایدگی بررسی ریشه و علل آنها نیست؛ تعمیم چند حادثه به کل ساختار جامعه بیشتر یک عمل سیاسی است تا تحلیل اجتماعی.
چهار
ماریو بارگاس یوسا رمان کوتاهی دارد به نام «در ستایش نامادری». جنسیّت، مذهب و سیاست همیشه دستمایههای اصلی ادبیات برای نقد جامعه بودهاند ولی این داستان -گرچه اروتیک است- امّا تکیهگاهش کنکاش مفهوم معصومیّت آلفونسیتو است؛ کودک تازهبالغی که شوری بیپروا به مادرخواندهاش دارد. ابتدای داستان کنجکاوی او کودکانه به نظر میرسد ولی به تدریج به تمنّای جسمی و در انتها به فاجعه ختم میشود.
در داستان تقصیر (اگر استعمال این واژه درست باشد) به جای اینکه مانند داستان «شازده احتجاب» گلشیری با طرف بزرگسال باشد، با کودک حکایت است که با رندی نامادریاش را وارد معرکه میکند، برایش دردسر میتراشد و در انتها رهایش میکند. با آخرین دیالوگ آلفونسو به مستخدمهی خانه میفهمیم مثل اینکه شیطانک داستان میخواهد همچنان ماجراجویی خودش را ادامه دهد.
کلاژ چند خبر و روایت فوق شاید بتواند خواننده را به تأمّل وادارد که فلسفهی اعمال انسانی بسیار چندبعدیتر از آن است که با یکی دوعامل تحلیل شود و -جدای از سیاسینویسان که هر اتفاقی را دستمایهی تسویهحساب میکنند- اختیار انسانی نباید در انتهای صف قرار بگیرد و عوامل محیطی حرف اوّل و آخر را بزنند. درضمن، دیدگاهی که به دنبال بهبود است با دیدگاه انتقامخواه و تقصیرجوی تفاوت فاحشی دارد. به کدام دسته تعلّق داریم؟
همه چیزمان به همه چیزمان میآید.
پاسخحذف