هجرت


                
عقربه‌های گزنده را بسیار آسان می توان رام کرد مانند بانویی که ساعتها را نگه داشت و پرده‌ها را کشید تا میان تاریکا زندگی کند یا دختری که پرده‌های همان خانه را درید یکی از نور، یکی به نور. سفرها همیشه اینقدر نمادین نیست وگاه خیر و شرِّ آن را ترازویی معلوم می کند که میزانش به دست ما نیست.


بسیار کارها می توان کرد تا خویشتن را از دور تماشا کرد چونان ملحدی که در جامعی به اعتکاف سه روز سبحه به دست به نظاره‌ی مؤمنان بنشیند تجربت را. یا مؤمنه‌ای که بی ستار کنار پنجره بایستد آگاه و خود را به نگاه هرزه‌ای بسپارد تا هر دو لَختی ماهی کوچکی باشند خود را به خشکی افکنده در احتضار ممات تا معنای حیات را بهتریابند.


کتمان نمی کنم که کسی که از نور بگریزد از متوسّطان بدتر است و شعار ناروای خوشا تغییر نمی دهم ولی زندگی دیگران را زیستن هم حدّ انسان نیست. زندگی ِاسلاف کاشته در ناخودآگاه ما با فرهنگی قالی‌گون؛ زیبا با تاروپودی پولادین که مجال کمتر تقلّایی نمی دهد. نقطه‌ی پایان نیز همیشه با ما هست مثل اندکی پنبه و چند نفس گاز. می توان ساعت بی‌عقربه را دوباره روی دوازده گذاشت یا چون آن مردی که نباید از راز ملاقات با زن یخی می‌گفت آن را بر زبان آورد.


بیشتران می‌مانند و چه بهتر که نه گستاخیش را دارند نه توانش را. آنانکه سفر می کنند به اتاق آرزوهایی می‌روند که برآورده شدنش معلوم نیست حاصل ِتلاش باشد یا سرشت. اینجا جای بازی‌های فلسفی نیست. از فراروندگان اگر بگذریم که اندکترینند ، فروروندگان هم عذری خواهند داشت که خواستیم و نشد، به پیشگاه حقیقت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.