دو روز پیش سالگرد آغاز نوشتن« ایمایان» بود که خود گذاشتم بگذرد چون نه آنچنان رویدادی بود که بخواهم به آن فخری بفروشم- و بسیار زودتر از آن میشد این وبلاگ را نوشت و من عاقلتر از آن بودم که چنین کنم- نه دلم برای خودم تنگ میشد و نه اصراری بر ثبت نام و دوام بر جریدهی این عالم داشتم و گرنه این وبلاگ باید الآن جایی به جز اینجا بود با سابقهای چند ساله. فضای وب فضای خاصّی نبود و نیست؛ کمی بازیگوشی در یکی دو وبلاگ سپس چند حرف از سر دلسوزی در دو سه سایت اهلفکر منجر به گذاشتن کامنتهایی دنبالهدار شد؛ آنهم منی که به زحمت جایی اظهار نظر میکنم. امّا با گذشت زمان و ریختن قبح[!] اظهار وجود در وب، وقتی با حذف و سانسور جماعت روشنفکر روبه رو شدم که علیرغم ادّعای آزاداندیشی، مطالب مرا به زعم خود تعدیل میکردند- حال آنکه واضح است بر خوانندگان این وبلاگ که دشنام از من صادر نشده و نخواهد شد- احساس کردم جایی میخواهم که مهمان کسی نباشم گرچه دو سطر بنویسم و سه همنفس ببینند، و این شرف دارد بر جایی که دیگری بخواهد برای تو تصمیم بگیرد، گرچه حق میزبانی به او این اجازه را بدهد. پس از آن هم در یکی دو انتقاد مؤدّبانه از برخی افراد وقتی با حذف نظر مواجه شدم، دیدم که جماعت روزنامهنگار ما چقدر به یکطرفانه سخن گفتن عادت کردهاند و آزادی بیان لقلقهای طوطیوار بر زبان آنها بوده و هست. احساس ناخوشایند مهمان بودن را در یکی دو سایت دیگر نیز امتحان کردم و هربار پشیمان شدم. البتّه برای بازی به آنجا نرفته بودم ولی قسمت این بود که به گوشهی خلوت خود بازگردم. فکرش را بکنید که آدم خودداری مثل من پس از مدّتی سکوت مقتصدانه در جایی که به نیّت کمک به فضای وب فارسی به آنجا رفته بود و مشارکت میکرد، با این نوشته مواجه شود که:« در تعجّبم فلانی چطور توانسته جلو نظر دادن خودش را بگیرد» که کم از ناروا نبود.
در سرزمینی که هیچ چیز تداوم ندارد، نوشتن روزانه و مرتّب دربارهی برخی از موضوعات مورد علاقه در این وبلاگ چیزی است که از آن راضیام و البتّه همان طور که پیشتر گفتم از همگامی دیگران ناراضی بودم و هستم، با مقداری اصلاح دیدگاه سابقم. ما اصولاً اهل« گفتوگو» نیستیم چون گوشی برای شنیدن نداریم پس انتظار من بیجا بوده است. نظرهای مختلف در یک وبلاگ تا جایی که من دیدهام یا به خاطر داشتن دوستانی در فضای واقعی است به گونهای که عدّهای به نظر میرسد اصولاً به حضور دیگران علاقهای نداشته باشند و وبلاگشان را حیات خلوت خود و چند دوست دوران تحصیل میدانند که خوب، احدی از بستگان نزدیک یا دوستان من از این وبلاگ با خبر نیست؛ یا موضوعات آنچنانی از مطالب شبهسیاسی تا چیزهایی که علاقه به آوردن نامشان ندارم مورد پسند هست که گویا اینجا یافت مینشود. مطالب سیاسی را سعی کردهام بدون جانب داری و با تلاش برای کنکاش در ریشهها بنویسم که آن هم مقدار ناچیزی از مطالب این وبلاگ را تشکیل داده است. نان قرض دادنها و لینکدادنهای مرسوم فضای مجازی هم که از من برنمیآید و حضور در وبلاگ دیگران هم فقط به خاطر رعایت ادب و جواب یکی دو نفری بوده که لطفی کردند و یادگاری گذاشتند. میماند چندسطر خشک و خالی که اگر رغبت کسی را برانگیزد فقط به خاطر همان است نه نویسای آن که عیّار مهاجری است و چند روزی بیشتر اینجا درنگ نخواهد کرد. تعداد بازدیدها هم علیرغم گذاشتن دهها لینک- از سرناگزیری و خلاف میل واقعی- در سه سایت پربازدید، خندهدار است. همینجا از دوستانی که در این یک سال همراه بودند متشکّرم که این نوشته برای ادای همین سپاسگذاری است و بقیّهی حرفها حاشیه.
یادم باشد اگر کتابی نوشتم یا اثری ارائه کردم- چه هنری چه دانشی- که فکر میکردم واکنش فراوان برانگیزد و کسی وقعی ننهاد، بدانم که جریان از چه قرار است. یادم باشد که بزرگان این مملکت تافتهی جدابافتهای نیستند از فرزندانشان که تاب دیگری را نمیآورند و دوستیشان به شرط چاقوست، تنها کمی پختهترند و بهتر بلدند خود را پشت القاب و عناوین و کلمات و ادب رسمی پنهان کنند؛ یادم باشد آن تیری که قرار است رها شود و مرا به گنجی برساند، احتیاج به کشیدن چلّهی کمان ندارد و باید زیر پایم به زمین بیفتد تا سر به درون چاه خود فرو برم برای یافتن چشمهای یا لااقل دفن شکوهای. اینسان ناامیدی از دیگران گرانمایه گنجی است که من در این یک سال به آن رسیدهام و چه خوش استغنایی. تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است؛ گفتم کنایتی و مکرّر نمیکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.