اقتدار فرهنگی – نقد




نقد در فضای فرهنگی یا نقد مثبت است که سویه‌های مخفی و نهفته‌ی یک کنش، اندیشه یا اثر هنری را وامی‌کاود که در این صورت مانند گلبولهای سفید حافظ بدن از فرهنگ خودی در مقابل تهاجم فرهنگی غیر که تو را به رنگ خود می‌خواهد جلوگیری می‌کند؛ چون با دادن اعتماد به نفس به توی ساکن مرزهای این تمدّن که برای خود پیشینه‌ی قابل اتّکایی داری تو را از رنگ گرفتن و خودباختگی حفظ می‌کند.


نقد می‌تواند منفی یا حتّی به زعم برخی مخرّب باشد، که در این صورت بازهم نقش واکسن یا میکروبهای ضعیف شده‌ای را بازی می‌کند که بدن را به واکنش- و دیگران را به نوشتن جواب یا نقد ِنقد- وامی‌دارد. نقد مثبتی که از سر اندیشه نباشد هم از آنجا که« ممکن است» آغاز چالش و اخلاف‌نظر باشد مفید است.  در این وبگاه بسیار شده که به نقد منتقدان ایراد گرفته‌ام و نمونه‌اش هم چند پست پایین‌تر مربوط به علی حاتمی است امّا همین گفتارهای نادرست- به زعم من- اگر نبود، من نیز به نوشتن آن سطور ترغیب نمی‌شدم.


نقد برای نقد، مانند گفت‌وگو برای گفت‌وگو – نه هیچ هدف غایی دیگر- سودبخش و ایمنی‌آفرین است. خطر جایی است که کسی بخواهد جلو نقد را بگیرد حتّی اگر خود منتقد باشد. شهرام جعفری نژاد از منتقدان مشهور سینمایی است که جمله‌ی قصاری دارد به این مضمون: نقد، جواب یا اعتراض ندارد. یعنی من که نقد سینمایی می‌نویسم توی کارگردان نباید برداری در اعتراض به من نوشته‌ای بنویسی همین است که هست بشنو، خواستی قبول کن خواستی نکن. ایشان به هنگام صدور این جمله‌ی قصار نمی‌دانسته که نوشته‌ی اعتراض‌آمیز- یا حتّی بی ادبانه‌ی- آن کارگردان خود نقدی است در حدّ بضاعت و فهم و ادب او و اگر بگویی جواب نده یعنی من حق دارم تو را نقد کنم امّا تو این حق را نداری و اینجاست که منتقد در مقام محتسب ظاهر می‌شود و خود جلو نقد را می‌گیرد. البتّه پس از فضای باز خرداد76 این گونه فرمایشات هم کمتر شنیده شد.


نقد البتّه دو شرط اساسی دارد یکی آزادی بیان و دیگری امکان گفت‌و‌گو. با نبود یا نقصان هرکدام نقد هم کمتر امکان‌پذیر می‌شود. شاید بسیاری آزادی بیان را مهمترین مشکل رشد اندیشه در ایران می‌دانند ولی من دوّمی را مهمتر می‌بینم. با برداشته‌شدن محدودیّهای رسانه‌ای و ظهور دنیای وسیع اینترنت عملاً هیچ فکری محبوس نمی‌ماند و هرکس در هر کجا می‌تواند نوشته، عکس یا فیلم و صدای خود را برای تمام جهان منتشر کند. برخی از نقدهای این وبگاه بر نوشته‌هایی بود که جز در فضای وب یافت نمی‌شوند. آنچه نقطه‌ضعف ماست و متأسّفانه خود را درآن‌باره به کوچه‌ی علی چپ می‌زنیم ناتوانی ما از گفت‌و‌گو با هم است. روشنفکر دینی با غیر دینی یا سر یک میز نمی‌نشیند یا میزگرد فرضی، دو یا چند« مونولوگ» خواهد بود. روشنفکر دینی با عالم دینی همین مشکل را دارد. هر دو طرف از گفت‌وگو می‌گریزند. چندی پیش جمهوری خواهان خارج از کشور می‌خواستند ائتلافی درست کنند که کارشان به وضع خنده‌داری به بن‌بست خورد. کار روی عدم امکان گفت‌وگو در این مرزوبوم می‌تواند یک پروژه‌ی فکری بسیار مهم و آینده‌ساز باشد.


برای مثال روشنفکری دینی ایران که مدّتی است رو به افول می‌رود از نبود نقد از درون رنج می برد. نقد دیگران- از متکلّمان سنّت گرا تا روشنفکران سکولار- به کنار، منظورم انتقاد گروههای مختلف این تفکّر از خود است. تنها کدیور یکی دو بار به این کار پرداخت، یکی در گفت و گوی مهمّش با سروش درباره‌ی پلورالیزم دینی و دیگر در گفت‌وگو با شبستری درباره‌ی امکانات فقه موجود. گفت‌و‌گو با سروش بیشتر امکان چالش و درگیری داشت- که شاید دوباره آنرا به زودی همینجا بازخوانی کنم- امّا گفت‌وگو با شبستری به دلیل اینکه شبستری اصولاً فقه موجود را از اساس ناقص می‌داند و قبول ندارد به جایی نرسید. شاید یکی از عوامل عدم امکان گفت‌و‌گو همین باشد که دو طرف لااقل باید بر سر برخی چیزها توافق داشته باشند و حتّی الامکان آنرا پیش از بحث بین خود روشن کنند. در دو سه نوشته‌ی یوسفی اشکوری هم انتقادهایی ضمنی بر رویکردهای سروش و شبستری که از سازوکارهای غربی برای فهم دستگاه فکری اسلام استفاده می کنند، دیده‌ام ولی او نیز نقدی جدّی بر گفتارهای ایندو ننوشته است. تقریباً یقین دارم که هم کدیور و هم اشکوری دو مصاحبه‌ی اخیر سروش و شبستری درباره‌ی قرآن را نمی‌پسندند ولی اینکه چرا چیزی نمی گویند را باید از خودشان پرسید. امیدوارم دلایل شبه سیاسی و اینکه این کار ممکن است نوعی خود‌زنی باشد، نداشته باشد. این بحث را می‌خواستم پیشتر با نگاهی به نامه‌ی اسماعیل خوئی به سروش باز کنم که نشد ولی آنرا به بهانه‌های دیگر ادامه خواهم داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.