بادبادک


                  
تا افق
پلّه به پلّه
         شب به نرمی گام برداشت
در کنار پلّه‌ها فانوس
                            روشن بود
بادبادکهای بازیگوش
دم تکان دادند
بادبادک رفت بالا
             قرقره از غصّه لاغر شد
بادبادک جان چه می‌بینی از آن بالا؟
در میان جاده‌ها آیا غباری هست؟
بر فراز تخته‌سنگ آیا نشان از نعل اسب تک‌سواری هست؟
بادبادک جان ببین آیا بهاری هست؟
بادبادک جان ببین آیا
جای پایی سبز خواهد شد؟
شب سر سفره
بغض سنگینی برایم لقمه می‌گیرد
بادبادک جان ببین پیک امید آیا
روی دوشش کوله‌باری هست؟
من دلم با خویش می‌گوید که آری هست؟

عمران صلاحی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.