حقیقت و تاریخ


نگاهی دیگر به داستان پایان جنگ
                        مسجد جامع خرّمشهر
1. بهرام بیضایی می‌گفت که یافتن تاریخ حقیقی ایران یکی از دلایل کار هنری اوست. تاریخ را از دید او اهل قدرت و در وصف خود نوشته‌اند و صدای ناله و نفرین مردمان بسیاری در دل آن گم شده است و به گوش نمی‌رسد و او می‌کوشد که آنها بیابد و به ما برساند. نمایشنامه‌هایی مانند مرگ یزدگرد و دیگر کارهایش نمونه‌هایی از این تلاش اویند.


2. در نوجوانی فکر می‌کردم که این اختلاف روایت‌ها سهوی است و متعلّق به بسیار پیش از این و در دوران نو و به دلیل مدارک موجود، کمتر به این مشکل برمی‌خوریم. اوّلین باری که شک به تاریخ معاصر برایم جدّی شد نوشته‌ی محمّد ترکمان در- به گمانم- راه نو بود که روایتی متفاوت ازقیام و کشتار دانشجویان در زمان شاه ارائه می‌کرد. روایت رسمی، اعتراض شریعت رضوی و دو نفر دیگر را به آمریکا و سفر رئیس جمهورش معطوف می‌کرد و ترکمان تیر انتقادهای آنان را متوجّه انگلیس می‌دانست و این روایت امریکایی را ساخته و پرداخته‌ی حزب توده برای نفرت‌تراشی از آمریکا می‌خواند. الآن که چنین حزبی نیست و انگلیس هم برای حاکمان ایران نسخه‌ی دیگر امریکاست، پس چرا اصرار بر تداوم این روایت؟


3. بار دیگری که واقعاً شوکی بود برای همه، نه تنها من، انتشار آمار عمادالدّین باقی از تعداد کشته‌های انقلاب ایران بود که به تقریب حدود دوهزار و پانصد نفر می‌شود؛ آن هم به استناد آمار بنیاد شهید. اصلاً قابل باور نبود که آن همه فیلم و سریال و حکایت قتل و آدم‌کشی به این تعداد نفر محدود شود، در طول پانزده سال. از خرداد سال 42 با آمار تقریبی 400 نفر کشته تا بیست و دو بهمن57.


4. وقتی هاشمی رفسنجانی اوّلین آمار کشته‌های جنگ را از تریبون نمازجمعه اعلام می‌کرد به یاد دارم، آماری در حدود113هزار نفر را بیان می‌کرد و خود با ناباوری افزود که: به ما که این جور گفته‌اند! بعد تعداد آمار بالا رفت و اکنون به راحتی می‌توان باز بر اساس آمار بنیاد شهید، صرف نظر از کسانی که هنوز به عنوان مفقودالاثر شناخته می‌شوند، آن آمار را حدّاقل یک میلیون نفر دانست.


5. هر بار که به سوّم خرداد می‌رسیم، این پرسش که آیا جنگ پس از فتح خرّمشهر امکان پایان‌پذیرفتن نداشت، بار دیگر بر سر زبانها می‌افتد. و هربار روایت متفاوتی از زبان دست‌اندرکاران آن می‌شنویم. دوئل مطبوعاتی محسن رضایی و هاشمی رفسنجانی که به انتشار نامه‌ی رهبر فقید انقلاب خطاب به سران نظام از طرف رفسنجانی انجامید، نشان داد که قضیّه واقعاَ آن جورها که سالها در رسانه‌ها گفته می‌شد نبوده است. سؤال پیرامون جنگ از همان زمان قطعنامه آغاز شد و اینکه حتّی موافقان نظام می‌پرسیدند حالا که قرار به پذیرفتن آن بود، بهتر نبود پس از تصرّف فاو این کار را می کردیم؟ و جوابها قانع کننده نبود. اینکه آن موقع در موضع ضعف بودیم و حالا در موضع اقتدار، کاملاً خلاف واقعیّت به نظر می‌آمد و کسی را مجاب نمی‌کرد. الآن هم پاسخهای موجود که بیشتر بر این مدار می‌گردد که عراق به دنبال آتش بس بود و نه صلح و این مهلت آتش بس، او را قوی می‌کرد، خیلی قابل قبول نیست. زیرا:


اوّلاً که دیدگاههای کاملاً متفاوتی از پیشنهاد صلح پیش و پس از بازپس گیری خرّمشهر وجود دارد به همراه پیشنهاد غرامت قابل توجّه.


ثانیاً، هر پیشنهاد صلحی در ابتدا همراه با آتش بس است. پذیرفتن قطعنامه، هم ایران و عراق را سالها در وضعیّت نه جنگ و نه صلح نگه داشت و تبادل اسیران مدّتها پس از آن بود و مسأله‌ی غرامت و تعیین دقیق خطوط مرزی و بسیاری مسائل دیگر هنوز حل‌نشده باقی مانده است پس اینکه منظور عراق از صلح، آتش‌بس بود، بهانه‌ای منطقی نیست.


ثالثاً عراق ابتدا می‌پنداشت که چند روزه ایران را می‌گیرد و پس از ناکامی فهمید که باید بر سر مرزهای آن موقع- حالا کمی جلوتر یا عقب‌تر- بماند و بجنگد، نه پیروز می‌شود و نه شکست می‌خورد، پس بدیهی بود که به فکر پایان جنگ و ادامه دادن جاه طلبی‌های خود از راهی دیگر- مثلاً حمله به کویت در آن زمان- بیفتد.


رابعاً، عراق با یک ارتش تمام مجهّز و در اوج آمادگی نتوانست ایران که نه، خوزستان را از آن خود کند و به فرض که مهلتی برای استراحت می‌خواست، دست بالا می‌توانست به همان وضعیّت سابق پیش از شروع جنگ برگردد- که نتوانست کاری کند- ولی ایران در ابتدای انقلاب وضعیّت وخیمی داشت و از صفر شروع به بازسازی نیروهای نظامی خود کرده بود و این مهلت فرضی موقّت خیلی به نفع او بود تا به گونه‌ای خود را نوسازی کند که فکر هجوم مجدّد را از صدّام بگیرد.


برعکس ایراد اوّل، سه نکته‌ی اخیر- یعنی ثانیاً و ثالثاً و رابعاًً- نیاز به مدرک آوردن ندارد و با تحلیل عقلی مستقل می‌توان به راحتی، گزارش رسمی حاکمان از دلیل طولانی شدن جنگ پس از فتح خرّمشهر را زیر سؤال برد.


خیلی وقت پیش توجیه یکی از معلّمان دینی خود را برای یک روحانی جوان و دوآتشه‌ی انقلابی بازگو می‌کردم که: راه قدس از کربلا می‌گذرد یعنی تنها با کرب و بلا و تحمّل مصیبت می‌توان به قدس و معنویّت رسید! که با لحنی سرزنشگر گفت که دست از این تعبیرها بردارید تا آبروی ما را نبرده‌اید، خواستند کاری بکنند و نتوانستند، دیگر این حرفها را ندارد. این نشان می‌دهد که از همان زمان هاله‌ی فرابشری پیرامون افراد، شروع به از بین رفتن کرده بود و امروز و فرداست که پرسشهایی از این دست که من نوشتم، گریبان کسانی را که مسؤول ادامه‌ی جنگی بودند که یک میلیون کشته و هزاران هزار اسیر و مفقود و زخمی را به این کشور تحمیل کرد و خانواده‌های نواحی مرزنشین را از هم فروپاشاند و زیربناهای اقتصادی این کشور را نابود کرد و هزار میلیارد دلار خسارت مادّی و بسیار بیش از این خسارت معنوی به این کشور زد، خواهد گرفت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.