حدود مالکیّت امام




1. دکتر مهدی حائری یزدی در کتاب« حکمت و حکومت»، اساس تحلیل خود را بر ریشه‌یابی مفهوم حکومت می‌گذارد. ایشان با دانشی که از فلسفه‌ی تحلیلی آموخته و کمک فقه شیعی، مفهوم حکومت را به مالکیّت برمی‌گرداند. بدین ترتیب که مردم مالک اشیا، خانه و حوزه‌ی خصوصی خود هستند، امّا معابر، خیابان و شهر و فضای بین خانه‌های شخصی( یعنی سایر نقاط یک کشور) ظاهراً به کسی تعلّق ندارد و از طرفی جمعیّت این کشور( فرض کنید یک خانه‌ی وسیع به بزرگی یک کشور) تنها ساکنان آن هستند؛ پس ساکنان یک کشور« مالکان ِمُشاع» آن سرزمین‌اند. از آنجا که نمی‌توان این ملک مشاع را با تدبیر یک یا چند نفر اداره کرد- چون متعلّق به همه است- پس مردم با سازوکاری مانند انتخابات، کسانی را برمی‌گزینند که آن کشور را اداره کنند و منتخبان، طبقه‌ی حاکم را می‌سازند که در حقیقت«وکیلان مردم» هستند نه حاکم بر آنها. تحلیل، تحلیل جالبی است که اینجا به طور مشخّص نمی‌خواهم به آن بپردازم. تنها می‌خواهم بگویم که بیشتر ِدلایل نقد نظریّه‌ی ولایت فقیه بر این تأکید دارند که فقیهان با امامان شیعه تفاوت دارند و فی‌المثل حکومت برای آنان واجب نیست. امّا من اینجا با پرداختن به روایت دیگری می‌خواهم بگویم که آیا اگر تحلیل حائری را بپذیریم، آیا امامان شیعه، مالکان ملک اسلام هستند تا حاکمان آن هم باشند، بدون خواست و یا بیعت مردم؟ طبیعی است که اگر اینگونه نباشد، چنین وراثتی به طریق اولی برای فقیهان نیز ثابت نخواهد بود.


2. در ادامه‌ی روایاتی که پیرامون امامان بزرگوار شیعه آوردم، این روایت نیز از کتاب کافی جالب است. هشام ابن حکم از شاگردان خاصّ امام صادق و از متکلّمان برجسته‌ی شیعه بود که از دید من – صرف نظر از برخی دروغ‌ها که به او نسبت می‌دهند- منتقل کننده‌ی نظرات استاد خود امام صادق به شمار می‌رود. یک بار بین دو نفر از شیعیان، درباره‌ی حدود مالکیّت امام معصوم اختلاف نظر پیش آمد. ابن ابی عمیر می‌گفت« تمام دنیا» ملک امام است و امام از خود ِمردم به اموال آنان اولی است ولی ابومالک خضرمی می‌گفت که چنین نیست و اموال مردم از آن خودشان است، مگر آنچه که خداوند حکم کرده است، مانند خمس. هر دو از آنجا که هشام را می‌شناختند او را به حکمیّت طلبیدند ولی خلاف انتظار ابن ‌ابی ‌عمیر، او نظر ابومالک را تأیید کرد. ابن ابی عمیر پس از آن جریان از هشام آزرده شد و از او کناره گرفت زیرا می‌پنداشت که نزدیک ترین شاگرد امام صادق آن چنان که باید به مقام امام آگاه نیست!


3. همچنان که می‌بینید نظر ابن ابی عمیر دارای گونه‌ای غلو درباره‌ی دامنه‌ی اختیارات امام است. آقای حائری به درستی گفته و نوشته که آقای خمینی بین « ولایت عرفانی» و « ولایت فقهی» خلط کرده است. ولایت عرفانی همان ولایت تکوینی است که امام را خلیفه‌ی خدا بر روی زمین می‌داند و نظم و ترتیب امور را به دست او، ولی ولایت فقهی، از سنخ ولایت تشریعی است و آن، ولایت امام و حاکم شرع بر آن چیزی است که مالک، صلاحیّت مالکیّت ندارد مثل اموال اطفال و مجانین نه همه‌ی اموال مردم. نگریستن و تحلیل این گونه روایات که از خلال آن می‌توان به جهان بینی امامان شیعه دست پیداکرد از اولویّات کار تحقیقی محقّقان ماست که متأسّفانه به دلیل نگاه سیاسی مراکز پژوهشی و نبود آزادی بیان، متروک مانده است.

۱ نظر:

  1. سلام
    مطالبی که مطرح کرده اید می تواند بعنوان سرفصلهای تحقیق بسیار جالب وراهگشا باشد.اما از حیث علمی بسیار مخدوش وفاقد اعتبار است.
    اولاً :شما اجازه نقل روایت آن هم این روایت کاملاً تخصصی را نداشتید.چون بررسی سند روایت ودلالت آن وانطباق با معارف حقه اهل بیت شان فقیه است.وظاهراً شما مستقیماً از کافی نقل کرده اید ونقلتان متکی به نظر یک فقیه صاحب نظر نیست تا بشود به آن پرداخت.وقتی بحث از تخصص می کنیم همه عقلای دنیا می پذیرند که غیر متخصص/فقیه حق رجوع مستقیم به متن تخصصی/دینی را ندارد وحداکثرش این است که حق دارد نظر خود را بر نظر یک متخصص/فقیه استوار سازد که شما در نقل روایت چنین نکرده اید.روایات بسیاری هست که حتی نزد علما مشهور ومقبول است لکن یک فقیه مدقق و محقق بطلان و جعلی بودن آنرا اثبات می کند.استناد شما به یک روایت بدون انهم بررسی سند ودلالت اعتبار علمی بحثتان را زیر سوال می برد.
    ثانیاً :شما از بحث آقای حائری یزدی در مورد حاکمیت امام وفقیه وارد نقل روایت شده اید و موید برای اثبات نظرتان دست وپا کرده اید وبعد دوباره به نظر ایشان در مورد تفاوت دیدگاه عرفانی وفقهی پرداخته اید وقضاوت قطعی کرده اید که"آقای حائری به درستی گفته و نوشته که آقای خمینی بین « ولایت عرفانی» و « ولایت فقهی» خلط کرده است."در واقع چندبار خلط مبحث رخ داده واز منظر روش شناسی هم به این بحث اشکال وارد است.
    ثالثاً:خلط مباحث عرفانی وفقهی تهمتی است رایج که به فقهای عارف مسلک می زنند ولی در عمل بارها وبارها ثابت شده که این تهمت واقعیت ندارد .کما اینکه یکی از اعاظم تهران که آقای بهجت را اعلم همه فقها می دانست ایشان را برای تقلید معرفی نمی کرد چون به عقیده ایشان (که مشرب فسلفی داشت!)آقای بهجت ذوق عرفانی دارد.در حالی که شاگرد همین بزرگوار می گفت ما در مباحث فقهی دقت کردیم و این ادعای استاد رامقرون واقع نیافتیم.علاوه بر اینکه برای خود من یقین حاصل شد که شیوه تدریس وتحقیق ونوع برخورد ایشان با متن فقه کاملاً علمی و بسیار متقن بود.
    رابعاً:حتی اگر ادعای آقای حائری مقبول باشد ایشان فقط نظر امام خمینی را رد کرده است.حال آنکه نظریه حاکمیت وحکومت امام خمینی منحصر بفرد نیست وقائلین دیگری هم دارد.فرض کنیم امام خمینی در استدلال یا بیان نظریه اش دچار کاستی یا خطا وضعف علمی باشد.آقای حائری با این شرایط نظر امام را رد کرده و بعد نتیجه گرفته که خود نظریه باطل است.درحالی که صحیح این بود که ایشان نظر همه قائلین را مطالعه ونقد می کرد تا نقد او به همه آنها وارد باشد نه یک نفر.
    خامساً:من جزوه "حکمت وحکومت"را تورق کردم.جدای از اینکه بخواهیم قضاوت کنیم که حق با ایشان است یا آقای جوادی آملی من نفهمیدم که این مقدار عصبیت وکم حوصلگی برای فرار از بحث علمی چه حکمتی می تواند داشته باشد.حتی اگر طرف مقابل حرف ما را بد بفهمد.

    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.