قتل رابرت فورد بزدل به دست جسی جیمز


                  
1. نام فیلم، تقدیرگونه است: « قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل» هم قتل و هم صفتی که نثار رابرت فورد شده، جایی برای انتظار داستان و کشمکش و اوج و فرود یا قضاوت متفاوت نمی‌گذارد. رابرت از کودکی داستان شرارت‌های جسی را خوانده و با مردمان که او را رابین‌هودی می‌دانند که از ثروتمندان می‌دزدد و به فقرا می‌دهد هم‌باور است. علاقه‌ی او به نحو بیمارگونی درآمده و کار را به مقایسه‌ی صفات ظاهری و شخصیّتی و سایر مشخّصات هر دو کشانده است. رابرت با جسی به نوعی هم‌ذات‌پنداری رسیده و وقتی این هم‌ذات‌پنداری به اوج خود برسد، جایی برای یکی از دو نفر نیست و جسی آگاهانه او را برای نقطه‌ی پایان خود انتخاب می‌کند و در حالیکه روبه روی تابلو ایستاده و از پشت سر به او می‌نگرد، لحظه‌ی مرگ خود را مشاهده می‌کند.


2. تقدیر همیشه جذّاب‌ترین موضوع روایت بوده از شاهنامه تا شکسپیر تا روایات مذهبی؛ گاه نشانه‌اش خوابی است مانند سجده‌ی یازده ستاره و ماه و خورشید به یوسف یا اخترخوانی ِمیلاد کودکی مانند داستان موسی یا گاهی مقتول خود به استقبال قاتل می رود آن چنان که روایت کرده‌اند که علی به ابن ملجم در آن سالها که پیرو او بود گفت که تو مرا خواهی کشت و او جواب داد که پس جانم را همین الآن بگیر و جواب شنید که قصاص قبل از جنایت نمی‌کنند.


3. نخبه‌کشی، اسطوره‌کشی است؛ بی قضاوت درباره‌ی منفی یا مثبت بودن آنان، کسانی که از حد خود و زمانه‌ی خود فراتر روند مانند دیگی که سر برود، در تیررس نابودی قرار می‌گیرند به این جرم که زیادی بزرگ شده‌اند. طرفه آن که گاهی علاقه و شیفتگی علّت این حذف می‌شود. در نقدها نوشته‌اند که رابرت برای رسیدن به شهرت این کار را کرد ولی بعید می دانم که اصلاً او چیزی در سر داشت؛ به نظر من بازیچه‌ی دست جسی بود. بد نیست که روایت‌گران وطنی به نمونه‌ی اینجایی ِاینگونه مرگ‌ها توجّه کنند؛ کسانی مثل خواجه‌ی تاجدار و نادر. 


4. کیسی افلک ستاره‌ی فیلم است و براد پیت نتوانسته که تصویر مرد ِدارای کاریزما را درآورد. کسی لازم بود با « آن» و سکوت ِخاص خود، چیزی در مایه‌های دانیل دی لوییس. این تقابل به نحو دیگری هم در داردودسته‌های نیویورکی دیده شد ولی اسکورسیزی با پایان بندی نامناسب آنرا حرام کرد. نماهای باز فیلم را شبیه فیلم‌های ترنس مالیک دانسته‌اند و موسیقی متفاوت فیلم هم کار نیک کیو و وارن الیس است و کیو خود در نقش نوازنده‌ای دوره‌گرد در اواخر فیلم ظاهر می‌شود. لحن کند و بی‌تحرّک فیلم، آنرا به شکست تجاری کشاند تا فقط یک دهم هزینه‌ی ساخت خود بفروشد. فیلم کمی متظاهر است و می‌خواهد متفاوت بودن خود را به رخ بکشد. کاش با انتخاب کسی به جای براد پیت و روایت ِجذّاب‌تر این کار را می‌کرد، هرچند که کارگردان گفته که تنها با واسطه‌ی حضور براد پیت بوده که توانسته استودیوی فیلم‌سازی را به ساخت آن ترغیب کند.


5. جسی می‌دانست که اسطوره شده است و از طرفی دامی برایش پهن شده که دیر یا زود در آن خواهد افتاد. با اسیرشدن یا کشته‌شدن در جنگ- که ضعف او را می‌رساند- این اسطوره کم‌رنگ یا محو می‌شد ولی اگر با خیانت یارانش و به نحوی ناجوانمردانه کشته‌ می‌شد، افسانه‌ی شکست‌ناپذیری او دهان به دهان می‌چرخید و طیّ نسل‌ها روایت می‌شد. جسی جیمز که نام یک شخصیّت یاغی واقعی در اواخر قرن نوزده بود، باقی ماند و نام و یادش تاکنون در حدود هفتاد فیلم آمده است ولی اگر اسیر می‌شد، مقداری بیشتر زندگی می‌کرد امّا از یادها می‌رفت. جلو دید و در دسترس بودن با اسطوره بودن منافات دارد برای همین هم رابرت فورد بزدل که به نظر می‌رسید در ابتدا عملی قهرمانانه انجام داده، با چهره‌ای دلقک‌وار آنقدر روی صحنه خود را تکرار می‌کند که رو به زوال می‌رود و ته می‌کشد؛ آن چنان که حتّی نمی‌تواند به آن نوازنده‌ی دوره‌گرد که به اشتباه جسی را دارای سه فرزند می‌داند، حالی کند که اشتباه می کند و او دو فرزند بیشتر نداشت. واقعیّت حقیر فورد، مغلوب اسطوره‌ی جیمز شد. از دید من حتّی آن صحنه‌ی کتک زدن در طویله نیز برای برانگیختن رابرت بوده است. رابرت فورد به وسیله‌ی کسی که تحت تأثیر اسطوره‌ی جسی جیمز قرار داشت کشته شد. او جسی واقعی را کشت ولی اسطوره‌ی جسی نیز از او تقاص گرفت تا همه چیز عادلانه باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.