حاشیه‌ای بر « لغو اعدام»


دوست عزیز جناب رضایی بر ایمای « لغو اعدام» نظری نوشتند که لازم شد به تفکیک و خلاصه درباره‌ی چند ابهامی که در آن نوشته بود، توضیح دهم. در بند سه و چهار ِایشان، این نکته‌ها توضیح می‌طلبند:
1.منظور از گفتن اینکه« حاکمان ایران مصلحت خود را نمی‌دانند و اگر بدانند با دادن بسیاری از آزادی‌ها، پایه‌های قدرت آنان مستحکم‌تر خواهد شد...» چیست؟
من نگفتم آزادی کامل برقرار شود بلکه گفتم « بسیاری از آزادی‌ها» و منظورم خیلی ساده آن چیزی بود که« سوپاپ اطمینان» نامیده می‌شود. بسیاری از محدودیّت‌ها، در جامعه‌ی ما تشنّج‌آفرین‌اند و جز برانگیختن اعتراض‌ها سودی ندارند؛ مانند محدودیّت‌های فرهنگی در حوزه‌ی کتاب یا سینما. اگر پدیده‌هایی مانند مخملباف در سینمای ما و سالهای پایان جنگ و درگذشت رهبر فقید نبودند، رد شدن از مرحله‌ی رهبری اوّل به رهبر دوّم آسان انجام نمی‌شد و جامعه با آن اعتراض‌ها و تجدیدنظرطلبی‌ها به نوعی پوست انداخت. طرح امنیّت اجتماعی و مسائلی از این دست، فقط به بیشتر شدن ِموج مخالفت کمک می‌کند. من اگر بودم با دادن برخی آزادی‌هایی که پایه‌های حکومت را به چالش نکشاند، تداوم حکومت خود را تضمین می‌کردم. ادامه‌ی حکومت فعلی فعلاً مانند بچّه تاجری که از کیسه می‌خورد، بر پایه‌ی باورهای مذهبی مردم- موافق و مخالف- است و درست به همین دلیل گفتم و نوشتم که نشان دادن یک مدل حکومتی که هم آزادی را تضمین کند و هم دین‌داری را، وظیفه‌ی اوّل اصلاح‌طلبان است. آنان دغدغه‌ی آزادی و دموکراسی را داشتند ولی کمتر به وجه دین‌داری پرداختند. از بین رفتن اخلاق و دیانت در جامعه‌ی امروز بسیار جدّی است و نسل جدید به طور کامل در فضای فکری دیگری زندگی می‌کند. تأکید بر اندیشه‌ی سیاسی آقای سیستانی و کار روی احیای دیانت- آن هم از نوع شریعتی نه سروش- کار اوّل روشنفکری دینی است.
2. رابطه‌ی سنّت دینی و علوم جدید چیست؟
من وقتی گفتم اگر استدلال بخواهیم، علوم جزایی نوین به راحتی در اختیار ما می‌گذارد و نیازی به دین نخواهد بود، طبعاً منظورم علوم سکولار است. حتّی یک فقیه مسلمان هم باید مدام علوم مربوط به خود مثل حقوق نوین و استدلال‌هایش را مدّ نظر داشته باشد ولی نمی‌تواند بر اساس آن فتوا دهد مگر آنکه آن نتیجه را از دل کتاب و سنّت استخراج کند. شما هم به عنوان یک روشنفکر مسلمان باید در مقابل کسی که مجازات اعدام را با توسّل به صریح یک آیه، روا می‌شمارد استدلالی دینی داشته باشی، یعنی یا نشان دهی درک او از آن آیه یا روایت درست نیست یا متنی معارض با آن را نشان دهی یا اجتهادی نو داشته باشی. گفتن اینکه« فلان مسئله در حقوق نو ثابت شده» می‌تواند گفته شود ولی گوینده‌ی آن نمی تواند ادّعا کند که فهم او« دینی» است.
ما روایاتی در مورد حرمت موسیقی داریم. اگر شما با بدیهی دانستن ِموسیقی به عنوان یکی از هنرهای تعالی‌بخش بگویید: این فتوای ِحرمت، امروز دیگر کاربرد ندارد، حرفی غیردینی زده‌اید؛ امّا اگر بگویید ما، ورای هر حکم، یک« ملاک حکم» داریم که سبب و علّت تشریع آن حکم است. در مورد موسیقی، ملاک حکم دوری از لهو ولعب و فساد بوده است و از آنجا که در آن زمان موسیقی، درباری و با اشعار مستهجن و بر سر مائده‌های شراب و همراه با مفاسد بوده، موسیقی را حرام کرده‌اند و اگر در زمانی مثل زمان ما، موسیقی بی‌کلام یا با اشعار حافظ و سعدی و یا به هرشکل بدون لهو باشد، ملاک آن حکم دیگر موجود نیست و موسیقی حلال است. این برداشت و بیان ِدوّم، برداشتی دینی است.
بسیاری از استدلال‌های متفاوتی که علیه یک حکم در سپهر فرهنگی ما ارائه می‌شود نه به متنی دینی ارجاع می‌دهد و نه می‌تواند برداشت فقهای سنّتی از آیه و روایت را ابطال کند و زیر سؤال برد، پس فرق قائلان این حرفها با غیرمتدیّنان چیست؟ دین را کنار می‌گذاریم و راحت و آسوده از فراورده‌های دنیای نو استفاده می‌کنیم. حالا به استدلالی که شاید بتوان درباره‌ی اعدام- مثلاً در خصوص قصاص که به نظر عقلانی‌تر از موارد دیگر اعدام در اسلام می‌آید- ارائه داد، نگاه کنیم:
از آیه ی178 سوره‌ی بقره، قطعی بودن حکم قصاص استفاده می شود:« یا ایّهاالّذین آمنوا کتب علیکم القصاصُ فی القتلی الحُرّ بالحُر و...» نه شما و نه هیچ کس دیگر نمی‌تواند این صراحت را به چالش بکشد چون آیه‌ای معارض یا ناسخ این آیه نیست و هیچ روایتی هم نمی‌تواند، با قرآن معارضه کند. امّا اگر فقیهی توانست مستدلّاً بگوید که ملاک حکم در این آیه، در آیه‌ی بعد است که« و لکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب...» قضیّه فرق می‌کند. در زمان جاهلی وقتی کسی از یک قبیله کشته می‌شد، افراد قبیله‌ی دیگر انتقام می‌گرفتند و چند نفر از قبیله‌ی شخص قاتل را می کشتند و آنها هم به نوبه‌ی خود مقابله به مثل می کردند و گاهی بر سر خون یک نفر، افراد زیادی کشته می‌شدند. برای اینکه از این کار جلوگیری شود، قصاص یک نفر راه حل آن زمان برای این بود که حیات- یعنی کشته‌نشدن افراد دو طرف- تضمین شود. پس اوّلاً هدف حیات است و ثانیاً کیفردهی به فرد قاتل هدف نیست. از آنجا که در زمان ما دیگر این کشت و کشتار دوطرفه و نظام قبیلگی وجود ندارد و با توجّه به دو نتیجه‌ی فوق( یعنی هدف نبودن کیفردهی قاتل و هدف بودن حیات) امروز حیات با ادامه‌ی حیات فرد قاتل محقّق می‌شود و حکومت هم با دست نزدن به عمل قتل، قبح آنرا از بین نمی‌برد. به جای کیفر قاتل هم باید به فکر اصلاح او بود( آن چنان که در حدیث سنگسار از امام علی آوردم) حالا دفاع از لغو حکم اعدام« بر اساس قوانین شریعت» می‌تواند معنا و مفهوم داشته باشد.
3. آیا من به عنوان فلسفه‌ورز بهتر می‌توانم به لغو این حکم کمک کنم یا فقیه؟
بر عکس؛ طبق آنچه بالاتر گفتم، فقه، راه و روش استنباط احکام است و با رد کردن یا دور زدن هر سنّتی، خواه علمی، خواه زبانی یا جزآن مخالفم. برای استدلال‌ورزی به فرض که من اهل فلسفه باشم، باید از راه فقهی آن وارد شوم و مانند یک فقیه و با همان استدلال‌ها حرفم را بزنم( مثل مورد بالا). یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های شریعتی که یادتان هست. او می‌گفت من برای پرداختن به دین از روش بی‌دینان استفاده می‌کنم و من هم بی‌دلیل نظر او را در صدر ایمای« باز شریعتی-2» نگذاشتم . برای هرگونه تحوّل در دین، باید و می‌توان از روشهای خاصّ دین‌داران استفاده کرد یا لااقل من اینجور می‌فهمم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.