داستان ناتمام مشروطه -5


                                         
8. نگاه به« امروز» یا نگاه به« فردا» برای تغییر. فقیهی برای تبلیغ به یکی از شهرهای هند رفت که مردم آن مسلمان بودند ولی نماز نمی‌خواندند. به آن گفت که هفته‌ای یک نماز دورکعتی صبح بخوانید کافی است، پس از یک ماه گفت که اگر روزانه این دو رکعت را بخوانید خیلی خوب است و پس از مدّتی نماز ظهر را به آن افزود. پس از مدّتی نه چندان طولانی مردم آن سامان نمازهای روزانه‌ی خود را کامل به جا می‌آوردند. وقتی شرح سفر خود را برای دوستانش می‌گفت یکی به اعتراض گفت که چطور از پیش خود به آنان گفتی که یک نماز صبح کافی است؟ و گناه نخواندن باقی نمازها آیا به دوش تو نیست؟ او جواب داد که من آنها را نمازنخوان نکرده بودم تا گناهش به گردن من باشد، وظیفه‌ی من تغییر آنان بود و بهترین راهش هم از دید من این بود. شخص معترض نگاه به وضع ایده‌آل داشت و می‌خواست امروز را به شکل دستوری به آن فردا برساند ولی فقیه مورد بحث امروز را می‌دید و اینکه آرام آرام باید اصلاح شود. شیخ فضل الله هم به دنبال مشروعه‌ای بود که تا رسیدن به آن فاصله‌ی زیادی بود، برعکس آخوند خراسانی که می‌دید مجالی پیش آمده که قیدی بر دستان گشاده‌ی شاهان ایران بزند و می‌گفت همین از هیچ بهتر است. جمهوری‌خواهانی مانند گنجی می‌گویند:« خامنه‌ای باید برود» که ما را یاد سخن آیت‌الله خمینی می‌اندازد:« شاه باید برود». هر دو به یک نحو زمان حال را به کل نفی می‌کنند؛ یکی نیست که از آنان بپرسد که « شاه» یا « خامنه‌ای» یک نفر نیستند، یک دیدگاه هستند، آن دیدگاه کجا برود؟ شعار ایران برای ایرانیانی که خاتمی می‌گفت نفی این نظر بود که ایران ملک عقیده‌ای خاص است و دیگران باید بروند. چه مشروطه‌خواهی و چه روایتی نو از جمهوری‌خواهی باید به دنبال این باشند که کسی از اینجا نرود، همه بمانند و کنار هم یکدیگر را تحمّل کنند. راه آینده‌ی ما از راهی باید بگذرد که شاهد صحنه‌هایی مانند تصویر فوق- برای هر کس و هر عقیده‌ای- نباشیم.


9. تمایز بین عمل و عامل. مسعود بهنود- مانند بسیاری دیگر- پرسشی معروف را چندی پیش درباره‌ی تاریخ معاصر ایران مطرح کرده بود. چنان که می‌دانیم، رضاشاه آن زمان که هنوز سردار سپه بود برای قبضه کردن حکومت، ابتدا طرح لغو نظام شاهنشاهی و تأسیس جمهوری را داد که با برکناری شاه، خود به عنوان رئیس جمهور قدرت را قبضه کند. مدرّس و دوستانش که پی برده بودند که در سر او چه می‌گذرد در مجلس با این طرح مخالفت کردند و از نظام شاهنشاهی دفاع کردند. بهنود می‌پرسید که با بقای نظام شاهنشاهی دیدیم که خود رضا و فرزندش عاقبت شاه شدند و برای کنار زدن آنها حاجت به انقلاب و چه و چه افتاد؛ آیا اگر مدرّس می‌پذیرفت و رضاخان رئیس جمهور می‌شد، بعدها برای کنار زدن او نمی‌شد از همان انتخابات استفاده کرد و در صورت فرمایشی بودن، برای انتخابات آزاد تلاش کرد؟ تعویض یک رئیس جمهور آسان‌تر است یا شاه؟ مدرّس بین عمل و عامل تفاوتی ننهاد و از عملی درست به دلیل اینکه عامل آن فردی مغرض بود، دفاع نکرد. او اگر وانمود می‌کرد فریب خورده و نظام شاهنشاهی ملغا می‌شد با تدوین یک قانون اساسی که محدودیّت‌هایی برای رئیس جمهور می‌گذاشت به علاوه‌ی امکان استیضاح و ...، می‌توانست در دراز مدّت ریشه‌ی یک نظم جبّارانه‌ی هزاران ساله را از ایران برکند. می‌دانم که رضاخان بی‌کار نمی‌ماند و تمام تلاش خود را برای رسیدن به حکومت مطلقه انجام می‌داد ولی هیچ کاری بی‌دردسر نیست و این راه به نظر من بهتر بود. تمایز بین عمل و عامل، همان شعار همیشگی ایمایان( تمایز بین گفته و گوینده) است امّا اینجا در مرحله‌ی عمل. چند روز پیش به سکوت اصلاح‌طلبان درباره‌ی سخنان مشّائی اشاره کردم و از این موارد- بی‌تفاوتی یا بدتر از آن نفی سخن حقّی که از دهان غیر درآید- کم نداشته‌ایم. شیخ فضل الله هم با دیدن فرصت‌طلبانی که در هیاهوی مشروطه به دنبال کسب قدرت بودند، عملاً رودرروی آن ایستاد، در حالیکه می‌توانست در کنار آنان و با برنامه‌ریزی در طول زمان و قدم به قدم اصلاحاتی را ایجاد کند. او می‌گفت:« من هم همان مشروطه‌ای را می‌خواهم که آخوند خراسانی می‌خواهد» ولی مشروطه‌‌خواهان را افراد صادقی نمی‌دید. شاید او اشتباهی را کرد که مدرّس در برابر رضاخان انجام داد. الآن و پس از گذشت سالیان، گفتن این سخنان ساده است ولی برای یافتن راهی برای آینده، چاره‌ای جز نگاه نقّادانه به تاریخ نیست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.