ما همه گم شده‌ايم -5


                         
داستان انتخاب بازیگران این پی‌دار و تأثیر آنها بر پیش‌نویس داستان، یکی دیگر از جلوه‌های تفاوت فرهنگ‌هاست. بنا به نوشته‌ی طنز یکی از وبلاگ‌نویسان در ایران تا تمام صحنه‌ها و حرکات و سکنات از پیش مشخْص نباشد به آن اجازه‌ی تولید نمی‌دهند و چه بسا جی جی آبرامز اگر به ایران بیاید، فرج‌الله سلحشور جایگزین او شود! امّا در آن سامان اعتماد به خلّاقیّت و تشویق درنوردیدن مرزهای نو، حرف اوّل را می‌زند. پس می‌توان با طرحی اوّلیه ساخت مجموعه‌ای طولانی را آغاز کرد که چهار فصل به طول انجامیده، چهل و هشت قسمت آن هنوز باقی مانده است. در این بی‌پروایی‌ها حتماً احتمال شکست هم نهفته است ولی از ترسی که نقاب احتیاط به رخ زده، بهتر است. دوسال پیش که ساختن پی‌دارهای ماورایی در ایران آغاز شده بود، نوشتم که از تجربه کردن نباید هراسید و طعنه‌ی مخالفان را نیز باید به جان خرید. نمی‌توان ایستاد و نگاه کرد که فرهنگ غرب با مصالحی بسیار کمتر از ما، راه به راه از تجربه‌های ماوراء طبیعی می‌گوید و ما خود را در صورت ارتکاب چنین تجربه‌ای مسخره کنیم. این البتّه با نقد آنچه ساخته می‌شود منافات ندارد.


بهروز افخمی یکی از حرفهای هیچکاک را درباره‌ی اتّفاق‌های غیرمنتظره در طول فیلم‌برداری نقل می‌کرد که گاه این رویدادها اثر را بهتر و باورپذیرتر می‌کنند و خاطره‌ای از فیلم‌برداری میرزاکوچک‌خان را نمونه می‌آورد. می‌توان از این هم فراتر رفت و به واقعیّت اجازه داد که در داستان ما دست ببرد؛ شاید این دیدگاه یک جور تقدیرگرایی نیز باشد. متیو فاکس خیلی دیر برای نقش جک شفرد انتخاب شد. او قرار بود در یکی دو قسمت اوّل و بخش خلبان- ظاهراً به جای او- توسّط هیولا( دود سیاه) کشته شود تا به بیننده اوّلین شوک وارد شود که با پی‌دار متفاوتی روبه‌روست چون رهبر گروه در همین ابتدا کشته می‌شود امّا بازی و فیزیک مناسب او نقش را دائمی کرد. خالکوبی روی دست او واقعی است که از یکی از اشعار مائو گرفته شده است:« عقاب‌ها آسمان را می‌شکافند» و قسمتی از بازگشت به گذشته- که هنوز واکاوی نشده- به همین خالکوبی اختصاص یافت. نمونه‌ی برعکس هم هست: بازیگر نقش مستر اکو قرار بود خیلی بیشتر بماند ولی او از سواحل هاوایی خوشش نمی‌آمد و اصرار داشت که به لندن برگردد؛ پس بی‌آنکه تحمیلی به نظر برسد، نقشه‌ی قتلش را کشیدند.


مایکل امرسون در نقش بنجامین لاینس از دید من بهترین بازی این مجموعه را دارد و برای همین هم نامزد جایزه‌ی نقش مکمّل«امی» شد. الآن تصوّر اینکه او ابتدا فقط برای سه قسمت قرارداد بسته بود، بسیار سخت است. وی با بازی قدرتمند خود، آبرامز و لایندلاف را قانع کرد که تا انتها بماند. واقعاً داستان بدون او چطور می‌توانست به پیش رود؟ کیت آستن، نمونه‌ی جوان‌تر و تغییر یافته‌ی « رُز» است که نقش فعلی اصلاً قابل مقایسه با آنچه برای او در نظر گرفته بودند نیست. اوّلین کسی که برای این نقش می‌خواستند، یونجین کیم بود که خُب به هیچ وجه شباهتی به اوانجلین لیلی ندارد. خود کیم پس از تفاوت نقشش، از اینکه نقش زنی آشفته و خائن به همسر را بازی کند، ابداً رضایت نداشت ولی با اصرار سازندگان پی‌دار پذیرفت. صرف‌نظر از تری اُ کوئین و ناوین اندروز و دومینیک موناگان که هرکدام با حضور خود دیگران را قانع کردند که نقش متعلّق به آنهاست، جرج گارسیا در نقش هارلی یا هوگو( نمک پی‌دار)، اوّلین انتخاب سازندگان lost بود و چه انتخاب درجه یکی! جاش هالووی هم نقش یک آدم اتوکشیده و کلاه‌بردار مؤدّب را به مردی تندخو و متلک‌پران با لهجه‌ی جنوبی تغییر داد؛ آنهم با لگدی که هنگام تست بازیگری حواله‌ی صندلی کرد. سازندگان پی‌دار به جای اینکه از این از کوره در رفتن ناراحت شوند، عاشقش شدند!


قدرت تطبیق خود با شرایط موجود- حتّی با اتّفاقات ناگوار- مهارتی نیست که به سادگی به دست بیاید. دنیا طبق خواست ما پیش نمی‌رود و این را دیر یا زود باید بدانیم، پس با حفظ اصول خود به جای اینکه تلاش کنیم جهان را با خود هماهنگ کنیم بهتر است که خود را با جهان سازگار کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.