درستی کلام وحیانی


               
آرش نراقی در مقاله‌ای در زمانه بی‌آنکه به نوشته‌های گنجی اشاره کند، استدلال او را درباره‌ی وجود کذب در قرآن که – از دید او- منتج به این می‌شود که قرآن کلام الله نباشد، زیر سؤال می‌برد و توجیه جدیدی برای کلام خداوند بودن قرآن از راه بی‌اشکال دانستن وجود کذب در قرآن ارائه می‌کند. قسمت اوّل نوشته‌ی او در سه نکته نیاز به بررسی دارد:


الف: تقسیم‌بندی سه‌گانه‌ی کذب، خطا و دروغ کامل نیست. اوّلاً کذب و دروغ از لحاظ لغوی یک معنا دارند و بهتر است که آنچه او کذب می‌نامد« نادرست» نامیده شود. ثانیاً کذب طبق تعریف او َمقسَم است، پس نمی‌تواند قسمتی در کنار دو قسم دیگر باشد. مثلاً اگر بگوییم که راه، جایی است که انسان از آن عبور و مرور می‌کند و یک نوع راه، خاکی است و نوع دیگر هم آسفالت، دو قسم داریم نه سه قسم: راه، خاکی، آسفالت. ثالثاً اقسام درست و نادرست با توجّه به قصد گوینده و تطابق با واقع بسیار بیش از این است که ذکر آن در این مختصر نمی‌گنجد. یکی از آنها کلامی است که مطابق با واقع نیست ولی خطا یا دروغ هم نیست. بسیاری از صنایع ادبی و هنرها مانند شعر و داستان از این جمله‌اند. اگر پس از ذکر مجادله‌ی خود با کسی بگوییم:« از نظر او مرغ یک پا دارد» منظورمان این نیست که او در واقع چنین عقیده‌ای دارد بلکه می‌خواهیم لجباز بودن او را بفهمانیم پس نه خطاکرده‌ایم و نه قصد فریب کسی را داریم. در شعر دیروز زنده‌یاد صفّارزاده واقعاً در حمله‌ی افغان‌ها کشته نشده بود تا حالا بر سر مزار خود برود و این کلام دروغ هم نیست، چون قصد فریب کسی در میان نیست. پیشتر در بحث پیرامون«اعتباریّات» به این نوع گزاره‌های غیر مطابق با واقعی که دروغ هم نیستند، پرداخته بودم.


ب: نراقی می‌گوید که بسیاری از گزاره‌های قرآنی« آشکارا» با فرض علوم جدید کاذب است. از دید من و بسیاری دیگر اصلاً اینگونه نیست. دور جدید روشنفکری دینی با سلسله مقالات قبض و بسط آغاز شد که یکی از مهم‌ترین مدّعیاتش، بشری بودن فهم ما از دین و ناثابت بودن تمام علوم بشری است. عجیب است که حالا علوم جدید، یقینی فرض می‌شوند تا با دین در تعارض بیفتند. نویسنده‌ی وبلاگ اکنون جملاتی محدود ولی رسا از مرتضی مردیها نقل کرده است که بسیار گویاست. من نیز در نظر خود بر این پست، گفته‌های او را با مثال تأیید کردم که بخشی از آن را اینجا می‌آورم:« تعارض عقل و وحی - مثلاً- درباره‌ی خلق آدم یا تئوری داروین، تعارض بین یک برداشت از کتاب آسمانی( که ممکن است در آینده تصحیح شود) با یک نظریّه‌ی علمی( که ممکن است در آینده با نظریّه‌ی بهتری جایگزین شود) است. متأسّفانه عدّه‌ای از دین‌داران با ادّعای قرارگرفتن این دو در برابر هم، عقل را فروکاستند تا به خیال خود از وحی دفاع کرده باشند و بسیاری از بی‌دینان یا نواندیشان دینی نیز با مفروض گرفتن تقابل این دو و یقینی بودن حکم عقل، دین را نفی کردند یا به حاشیه راندند.»


ج: مثال نراقی برای اثبات کذب( نادرست) در قرآن صحیح نیست. او نقل قولی از فرعون می‌آورد که می‌گوید :« من پروردگار برتر شما هستم» و البتّه بسیار نقل قول‌هایی که قرآن می‌آورد مانند نسبت‌هایی که به پیامبر درباره‌ی مجنون یا کاهن یا معلَّم( دانش‌آموخته) بودن او می‌دهند نیز از همین دسته است. این‌ها نقل قول هستند و نقل قول ِصحیح ِیک سخن ِنادرست،« درست» است. وجود چنین جملاتی در کلام، کاملاً طبیعی است و اصلاً نیاز به توجیه ندارد به خلاف مورد بالا. خیلی فرق می‌کند که یک کلام نادرست در قرآن باشد( مثلاً خداوند بگوید که فرشتگان دختر هستند) با اینکه این قول را از کافران نقل کند. در مورد اوّل،« نادرست» به کلام راه یافته و خدایی بودن آن کلام را زیر سؤال می‌برد( مانند بسیاری از جملات و عبارات و حکایات عهدین که صحّت آنها را با تردید مواجه می‌کند) ولی در مورد دوّم نقل قولی درست از سخنی نادرست است. آوردن چنین مثال‌هایی نشان می‌دهد اصل مطلب برای نویسنده در مسأله‌ای به این سادگی، روشن نیست.


در بند دوّم نراقی مثالی می‌زند که نشان دهد می‌توان گزاره‌ای نادرست گفت ولی خطاکار یا فریبکار نبود. در مورد مثال او می‌توان پرسید که آیا امکان گفتار صدق گوینده وجود دارد یا نه؟ به نظر من- به قول او«آشکارا»- چنین امکانی هست. مثلاً به جای اینکه بگوییم «آن فرد که سیب‌زمینی می‌خورد» از طریق سایر مشخّصات ظاهری یا مکان نشستنش به او اشاره کنیم و«اجباری» به سخن نادرست گفتن نیست. این جمله را به راحتی می‌توان بدون نامگذاری نادرست( سیب‌زمینی به جای کیوی)، بیان کرد و دلیلی وجود ندارد که خداوند بی‌جهت و در صورت امکان بیان یک جمله‌ی درست، مقصود خود را به همراه یک جمله‌ی نادرست بیان نماید.


بدیهی است با نپذیرفتن اصل تقسیم‌بندی او و مخدوش دانستن مثال‌ها( قول فرعون و اشاره به شخصی که کیوی می‌خورد) جایی برای پذیرش نتیجه‌ی کلام وی- در بند سوّم- نیست امّا این سؤال را می‌توان مطرح کرد که کدام گزاره‌ی نادرست در قرآن آن قدر ارزش دارد که برای رساندن معارف، خداوند ناگزیر از آوردن آن بوده است؟ اگر اشاره به هفت آسمان یا وجود جن- که از نظر گنجی و نراقی نادرستند- در قرآن نمی‌بود، رسالت پیامبر با اشکال مواجه می‌شد؟ به فرض محال که عدّه‌ای ایمان آوردنشان فقط به دلیل همین گزاره‌های نادرست باشد ولی قرآن برای زمان نزول آن نیست و برای تمام زمانهاست؛ بنا به گفته‌ی پیامبر و امامان و خود قرآن. وجود گزاره‌هایی طبق علوم عصر، به فرض که عدّه‌ای را به مؤمنان می‌افزود ولی قرن‌ها بعد موجب سرخوردگی دانش‌آموختگان بسیار بسیار بیشتری می‌شد که کتاب خدا را دارای گزاره‌های نادرست می‌یافتند، کدام بدتر است؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.