بهای آزادی و مزد گورکن

             
یکی از استادان تاریخ در دانشگاه می‌گفت:« من باور ندارم حسین بیاید و جلو سپاه یزید بایستد که این کودک من تشنه است، اگر با من دشمنی دارید، او چه گناهی کرده است؟» او فکر می‌کرد حسین فرضی، مردی عبوس و یک‌دنده است که می‌میرد و ترجیح می‌دهد که نوزادش هم بمیرد ولی جرعه‌ای آب از کسی نخواهد. او حتّی روایت موثّق تاریخی را هم برای حفظ آن حسین خیالی رد می‌کرد. زندگی ارزشمند است و موهبت. تمام آنچه در ذم سقط جنین گفته شده است، برای این است که موجودی که حق دارد به این دنیا بیاید و طعم حیات را بچشد، لذّت ببرد، رنج بکشد، عاشق شود و آگاهی بیابد، نباید از این فرصت محروم شود. مجازات‌ها نیز در صدر اسلام تا سر حدّ امکان با مراعات شرایط و امکان گذشت بود. در تمامی جنگهای دفاعی پیامبر و امام علی، ابتدا بنا به گفت‌وگو با دشمن بود تا جایی که گاهی هزاران نفر( مانند نهروان) از صفوف دشمن خارج و از جنگ منصرف می‌شدند.
پیشتر از تهی‌شدن زندانیان آشویتس نوشته بودم که مرگ را پذیرفته بودند و خود به دست خود، هم‌کیشان و هم‌بندان خود را به سوی مرگ راهنمایی می‌کردند و کار تخلیه‌ی اجساد را نیز انجام می‌دادند. با نامه‌ی دوستی از افغانستان از ناکامی یک نوجوان در عملیّات انتحاری آگاه شدم. نه خود ِاین‌گونه اعمال دیگر تعجّب کسی را بر می‌انگیزند و نه ناکامی در انجام آن ولی آنچه جالب است، سخن آن پسر پس از دستگیری است که:« رهایم کنید، چون هفته‌ی آینده در مکتب امتحان دارم». بی‌تفاوتی زندگی و مرگ در این گفته، حیرت‌آور است. گویی ملّایی که او را به‌چنین کاری تشویق کرده به او گفته: درست را خوب بخوان که امتحان داری؛ در ضمن خودت را هم فلان روز منفجر کن، اگر موفّق شدی که فبهاالمراد و گرنه برو امتحانت را بده!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.