تاريخ، امّاها و اگرها


                           
تاریخ: تاریخ صدر اسلام پر از دوراهی‌هاییست که می‌توانند برای دین‌مداران درس باشند. مثلاً حسین بن علی وقتی بین « جنگ» و« بازگشت از حرکت انقلابی خود» مخیّر می‌شود، بازگشت را اختیار می‌کند که به او اجازه داده نمی‌شود ولی وقتی بین« جنگ» و« بیعت با یزید»، مخیّر می‌شود، درآمیختن با مرگ را برمی‌گزیند. پدرش امّا تن به بیعتی نصفه و نیمه با ابوبکر داد که خلافتش بزرگترین تحریف در تاریخ اسلام بود و برادرش با صلح تحمیلی با معاویه موافقت کرد؛ پس می‌بینید که یک نسخه را نمی‌توان برای همه پیچید. سه چهارروز پیش نوشتم که« حرف مرد یکی است» به عنوان اصلی اساسی بسیار احمقانه است. گاهی باید از تصمیم خود عدول کرد. می‌دانم و می‌دانید که بازگشت حسین از ورود به کوفه با آن همه جار و جنجال و نیمه‌کاره رها کردن حج، برای او ناگوار بود ولی از آنجا که وی احساس نمی‌کرد که پا روی اصول خود گذاشته، به حر گفت که اجازه ده به مدینه برگردم؛ ولی بیعت با فرد فاسدی چون یزید به هیچ وجه جایز نبود پس ایستاد و آن شد. پریروز من نگفتم که منتظری مهر تأیید بر کشتار تابستان 67 بزند یا در آن مشارکت کند – که در این دو صورت، مرگ بهتر از آن کار بود- گفتم که وقتی دید امر به معروف او اثری ندارد و در ضمن به مردم هم منتقل نمی‌شود و فایده‌ای جز کنارزدن او از حکومت و سپردن آن به اقتدارگرایان ندارد، بیش از این پافشاری نکند. پستی که هم قرار بود به دست بیاورد برای نفس خود نبود، بلکه برای احقاق حق بود. شاید بهترین مثال، می‌تواند نقش ولایتعهدی امام رضا باشد و بی‌آنکه بخواهم رهبر فقید را با مأمون مقایسه کنم، امام رضا نیز آن پست را پذیرفت به شرط عدم دخالت در حکومت. منتظری که پست اجرایی نداشت هم می‌توانست همین الگو را پیاده کند و اعلام کند در افعال حکومت آن زمان دخالت ندارد و به همین بسنده کند. سؤال را اینطور مطرح می‌کنم. بین پافشاری بی‌فایده بر محاکمه‌ی عاملان کشتار، شکنجه‌ و تصفیه‌ی مخالفان در امروز یا صبر برای احقاق حقوق در زمان خود- مثلاً پنج سال بعد- کدام ارجح بودند؟ آیا می‌توان امام هشتم را که در قبال اعمال مأمون واکنشی نشان نمی‌داد به عدول از اصول و ارزش‌ها متّهم کرد؟


اگرها: آنچه من دو روز پیش گفتم و اعتراض دوستان را برانگیخت طبعاً آنچنانکه نوشتم، بررسی نسخه‌های دیگری برای رویدادهای گذشته بود و نه حکم قطعی. دوستی نوشت که از کجا معلوم که منتظری هم مثل فلانی نمی‌شد که باید بگویم از این«از کجا معلوم‌ها» زیاد است؛ شاید خیلی بیراه نباشد که فرض کنیم ممکن است افرادی پس از رسیدن به قدرت مانند زاپاتا، تغییر نکنند.


امّاها: پسندیدن یک شخص یا عقیده ایرادی ندارد ولی من نمی‌توانم کسانی را که ادّعای آزاداندیشی دارند ولی خود را دربست در اختیار یک فرد یا سیستم فکری می‌گذارند، درک کنم. همیشه امّایی باید باشد تا فردیّت آن شخص برای من آشکار شود. پس باید گفت: من خمینی را قبول دارم امّا با فلان کارش موافق نیستم یا به عکس من با خمینی و نقش او در انقلاب ایران مخالفم امّا فلان کارش را می‌پسندم، من تابع ملّاصدرا هستم امّا بعضی آرایش را درست نمی‌دانم. من بنی‌صدر را از لحاظ شیوه و منش سیاسی می‌پسندم امّا... . بعضی دوستان که بر من خرده گرفتند از جادّه‌ی اصول‌گرایی خارج شده‌ام شاید نظر به پافشاری اوّلین رئیس‌جمهور ایران داشتند که باعث حذف خود و اندیشه‌ی لیبرالی در آغاز انقلاب شد. لجبازی با اصول‌گرایی تفاوت دارد. انتخاب ادبیات تند نسبت به مخالفان و چماقدار خواندن آنان، عدم انعطاف در به کارگیری شیوه‌های عملی و از همه بدتر دست برنداشتن از حمایت از مجاهدین خلق، اشتباهات فاحش او بودند؛ تا کار به جایی رسید که مجلس، کار دانشجویان را که از تسخیر سفارت آمریکا آغاز شده بود، با حذف او به انجام رساند. دوستانی را که می‌خواهند از عمل ایشان دفاع کنند به خواندن دوباره‌ی مثال‌های تاریخ صدر اسلام و مقایسه‌ی آن با پافشاری‌های بی‌ثمر بنی‌صدر و منتظری دعوت می‌کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.