نقد و طنّازی هدایتی


                                              
صادق هدایت نقدواره‌ای بر یکی از مجموعه واژگان فرهنگستان زمان خودش نوشته است که نشان می‌دهد واکنش به واژه‌های تصنّعی ادبیاتچی‌های فرهنگستانی که بیش از آنکه آفریننده باشند، از میان ادیبان انتخاب شده‌اند، سابقه‌ای طولانی دارد. طنز بی‌نظیر هدایت بی‌آنکه گل‌درشت باشد و خود را به رخ بکشد، بعضی جاها آدم را از خنده روده‌بر می‌کند. این طنز مؤدّب، گزیده‌گو، آگاهانه و آمیخته به نقد دقیق را مقایسه کنید با طنز امروز ستون‌های طنز روزنامه‌ها و طنزنویسان خارج‌نشین که با اطناب و به زور تمسخر، به هر قیمتی در پی خنداندن مخاطب خود هستند و البتّه- در مورد من یکی که- موفّق نمی‌شوند. با اینکه لینک اصل مطلب را گذاشتم ولی آوردن حاشیه‌ی صادق‌خان بر چند واژه را محض تیمّن و تبّرک لازم می‌دانم:


« آب باز = غواص» . گر چه عموماً به غلط این لغت را شناگر می‌نامیدند و در زبان عوام فقط بچّه آب‌بازی می‌کند، لکن از لحاظ تشویق خردسالان به فن شناگری، اتخاذ آن بسیار مفید می‌باشد.
«آبریز = سرازیری‌هائیکه آب آنها به رود می‌رسد ». در برهان بمعنی. WC. و ابریق آمده است و البته مناسبت آن آشکار است: زیرا مکان اوّل دارای سرازیری است و لوله‌ی ابریق را هم در همان مکان سرازیر می‌گیرند.
«آبفشان » این حقیر تصور نمود که در مقابل « آتشفشان » مثلا باید مقصود چاه آرتزین باشد. ولی در معنی آن نوشته: « سوراخهائی که آب گرم از آن رانده می‌شود »: در این صورت باید مقصود آبکش باشد. اما معلوم شد لغت اخیر در گیاه‌شناسی معنی تازه‌ای به خود گرفته! بنا بر این سر آبکش مطبخ بی‌کلاه می‌ماند. لذا این حقیر لغت رشتی کرتی خاله و یا اصفهانی سماق پالان و یا شیرازی ترش پالا را برای آبکش مطبخ پیشنهاد می‌کند!
«آویزه = آپاندیس » در لغت بمعنی گوشواره آمده است و بهتر بود آپاندیس که گوشواره‌ی شکم است، شکمواره نامیده شود.
«آتلس = استخوان اطلس » در اینصورت مخمل را که بمعنی استخوان مخمل است از قلم انداخته‌اند!
« بالا رو = آسانسور » در صورتیکه پلّه و نردبان همین خاصیت را دارند. گویا در زمانیکه این لغت وضع شده هنوز آسانسورها پائین نمی‌رفته‌اند، بعلاوه این لغت فارسی است و مرکب از آسان و سراست یعنی به آسانی سر می‌خورند.
« بس شماری = عمل ضرب » کلمه‌ی زدن نیز بمعنی ضرب انتخاب شده، لکن معلوم نیست کدام یک از آنها بمعنی دنبک زدن و ضرب گرفتن است.
« پایان نامه = تز » بر وزن شاهان‌نامه. کتاب معتبری است در باره‌ی پایان و او یکی از پهلوانان ناکام خانواده شکمپائیان است که با قوم پا بر سر آن دست و پنجه نرم کرده است (به این دو لغت مراجعه شود.)
« پت = کرکهای ریز درهم تافته. » در لغت اسدی بتفوز بمعنی پک و پوز آمده (ص 180) و بزبان لری پت بمعنی دماغ است و شخصی بنام اصغر پت‌پاره )بینی شکافته) مشهور بوده چنانکه از توضیح فرهنگستان بر می‌آید معلوم میشود دماغ او پشمالو بوده است.
« جر = تراکهای زمین ». این لغت از افعال جر زدن و جر دادن گرفته شده چنانکه تاجر به معنی کسی است که پارچه را تا می‌کند و جر می‌دهد.
«خون‌چکان = جراحاتی‌ که آلوده به خون باشد ». از این قرار قطره‌چکان جراحاتی است که آلوده به قطره باشد.
« دربند = کوچه‌های پهن و کوتاه ». از این قرار: تجریش = کوچه‌های دراز و باریک.
« رخساره = وضع عمومی آشکوبهای زمین ». چنانکه حافظ راجع به طبقات زمین می‌فرماید: یارب به که بتوان گفت این نکته که در عالم، رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جائی؟
« کلید = مفتاح » جای آن را داشت که در اینصورت لغات: خر = حمار و درخت = شجر را نیز توضیح می‌دادند.
« گردنا = استخوان مکعّبی سر زانو ». در این صورت باید مکعّبنا نامیده شود.
« لگن = خاصره » ولی ضمن تعریف، لغت میانین این هر دو کلمه را هم آورده‌اند. برای رفع اشتباه بهتر بود آفتابه را هم به معنی ستون فقرات انتخاب می‌فرمودند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.