توارد


                        
توارد یعنی یک موضوع، ساخت کلامی و موسیقایی یا اندیشه به ذهن دستکم دو نفر برسد به گونه‌ای که یکی از دیگری خبر نداشته باشند. تفاوت توارد با اقتباس، تأثیرپذیری یا سرقت هنری و علمی واقعاً خیلی کم است و بستگی به ادّعای دو نفر دارد که تقریباً اثبات‌ناشدنی است مگر اینکه با قرینه‌ای خلافش ثابت شود. امروز به دلیل وجود وسایل ارتباط جمعی، امکان وقوع آن در دانش که خیلی کم است و در گذشته نیز تکلیف کمابیش روشن است و آنکه زودتر به کشفی رسیده، افتخارش از آن اوست گرچه خیلی هم معیار دقیقی حاکم نیست. برای مثال بسیاری در گذشته و در سرزمین ما به کرویّت زمین و گردش آن به دور خورشید باور داشتند حتّی آثار مکتوبی نیز در دست هست ولی چه کسی می‌تواند این افتخار را از گالیله بگیرد، به ویژه که آن تجربه‌ی تراژیک درگیری با کلیسا را هم داشته باشد؟ در پهنه‌ی هنر، کار از این هم دشوارتر است خصوصاً که همزمانی هم در کار باشد.


انگیزه‌ی نوشتن این مطلب فیلم سرگذشت عجیب بنجامین باتن بود که داستانی بسیار شبیه آنچه بود که- به گمانم- بهزاد خداویسی بازیگر سالها پیش در گفت‌وگو با مجلّه‌ای سینمایی تعریف کرده بود. او گفته بود:« آرزو دارم فیلمی بسازم از سیر معکوس زندگی مردی از پیری و زمانی که- برای او- رو به عقب می‌رود تا به میانسالی، جوانی، نوجوانی، کودکی و نوزادی می‌رسد» همین خلاصه، تقریباً داستان اصلی فیلمی است که نام بردم و نامزد رشته‌های مختلفی هم در اسکار امسال شده است.


برای خود من هم چند موردی پیش آمده است که البتّه امکان تغییردادن موضوع یا بردن آن از یک قالب به قالب‌ دیگر- مثلاً نمایشنامه به رمان – هست؛ بازی با زمان، مکان، روایت و شخصیّتها هم دست آدم را باز می‌گذارد ولی تا فقط حدّی. چند سال پیش، تازه شروع به نوشتن ایده‌های خود کرده بودم که به مسئله‌ی بازیگری ِتمام مردانه در نمایش سنّتی ایران رسیدم. در قدیم زنها اجازه‌ی بازی نداشتند و پسران ِبه اصطلاح «‌زن‌پوش» نقش آنان را بازی می‌کردند. فکر شیطنت یک دختر که خود را ابتدا در لباس مردانه به عنوان بازیگر مرد جا بزند و بعد به دلیل ظرافت و کوچکی اندام، نقش زن‌پوش را به او بسپرند، خیلی جذّاب بود. طرح جالبی بود که فاصله‌ی بین زن- بازیگر مرد و بازیگر مرد قلّابی- زن‌پوش ، مجال بسیار خوبی برای داستان‌پردازی بود؛ بازی در بازی یا مجاز در مجازی که به واقعیّت می‌رسد. جایی یادداشت کردم تا سر فرصت روی آن فکر کنم. یکی دو سال بعد فیلم شکسپیر عاشق آمد و ما هم نشستیم به نگاه کردن. اواسط ماجرا دختری که محبوبه‌ی شکسپیر فیلم است به عنوان بازیگر مرد در تآتر آن روز انگلستان که زنان حقّ بازی نداشتند وارد ماجرا شد و رضایت ناشی از دیدن فیلم تبدیل به نگرانی شد که آقا ایده‌ی ما را خراب نکنید دیگر؛ ولی بی‌رحم‌ها به این بسنده نکردند و دخترک را به عنوان مردی که به جای زن بازی می‌کند نیز جا زدند که آه از نهاد من برآمد. خلاصه تر و تازگی فکر بکر ما پرید. این که قبل از آن زمان کسی چنین کرده بود یا نه را نمی‌دانم ولی پس از آن به نظرم شبیه همین طرح در تآتر ایران کار شد. 


پ. ن: محمّد قائد مقاله‌ی خوبی در همین زمینه در کتاب« خاطرات و فراموشی» دارد که خواندن آن مقاله و دیگر مقاله‌های کتاب را به کسانی که نخوانده‌اند توصیه می‌کنم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.