سین پنجم- سفرنامه‌ی اسرائیل


                                                                                                             ۵ فروردين۸۸۱۳
    
آخرین دسته‌گل حکومتی که دهه‌هاست خاورمیانه را به کانون تنش و درگیری تبدیل کرده- یعنی تصاویر پیراهن‌های سربازانی که زنان و کودکان را هدف گرفته‌اند- علّت شد تا« سین»ی نه چندان خوش‌آیند را به هفت‌سین امسال اضافه کنم. یکی از تی‌شرت‌ها که زنی حامله را هدف‌‌گرفته نشان می‌دهد، با این شعار که یک تیر و دو نشان، بدترین حالت ِفاش و عادی‌شدن بدی و ناراستی در عصر ماست. به گمانم برای درک این انحطاط، تنها راه فهم و شناخت موضوعی است که در ایران سالهاست فقط شعار برخورد با آن را می‌دهیم.


یکی از کتاب‌های آل‌احمد، سفرنامه‌ی ِاسرائیل اوست با عنوان« سفر به ولایت عزرائیل» که مجموعه‌ی چند نوشته و مقاله‌ی کمابیش پراکنده است.آنچه اوّل بار پیرامون اسرائیل در ایران چاپ شد عمدةً کار سوسیالیست‌های مستقل ایرانی بود که تجسّد آرمان‌های سوسیالیسم، جایی مستقل از شوروی آن زمان برایشان جذّابیّت داشت. بار اوّل حسین ملک در مجلّه‌ی« اندیشه نو» به سردبیری انورخامه‌ای و بعد خلیل ملکی معروف که جایگزینی کیبوتص‌های اسرائیلی را به جای کلخوزهای برادر بزرگتر جالب و قابل دفاع دیده بود. روحانیون قم به لحن همدلانه‌ی آن مقالات اعتراض کردند و آن نوشتن‌ها متوقّف شد. داریوش آشوری هم در همان زمان به تل آویو رفت و به نوشته‌ی شمس آل‌احمد« گزارش مجذوبیّتش باب دندان مطبوعات آن روز از آب در آمد».


در نوشته‌ی آل احمد آنچه که دیگر رفقای سوسیالیست خبر داده‌اند، نیست یا کم هست ولی همین هم گویا به مذاق خیلی‌ها خوش نیامده بود و به حدّ کافی آنرا کوبنده نمی‌دیدند از جمله سیّدعلی خامنه‌ای که بعدها اینگونه نوشت:« ...امّا آشنایی بیشتر من به وسیله‌ و برکت مقاله‌ی «ولایت اسرائیل» شد که گله و اعتراض خیلی از جوانهای امیدوار آن روزگار را برانگیخت....تلفنی با او تماس گرفتم و مریدانه اعتراض کردم. با اینکه جواب درستی نداد ولی از ارادتم به او چیزی کم نشد...» حالا که این کلمات را نوشتم دو نکته به ذهنم رسید: اوّل اینکه احتمال می‌دهم که این اعتراض به خاطر لحن جلال باشد که اسرائیل را برنده‌ی کامل و اعراب را بازنده و ناامید نشان می‌داد؛ شاید این اعتراف صریح به پیروزی بی‌چون و چرای اسرائیل را اینان نپسندیده بودند. دوّم اینکه بررسی و فاصله‌ی روحانیان جوان حوزوی آن روز که خود را مرید آل‌احمد می‌خواندند و سیاستمدارانی که بعدها کسانی بسیار مسلمان‌تر و معتدل‌تر از جلال را تحمّل نکردند، مسئله‌ای شایان بررسی است.


آنچه که اتّفاقاً در این نوشته‌های جلال – که کمابیش نقل تاریخ و سیر جمع شدن یهودیان در فلسطین و چگونگی تسلیم اعراب در جنگ با اسرائیل است- با معیارهای امروز سیاست رسمی ایران ناپذیرفتنی است، چند صفحه‌ای است که در نکوهش عرب‌های نفتی و خوشحالی از شکست آنان نوشته است. از دید آل‌احمد عربهایی که شیعیان را رافضی می‌نامند و ایرانی را عجم و اسلام برای آنها تنها نامی به جای مانده از قرون پیشین است نه هویّت یا هرآنچه که وجه تمایز آنان از دیگران یا نقطه‌ی تشابه با او باشد تا به خاطر فلسطینشان دل بسوزاند و کاسه‌ی از آش داغتر شود، لایق چنین خفّتی هستند. آل‌احمد در پایان این شقشقیّه‌مانند، بی‌محابا اینگونه می‌نویسد:« و این منی که از این اعراب بی‌اصالت چنین چوب‌ها خورده است اکنون از حضور اسرائیل در شرق شاد است. از حضور اسرائیل که می‌تواند لوله‌ی نفت شیوخ را ببرد و نطفه‌ی طلب حق و انصاف را در دل هر عرب بدوی بنشاند و سرخرها بسازد برای حکومت‌ها بی‌قانون عهد دقیانوسی ایشان...» کاری با استدلال آل‌احمد ندارم ولی به نظر می‌رسد که سالهاست مسئله‌ی اسرائیل در ایران موضوعی داخلی است تا خارجی. چیزی برای هویّت‌طلبی و دشمن‌تراشی تا احقاق حق و حق‌بینی. چنین چیزی کمابیش درباره‌ی رابطه با آمریکا هم صدق می‌کند و این روزها- با آمدن اوباما- تشویش بعضی‌ها را می‌بینیم که نگران از دست رفتن دشمنی چون شیطان بزرگ هستند و دغدغه‌ی اینکه تکلیف آن شعارها و مرگ‌هایی که فرستاده شد، چه می‌شود. همین نگرانی در مورد پایان جنگ نیز وجود داشت که تکلیف آن شعار‌های «جنگ جنگ تا پیروزی» چه می‌شود با این تفاوت که آن زمان کسی بود که جام زهر را یک تنه سربکشد و حالا نیست.


خیلی پیشتر و در همان زمان جنگ غزّه می‌خواستم به طور تطبیقی، جداشدن اسرائیل از فلسطین- یا درست‌تر: از قلمرو تکّه‌تکّه‌شده‌ی عثمانی- را با جداشدن بحرین از ایران بررسم و یک بام و دو هوای حمایت از مسلمانان را با دیگر مثال‌های نقض در همین دور و اطراف نشان دهم که دیدم در آن شرایط شاید خیلی به صلاح نباشد. به هرحال الآن وضع به جایی رسیده که خوش‌بینان هم نمی‌توانند راه‌حلّی قطعی یا تقریبی نشان دهند و تندروان دوسو، کار را به جایی رسانده‌اند که گویی اهل خاورمانه به نفرین بابلیان قدیم دچار آمده‌اند که در جوار هم می‌زیند ولی زبان هم را نمی‌فهمند.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.