امیدی را که نشاطافزا، آرامشبخش و سرچشمهی حیات در انسان است، کجا بیابیم؟ از دید من جواب بسته به این است که آنرا کجا جستوجو کنیم، در نتیجهی اعمال خود یا در خود آنان. اکثر قریب به اتّفاق مردم برای امیدواری منتظر نزدیکشدن به حصول نتیجه هستند و هر آنچه این نزدیکی را به آنچه مطلوب میپندارند بیشتر کند، باعث امیدواری فزونتر آنان میشود. برای مثال پس از بزرگنماییهای صداوسیما و نشریّاتی مانند صبح در مورد فساد و به آخر خط رسیدن جونان در غرب به ویژه آمریکا، اوّلین بار پس از ریاست جمهوری خاتمی آمار واقعی خودکشی در ایران منتشر شد و با کمال تعجّب همه دیدند که میانگین خودکشی در ایران از آمریکا بیشتر است. پس از آمدن خاتمی و نسیم امیدی که برای تغییر در جامعه وزید برای یکی دوسال همین میانگین افت کرد که بعد به حالت سابق بازگشت بلکه بیشتر.
امید را در خارج از خود جستن امری عادی است و نمیتوان کسی را بابت آن ملامت کرد ولی جستجوی امید در دست این و آن، تنها یکی از گزینههای پیش روی ماست. در قاموس دینی ، عمل به وظیفه یعنی آنچه الآن باید انجام دهیم و از دست ما برمیآید همان هدف است، اگر هم بحث نتیجه پیش بیاید- مثلاً در موردی مانند جنگ- میگوید که یا پیروزی هست یا شهادت. پیروزی همیشه شیرین است و شهادت مایهی رستگاری. این روزها چنین نگاهی به شرایط حاضر را در نوشتهای مانند این میتوانیم بینیم.
طنز گلآقا چیزی داشت که امروز کیمیاست، در شرایطی بسیار دشوار اصلاحات، او آنچنان رندانه و با آرامش خاطر مینوشت که انگار نه انگار فضای رعب و وحشت بر جامعه حاکم شده است. این آرامش او ارزشی بسیار بیش از آنچه امروز طنز پنداشته میشود داشت؛ طنزی که امروز با در مقابل قدرت ایستادن، بانمکبودن یا حتّی مسخرگی اشتباه میشود. چنین روحیهای امروز جای خود را به عصبیّت و پرخاشگری داده است و این اصلاً خوب نیست. گل آقا به زبان بی زبانی به استیلاجویان تمامتخواه میگفت که جایی درون من است مستقل از ارادهی شما که نه زور شما به آن میرسد نه دست شما.
در ادامهی یادداشت شکنجهی سفید نوشتم که این شکنجه در بیرون از زندانها جدّیتر است، رسانههایی که با شدّت هرچه بیشتر میکوشند دادههای ذهنی شما را تعیین کنند تا ناخودآگاه به قضاوتی همانند آنها دست یابید، همان کاری را با فکر شما میکنند که در زندان با زندانی محصور بین چهار دیوار. برای همین است که روزنههای نفوذ به جهان خارج( اینترنت و ماهواره) اینقدر برای تمامتخواهان ترسناکند، چون حتّی اگر حاوی مطالب کمارزش یا بیارزش باشند، باز این نظم جعلی آوازهگرانه را به هم میزنند. اگر بتوان ورودی ذهنی کسی را تعیین کرد، خروجی آن نیز کمابیش معلوم خواهد شد و آنچه باقی میماند ایمانی مطلق به الگوی تلقینی و عاطفهای نثار آن فرد، آن عکس و آن مقام است. این افراد آن گوشهی ذهنشان که جایگاه داوری شخصی و فردیّت آنان است را از دست دادهاند و برای همین است که من، کسی که میگوید من به بهشت نمیروم اگر احمدی آنجا نباشد یا دخترانی که برای استرداد آرش حجازی قاتل ندای مظلوم تجمّع میکنند یا شیخ سادهلوحی مانند صادق لاریجانی را ملامت نمیکنم. آنان نیز اگر در مقابل دادههای دیگر قرار گیرند داوری خود را تصحیح میکنند.
هنر برای حفظ این درونهی کوچک ولی انسانساز از دانش بسیار مؤثّرتر است. شعر، طنز و داستانهای خیالینی را که از هر واقعیّتی واقعیترند، رندان در سختترین دورانها در درون خود میجویند، مییابند و از آن محافظت میکند. بسیاری تصوّف را ملامت کردهاند که در دوران حملهی مغول بیکنشی و انفعال را رواج دادند ولی مگر چند درصد مردم صوفی بودند؟ یا اگر آن اندک در مقابل مغولان میایستادند، چه کاری از دستشان برمیآمد؟ آن راه، روشی برای مصونیّت خود و پرورش معارفی بود که در ان هنگامهی کتابسوزان و انسانکشان میشد حفظ کرد تا بعد آرام آرام پایهی یک تمدّن جدید شود. اگر طنز حافظ در برخورد با سؤال تیمور نبود که چطور به یک خال هندو، سمرقند و بخارا را بخشیدی تا بگوید به خاطر همین بذل و بخششهاست که به این روز افتادهام، شاید پس از آن حافظی نمیماند تا بسیاری از غزلهای آبدارش را داشته باشیم. از دست نمونهها در فرهنگ ما زیاد است، از بهلول خردمند تا طنّازان بینام و نشانی که حاصل طبع آنها جزئی از فرهنگ عامّه شده است.
در فیلم زندگی زیباست خلّاقیّت پدر، زشتی و پلشتی پیرامون را به یک بازی کودکانه برای فرزندش بدل میکند تا هم او کمتر رنج بکشد و هم خودش و در فیلم هزارتوی پن اوفلیا با ذهن افرینشگرش همین میکند. در فیلم اوّل ما شاهد جهان بزرگ واقعی هستیم و دنیای کودکانهای که محاط در آن است ولی در فیلم دوّم فیلمساز ما را به همراه دختر نوجوان به هزارتوی ذهنی او میبرد تا به بهانهی بازیگوشی ذهنی دختر- یعنی جایی که دنیای بیرحم بیرون از دستیابی به آن ناتوان است-، ما را با ریشههای اسطورهای ترسها و آرزوهایمان آشنا کند. اینجا جایگاه امید است، درون پررمز آدمی که عرصهی تاختوتاز اندیشهی او و مزرعهی پرورش داستانها، چرا و زیراها، اشعار و ملودیهاست؛ همین خود بسی است. اگر در راه آنچه درست میپنداری، کوششی در حدّ خود کنی، کلاهگوشه به عرش رساندهای که روز بیست و پنج خرداد برای نمونه هرکس یک نفر بود ولی دیدیم چه شد که امروز نشد. قدر این محدودهی کوچک و شخصی خود را بدانیم و این پرنده را الگوی عمل خود قرار دهیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.