نامه‌هایی در جستجوی نويسنده

                                                                                                     پنج‌شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰

        
توسّل به اعتبار نامها برای قبولاندن یک مطلب یا ابراز احساسات شخصی سابقه‌ای زیاد دارد. هربار که به یکی از نامه‌های جعلی بازنشرشده برمی‌خورم، از خود می‌پرسم که- گذشته از آنچه نوشتم- چرا این نامه‌ها بسیار بیشتر از نامه‌های واقعی آن نویسندگان خواننده دارد؟ آیا ما بیشتر ترجیح می‌دهیم که انتظارات و تصوّرات خود را از آنان بخوانیم یا آنچه آنها واقعاً بوده‌اند یا هستند؟ و در این صورت آیا فلان نویسنده‌ی ناشناس یا شناس، نویسنده‌ی واقعی آنهاست یا ما نیز در نوشتن آن نامه‌ها سهم داریم و به بیان دیگر آیا او به نمایندگی از روح جمعی ما آن را ننوشته است؟
   
درست یک هفته پس از راه افتادن یک سایت فرهنگی جمع‌آوری لینک، به نامه‌ی کذایی چاپلین به دخترش برخوردم (اصل داستان) و حالا یکی از سایتهای ادبی دیگر نیز نامه‌ی مجعول مارکز را - كه گويا نوشته‌ي شاعره‌اي اسپانيايي است- منتشر کرده است، آن هم به نقل از روزنامه‌ی جام جم. همین نامه را چندی پیش همشهری جوان – با پیاز داغ اضافه- منتشر کرده بود. نامه‌ی دیگری در وب هست از امیرکبیر به ناصرالدّین شاه که اهل فن آن را جعلی دانسته‌اند. برای سرگرمي و تفریح نامه‌نگاری یزدگرد سوّم و عمر بن خطّاب را هم  بخوانید.
   
نامه‌ها امّا همیشه همینقدر غيرجدّي و مفرّح نیستند. پس از انتشار نوشته‌ی حسین علایی در روزنامه اطّلاعات، خبرگزاری خوشنام فارس نوشته‌ای از طرف او منتشر کرد که تأیید نشد ولی تکذیب آن نیز به دلیل مطالب وفادارانه‌ی آن به رهبر نظام ممکن نبود (شرح ماجرا)؛ یک‌جور –به اصطلاح- پلتیک‌زدن خاص فارس که مانند سخنان منسوب به فرهادی بیشتر تف سربالاست و عجب اینکه از این گافهای خود درس عبرت هم نمی‌گیرند (فارس نامه را حذف کرده، آنرا اینجا بخوانید).
   
نامه‌های دیگری که اگر روزی به طور مفصّل به آن پرداخته شود، جنجالهای زیادی را باعث خواهند شد، نامه‌های آیت‌الله خمینی در اواخر عمرش است که مرحوم منتظری اصرار داشت بگوید که نوشته‌ی سیّداحمد خمینی هستند. بنی‌صدر با ارائه‌ی برخی از آنان به کارشناسان خط، نظر آنان را جویا شده و آنان گفتند که اینها خط آیت‌الله خمینی نیست. گرچه تأیید کارشناسان چیزی است که در وصیّت‌نامه‌ی رهبر انقلاب هم آمده است ولی عدّه‌ای فقط بنیاد حفظ و نشر آثار امام را مجاز به این کار می‌دانند و این مانند آن است که ما برای حضور کسی در جایی فقط نظر یکی از معتمدانش را اصل بدانیم و اثر انگشتش را انکار کنیم. نظر کارشناسی نیاز به تأیید کسی ندارد. مصاحبه‌ی موسوی تبریزی با نشریّه یادآور در تیر ۸۷ که در آن اعتراف سیّداحمد خمینی را به اینکه نامه‌های اواخر عمر پدرش را او می‌نوشته و ایشان امضا می‌کرده نقل کرده است، ما را به واقعیّت نزدیکتر می‌کند. این موضوع اگر به وقتش وارسی و شکافته شود، مانند نامه‌های فوق دیگر خیلی جای خنده و خوش‌طبعی باقی نمی‌گذارد.

۱ نظر:

  1. سلام

    "من احیی نفساً فکانما احیی الناس جمیعا"
    هر کس یک نفر را زنده کند همانند این است که همه انسانها را زنده کرده است .

    گرچه برای شخص من یقین حاصل شده و می توانم با دلایل علمی اثبات کنم که امام خمینی (رحمت الله علیه ) مرجعیت تقلید را شرط لازم برای رهبری بعد از خود می دانستند و نامه مورخ 9 اردیبهشت 1368منسوب به ایشان که در پاسخ مشکینی (رئیس وقت مجلس خبرگان ) نوشته شده جعلی است ، لکن خوشبختانه یا متاسفانه هدایت جمع کثیری از اساتید حوزه ودوستان طلبه و بسیاری از دوستان متدین که انسانهای خوب و خوش باطن ولی بی اطلاع از حقایق هستند و به رهبر حاضر ارادت دارند بستگی به این دارد که بتوانم ثابت کنم که پاسخ استفتاء از امام در باره مرجعیت ورهبری توسط خود ایشان نوشته شده و به خط وامضاء ایشان است نه دفتر استفتائات.اگر از دوستان کسی هست که به هر طریقی می تواند تصویراستفتاء و دستخط امام را بدست بیاورد اطلاع دهد و در اجر هدایت و فهماندن حقیقت به هزاران نفر و یاری دین خدا شریک باشد.

    آیت الله ابراهیم امینی در جلسه پنجم شورای بازنگری قانون اساسی مورخ 12 اردیبهشت 1368چنین گفته است:
    البته به يك استفتائي برخورد كردم كه همين روزهاي آخر ظاهراً لبناني ها از امام خمینی استفتاءكرده باشند كه آن استفتاء ظهور داشت در اينكه مرجعيت تقليد شرط در رهبر است . استفتاء چند تا مطلب است از جمله اين است كه:
    "هل تفصلون بين المرجعيه الدينيه و القياده السياسيه و ان لا يكون المقلد غير القائد" . اين سؤال را از حضرت امام كرده اند .
    امام خمینی(رحمت الله علیه) فرموده اند: "بسم الله الرحمن الرحيم . لا تفصيل بينهما و ليست ولايه القياده السياسيه الا
    للمجتهدالجامع لشرائط التقليد."
    البته من شخص خودم يك عقيده اي دارم كه حالا اينجا جاي بحثش نيست يعني به نظرم مي آيد كه در اسلام اينجور نيست كه ما يك رهبر داشته باشيم و يك مرجع براي اينكه ولايت فقيه تداوم همان امامت است و در واقع تداوم همان حكومت پيغمبر اسلام است كه مرجعيت علمي و اجرايي در يك جا جمع بود .
    البته اين هست كه جامع شرايط تقليد يكي از آن اعلميت است . اگر جامع شرايط تقليد شد خوب بايد اعلم باشد و الا از غير اعلم كه نمي شود تقليد كرد . به هر حالظهور بسيار قوي يا صراحتي دارد در اينكه بايد مرجع باشد .اين مطلب را ايشان دراستفتائات فرموده اند .

    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.