روشنفکری و آشتی نظر و عمل

                                                                                                   چهارشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۰
    

«مهرنامه» پس از انتشار عکسهای اخیر گلشیفته فراهانی، سؤالی را با دو تن از مدرّسان رشته‌ی جامعه‌شناسی در میان گذاشته که :«مصالح عمومی چه اندازه می‌تواند حوزه خصوصی را محدود کند؟» با خود موضوع چندان کاری ندارم، قصدم اشاره‌ای کوتاه به شیوه‌ی برخورد این دو نفر و یک جمع‌بندی اجمالی است.   
   
سوسن شریعتی نوشته که افکار عمومی یا عرف همواره تغییر می‌کند، چیزی که امروز ارزش است، فردا می‌تواند ضدّارزش شود یا جای اکثریّت و اقلیّت عوض شود. هم مقاومت عرف در برابر تغییر طبیعی است و هم تلاش برای خنثی کردن این مقاومت؛ مانند نمونه‌ی ازدواج موقّت که عدّه‌ای با بیان لزوم رعایت واقعیّتی به نام عرف با آن مخالفت می‌کردند و عدّه‌ای برای دفاع از حقیقتی به اسم مذهب از لزوم تغییر افکار عمومی می‌گفتند. در جامعه‌های در حال گذار، اجماعی بر سر افکار عمومی وجود ندارد و در برخی جامعه‌ها نیز افکار، امکان بیان آزادانه‌ی عمومی ندارند و بناچار به طور خصوصی بیان می‌شوند. سیاستمداران، هنرمندان و روشنفکران هر کدام مسیر خود را برای دادوستد با افکار عمومی دارند. سیاستمدار که حافظ وضع موجود است و عرف را حتّی اگر دارای حقیقتی نباشد رعایت می‌کند، روشنفکر وضع موجود را نقد می‌کند امّا به راههای نفوذ در افکار عمومی نیز می‌اندیشد و به دنبال اعتمادسازی با مخاطب و گفتگو با اوست امّا هنرمند، رها از هر قیدوبندی آزادانه خلق می‌کند، شاید در دوره‌ای منزوی شود (فروغ ، هدایت) امّا بعدها اثرش را می‌گذارد. 
   
نعمت‌الله فاضلی در پاسخ به همین سؤال از پیچیده بودن رفتار آدمی می‌آغازد. از تفاوت پلک‌زدن با چشمک و اینکه همین چشمک در هر شرایطی معنای خاص خودش را دارد و می‌تواند به انتقال معناهای گوناگون یا حتّی برداشتهایی غلط بینجامد و این نمونه‌ی کوچکی از رفتارهای انسانی است که در ارتباط با بافت کلّی وقوع یک رخداد، معانی گوناگون می‌یابد. در جامعه‌ی امروز که گفتمانهای متعدّدی کنار هم وجود دارند، افراد اغلب نگرانند که چه بگویند، بپوشند یا چه کنند که به برداشت غلط نینجامد. این بحران به ویژه برای کسانی که بیشتر در معرض دید و قضاوت دیگران هستند مانند هنرمندان یا سیاستمداران به چشم می‌خورد. در جامعه‌ی امروز، دو سبک زندگی با یکدیگر تلاقی پیدا کرده است یکی ارجحیّت ارزشهای فردگرایانه و تلاش افراد برای انتخاب سبک زندگی خود و دیگر سیاست فرهنگی حکومت که می‌کوشد با تکیه بر ارزشهای جمع‌گرایانه بر سرشت و سرنوشت نشانه‌ها مدیریّت کند. گاهی یک مصاحبه یا رفتار باعث جنجال می‌شود، گروهی با تکیه بر اصل آزادی فردی و نسبیت نشانه‌ها از آن دفاع می‌کنند و جمعی از لزوم احترام به ارزشهای جمع می‌گویند. این جنگ ادامه می‌یابد تا زمانی که اتّفاق جدیدی، میدان بازی -یا جنگ- را از موضوع سابق به موضوع جدید عوض کند. ما نمی‌توانیم در این بین طرف یکی از دو سوی ماجرا را بگیریم و فعلاً می‌توانیم بر لزوم گفتگو و تفاهم پای بفشاریم تا به شکلی از هم‌زیستی ارزشهای فردگرایانه و جمع‌گرایانه برسیم.
   
ابتدا از خود سؤال شروع می‌کنم که ارتباطی به آن رخداد ندارد. حتّی اگر پرسش بدون ارتباط با یک اتّفاق هم مطرح می‌شد جای اصلاح داشت که ما امری صددرصد خصوصی یا عمومی نداریم که بتوانیم به سادگی بین ان دو مرز تعیین کنیم. چاردیواری اگر جایی برای مصرف یا انبار مواد مخدّر شود نیز در آزادترین جامعه‌ها اختیاری نیست. بلی؛ بعضی جاها جشن و پایکوبی مختلط در حوزه‌ی خصوصی آزاد است و بعضی جاها خیر، یا پوشش شخصی در بیشتر کشورها مرزهایی متفاوت دارد امّا هیچگاه کاملاً آزاد نیست و بنا به فرهنگ و قانون یک کشور تعیین می‌شود. گذشته از این، پرسش با امر مورد بحث ربطی پیدا نمی‌کند؛ وقتی شخصی آگاهانه در یک رسانه خود را به نمایش می‌گذارد، یعنی دیگران را به دیدن خود دعوت می‌کند و اینجاست که خواسته یا ناخواسته نقد می‌شود. این حضور در حوزه‌ی عمومی است نه حوزه‌ی خصوصی. عکس یا فیلمی از فلان هنرپیشه لونرفته تا کسی به حوزه‌ی خصوصی او وارد شده باشد. هیچ‌کدام از دو نفر به نقص سؤال و اصلاً به خود موضوع بحث نیم‌اشاره هم نمی‌کنند و این یکی از امور شایع بین اهل فکر در ایران است که به جای پرداختن به یک فیلم، کتاب یا اتّفاق مدام حاشیه می‌روند، درباره‌ی خود شخصیّت می‌نویسند، مثال و نقل قول می‌آورند و دست آخر خود اثر دست‌نخورده می‌ماند.
   
شریعتی آن چنان تصویری از سیّال بودن ارزشها به دست می‌دهد که روی گل‌وگشادترین نظرات پست‌مدرنیستی را سفید می‌کند. عنوان نوشته‌ی او این است :«تغییر می‌کنیم، عادت می‌کنند.» ما چطور می‌توانیم به دنبال تغییر باشیم یا از حقیقت بگوییم وقتی امر مرجّحی نیست زیرا که هر چیز در سیلان و تغییر است؟ اینجا در حالی ضمیر فعل تغییر کردن را به «ما» (یعنی خودش، تغییرخواهان و احتمالاً فرد مورد بحث) برمی‌گرداند و از این تغییر فی‌الجمله حمایت می‌کند که در همان بحث ازدواج موقّت در نتیجه‌گیری پایان نوشته‌اش –باز هم فی‌الجمله- با آن مخالفت کرده بود که رواج این امر باعث می‌شود نهاد فرهنگی-مذهبی خانواده نااستوار شود (ازدواج موقّت: مذهب علیه فرهنگ؛ کتاب دن‌کیشوت در شهر). کاری به آن موضع ندارم که مدّعی شده ازدواج موقّت به مثابه امری مذهبی در برابر خانواده یعنی باز هم نهادی مذهبی قرار گرفته (پس مذهب حواسش نبوده که دارد زیرآب یکی از نهادهای مورد حمایت خودش را می‌زند!)، غرض این است که آنجا هم «تغییر می‌کنیم، عادت می‌کنند» یا فقط اینجا تغییر می‌کنیم؟ اگر از خوبی و بدی تغییر اینجا و آنجا بگوید می‌گوییم یادتان باشد ارزشها سیّال هستند و چیزی امروز خوب و فردا بد است، پس قضاوت ممتنع است و اگر خوبی و بدی و واقعیّت و حقیقتی در میان باشد که ابتدای نوشته باید اصلاح شود یا لااقل دامنه‌اش محدودتر شود. خیلی‌ها به دنبال تغییر بودند و کامیاب نشدند، چرا فقط دو نفری که هم تغییرشان امری مثبت بود و هم کامیاب شدند، به عنوان نمونه‌ معرّفی می‌شوند؟ چه دین‌سازها، چه مکتب‌تراشها و چه بُتگرهایی که به دنبال تغییر بودند و ابتر ماندند. تقابل صادق هدایت بیشتر با عرف خاص و جامعه‌ی ادبی و فکری بود تا افکار عمومی آن زمان و فروغ هم جایی در برابر افکار عمومی بود که می‌سرود «گنه کردم، گناهی پر ز لذّت» نه فروغ پس از حجم سبز که اگر در آن حد مانده بود، جرقّه‌ای بود که خیلی زود فراموش می‌شد. تازه چطور می‌توان از فروغی که ستارگان نیمه‌برهنه‌ی سینمای آن زمان را در شعرش به مسخره می‌گیرد برای توجیه عملی که بی‌شباهت به همان تن‌نمایی‌ها نیست، بهره برد؟ هم آن ستاره‌ها، هم فروغ به دنبال تغییر بودند، به کدام عادت کنیم؟ در ضمن تابو را یکبار می‌شکنند، تا سال پنجاه و هفت به هرچه از این دست بود، عادت کردیم؛ حالا از چه چیز تازه‌ای رونمایی شده که به آن عادت کنیم؟
   
هر کار بکنیم نمی‌توانیم وقتی با نوشته‌ای از فرزندان شریعتی- یا یکی از بزرگان اندیشه‌ی این دیار- روبه‌رو می‌شویم،  آنان را با هم مقایسه نکنیم. چندی پیش وبلاگ تورجان بحثی راجع به روشنفکران دینی داشت و بسیاری از جمله شریعتی و که و که را با افراد موجود یک‌کاسه کرده بود. من گفتم صرف‌نظر از تفاوت دیدگاهها، روشهای جماعت موجود- متأسّفانه در واکنش به اجبار مذهبی سه دهه‌ی اخیر- بیشتر در نقد برداشت مذهبی حاکم است و کمتر با بی‌اعتقادان به مذهب سروکار دارد. هر قدر در برخورد با اوّلی زبان درشتی را به کار می‌گیرد در رویارویی با دوّمی ترسخورده و محتاط است ( یک نمونه‌ی ترس از بخشی از عرف!) شریعتی اینگونه نبود و با تیغ نقد خود هر دو طرف را می‌زد. شاید کسی بگوید نوشته‌ی سوسن جامعه‌شناسانه است و توصیف‌گر و من می‌گویم شریعتی هم این دانش را می‌شناخت امّا توانست تغییر و توصیف را همراه کند و اصولاً این برداشت که توصیف جهان در برابر تغییر جهان قرار دارد اشتباه است و مانند بحث حوزه‌ی خصوصی و عمومی، نه هیچ توصیفی جهان را بی‌تغییر می‌گذارد و نه هیچ تغییری بی‌اتّکا به یک نظریّه‌ی توصیفی از جهان شکل می‌گیرد؛ این دو در هم آمیخته‌اند. سوسن شریعتی با دفاع از برخی مفاهیم دکتر مانند امکان پی‌گیری مثبت مفردات اندیشه‌ی پدر مانند اتوپیا یا ایدئولوژی (برای نمونه در مقاله‌ای در کتاب «شریعتی روشنفکر ناشناخته» به کوشش مرتضی کاظمیان) ما را به یافتن کورسوی امیدی امیدوار کرده بود؛ در جهانی که همه از نسبیّت و عدم قطعیّت می‌گویند کسی از چیزی، کسی، عقیده‌ای دفاع کند و پای آن- به تعبیر طنزآمیز ژیژک: به شیوه‌ای استالینی- بایستد. بله، در برابر کسانی که تمام حقیقت را در جیب خود می‌بینند باید از دیگر راههای وصول به حقیقت، تساهل و تسامح و پذیرش تکثّر فرهنگی گفت امّا وقتی در جهانی هستیم که دیگر ارزشی برای پایبندی وجود ندارد، قطعیّت مستدل و موضع‌داشتن امری الزامی به نظر می‌رسد. در واقع سوسن شریعتی نتوانسته در این متن تعادل را بین این دو حفظ کند و از یک سوی بام فروافتاده است. وی نوشته که روشنفکر به راه نفوذ در افکار عمومی می‌اندیشد ولی در این نوشته آن را اپورتونیست و ترکیبی از تعصّب، احساسات خوب و بد، خرد و حماقت خوانده است؛ به نظر می‌آید که او به توصیه‌ی خودش هم پایبند نیست. اگر او -بدون توجّه به سیّالیّت ادّعایی بخشی از متن- جایی را در افکار عمومی بخردانه یا دارای احساسات خوب می‌بیند، چرا باید با تغییر آن بخش موافق باشد و به آن عادت کند؟
    
از توصیف من از تداخل و امتزاج امور خصوصی و عمومی، به دست می‌آید که درباره‌ی اصل نوشته‌ی دکتر فاضلی یعنی تمایز نهادن بین امر خصوصی و عمومی چه نظری دارم. به عبارت دیگراز توصیف فاضلی نمی‌توانیم به توصیه‌ی او برسیم. مثل این می‌ماند که بخواهیم هم‌زمان دو روی یک سکّه را به هم بچسبانیم. علی دایی پس از آن مسابقه‌ی کذایی با تیم استیل‌آذین به آرایش موی سوشا مکانی ایراد می‌گرفت و در جواب خبرنگاری که امر شخصی‌بودن آن را مطرح کرد گفت که وقتی جلو میلیونها بیننده است، امر شخصی چه معنا دارد؟ مدّتی بعد در جواب یکی از خبرنگاران که از باز بودن دکمه‌های پیرهنش انتقاد می‌کرد گفت شما به سرووضع شخصی من چکار دارید؟! گفتگوی ارزشهای عمومی و خصوصی اگر نگویم ناممکن، بسیار دشوار است؛ راه ساده‌تر این است که – از آنجا که ارزشهای عمومی متکثّر و ارزشهای خصوصی گوناگون وجود دارند- ابتدا یک امر خصوصی را با امر خصوصی دیگر و یک امر عمومی را با نمونه‌ی مشابه عمومی خود بسنجیم تا امکان گفتگو پیدا شود و آنگاه سعی کنیم از گفتگوی ارزشهای فردمدار و اجتماع‌مدار سخن برانیم. پس وقتی زنان معترض به سنگسار، جلو دوربین برهنه می‌شوند و می‌گویند ما اعتراض داریم، بحث از حیطه‌ی عمومی و خصوصی ما را به بیراهه می‌برد. باید از آنان پرسید که این را برای چه کسانی تهیّه کردید؟ قطعاً مخاطبان شما در داخل ایران هستند؛ آنان برهنگی را به علامت اعتراض نمی‌دانند بلکه به عنوان عملی خلاف اخلاق می‌شناسند. نظام فکری مسلّط، از این حرکت نهایت استفاده را می‌برد و معترضان به نابرابری جنسیّتی را آنگونه که می‌خواهد معرّفی می‌کند پس این حرکت، اثری کاملاً معکوس در تثبیت نظام فکری موجود خواهد داشت. بهترین راه گفتگو همین است که با هر کس با منطق خودش وارد گفتگو شد و دو منطق متفاوت را نمی‌توان به سادگی به گفتگو دعوت کرد.( این معیار را خیلی جاهای دیگر هم می‌توان عرضه کرد، مانند بحث با موافقان مذهبی حکومت فعلی و جز آن)
   
برای همین بود که در واکنش به اوّلین حضور پرجنجال هنرپیشه‌ی جوان، از دلیل اینکه بازگشت به ایران را برای خود ابتدا دشوار و سپس ناممکن کرد، پرسیدم. درفیلم «پیکره‌ی دروغ» که حجاب نیم‌بندی داشت و دی‌کاپریو هم در گفتگویی گفت که ما از محدودیّتهای وی خبر داشتیم و برای همین مثلاً در فیلم با هم دست نمی‌دادیم و تمام اینها برای اینکه وی بتواند برگردد و به فعّالیّت خود در ایران ادامه دهد، پس چرا ناگهان وضع طور دیگری شد. اگر قرار بر این بود، آن همه احتیاط در فیلم هم لازم نبود. حالا هم با دیدن آن تصاویر هرکس طبق فرهنگ، سواد و سلیقه‌اش واکنش نشان داد. من با خود گفتم که چرا از بین الگوی هنرپیشه‌هایی مانند مریل استریپ و کسان دیگر که تن‌نمایی برای آنان مشکلی نیست، الگوی دوّم را برگزید؟ چرا حالا که دوّمی را برگزیده، به این رایگانی سرمایه‌اش را در میان می‌گذارد و نه در اثری هنرمندانه که این ظاهر، جزئی از بافت اثر باشد و پرسشهای مشابه اینها. فیلم صادقانه‌ی فرهادی پیامدهای کمی نداشت؛ یکی از آنها این بود که نشان داد برای رسیدن به اسکار نیز، راه از درون ایران هموارتر است. خبر اینکه فیلم بعدی وی نقش یک رقصنده‌ی عرب است احتمالاً خیلی را به واکنش به رقص نیم‌برهنه‌ی وی بکشاند امّا من «عرب» بودنش بیشتر به چشمم می‌آید. بازیگر نقشهای ماندگار سینمای ایران بشود بازگیر نقشهای زنان خاورمیانه‌ای یا چیزی در آن مایه‌ها، کسی که در کانون سینمای ایران بود حالا بکوشد که در گوشه و کنار سینمای درندشت جهان جای کوچکی برای خود پیدا کند. بشر انتخابگر است و فایده و هزینه‌ی انتخابش هم به عهده‌ی خودش.
   
پس از دوّم خرداد شاهد حضور فراوان نخبگان در روزنامه‌ها و نشریّات بودیم. امّا کمتر شد که نوشته‌ای به ذهنم تلنگری بزند یا آتشی بیفروزد. یا اظهار نظر دانش‌آموختگان حوزه و دانشگاه در حدّ بررسی یک رخداد و «موافقم و مخالفم» باقی ماند بدون برگرداندن آن به ریشه‌های نظری آن (علاوه بر نوشته‌ی سوسن شریعتی دو اظهار نظر از تقی آزاد ارمکی و صادق زیباکلام در باره‌ی پیامدهای موفّقیّت فیلم «جدایی..» از همین دست است؛ اظهارنظری بدون تسلّط بر یک حوزه‌ی فرهنگی خاص) یا فلان معلّم و استاد فرضی، چیزهایی از بنیانهای نظری مربط به یک واقعه می‌گوید امّا توان نزدیک شدن به آن امر خاص ِرخداده در زمان و مکانی ویژه را ندارد. شهیدی‌فر از دعوت‌شدگان دانشگاهی به برنامه‌ی «پارک ملّت» می‌گفت که به زبان مردم حرف نمی‌زنند و در جواب تقاضای مجری می‌گفتند که اگر ساده حرف بزنیم، همکارانمان به ما ایراد می‌گیرند! امّا زبان امری جدا از اندیشه نیست؛ ساده حرف نمی‌زنند چون نمی‌توانند آموخته‌های خود را با امر واقع پیوند بزنند. همه‌ی ما پیرامون جدابودن کارخانه‌ها و فن‌آوری در کشور از دانشگاههای رشته‌های تجربی چیزهایی شنیده‌ایم؛ این امر کمابیش در رشته‌های نظری هم وجود دارد و حضور مؤثّر برای آشتی عمل و نظر، یکی از وجوه غایب روشنفکری کم‌اثر دیار ماست. حتّی روشنفکری دینی که می‌توانست واسطه‌ی بین عالم دینی (به تعبیر دکتر شریعتی) و نخبگان و متجدّدان باشد ، نهاد تدیّن را- که کارکرد خودش را دارد- به چالش- و کمتر نقد- کشید و از مسیر خود خارج شد. بحث از دو نوشته‌ی فوق بود؛ اوّلی - با پرهیز از رویارویی با بخشی از همین افکار عمومی که دستکمش می‌گیرد- از موضع‌گیری آشكار می‌پرهیزد و دوّمی- شاید از ترس عرف خاص (همکاران دانشگاهی)- از پایین آوردن بحث به حیطه‌ی امر رخداده اجتناب می‌ورزد و این ماجرا ادامه خواهد داشت.

۵ نظر:

  1. من این مطلب را در جواب سوال مرز تفکیک حوزه خصوصی و عمومی پسندیدم
    http://news.gooya.com/politics/archives/2012/01/134996.php

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نوشته درباره تفاوت جرم و گناه است با اطّلاعاتي ناقص. مثلا نوشته مصرف مواد مخدّر يا روانگردان گناه نيست كه اشتباه است. آنچه درباره گناه پذيرفتني نيست برخورد عملي است نه نقد نظري كه درباره هر عملي آزاد است. شما مي‌توانيد از يك دروغ كوچك شخصي هم انتقاد كنيد بي آنكه جرم باشد. در جامعه‌هاي غربي هم به هر كاري واكنش نشان مي‌دهند بي آنكه متّهم به سنّتي بودن يا مانند آن شوند. گير كار جاي ديگري است.

      حذف
  2. خانم مریل استریپ هم که اشاره ای به او کردید همچین دامنش کبریایی نیست، مثلاً در این فیلم؛
    http://www.imdb.com/title/tt0086312/
    کلاً هنرپیشگی شغلی است که باید در آن بازی کرد، با توافق ولی نباید از یاد برد که "بازی" است!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. فقط مثال زدم، همه جا استثنا يافت مي‌شود.
      درباره الزامات شغلي و تفاوت فرهنگي هم حرف بسيار است ولي به نظر بي‌فايده مي‌ايد.

      حذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.