منطق فازی

                                                                                                       سه‌شنبه‌ ۹ خرداد ۱۳۹۱
          
مرز توهین‌آمیزبودن بین چند شیوه‌ی بیان یک کلام کجاست؟ اگر جوانی و میانسالی را دو دوره‌ی متناوب عمر بدانیم- با نظرداشت اختلاف نژادها، افراد، جنسیّت و شرایط زیست- مرز دقیق بین آنها کجاست؟ از چه درجه‌ای انسانهای کوتاه‌قامت به متوسّط یا بلند بدل می‌شوند؟ در رنگین‌کمان خطّ دقیق بین رنگها کجاست؟ زیبایی و زشتی را با کدام معیار قاطع می‌توان از هم جدا کرد؟ اینها نمونه سؤالهایی از جهان آمیخته به نسبیّت ما هستند.
   
این ایما را سه چهارسالی می‌شد که مردّد بودم بنویسم یا نه؛ تا اینکه این اواخر دیدم که ناخودآگاه در تبیین برخی موقعیّتها دارم از این نوع منطق استفاده می‌کنم. از طرفی شرح انواع مغالطات و دعوت به مطالعه‌ی منطق صوری پادزهر افراط در نسبی دیدن امور بود و من چندی است که اینگونه مباحث را در این وبگاه طرح می‌کنم؛ در دو نوشته‌ی پیش نیز سخن از معرّفی ایرانیان معاصر دخیل در تولید علم رفت، پس تأخیر بیش از این جایز نبود.
  
افرادی که در هر فن و هنری، در ویترین رسانه‌های گوناگون قرار دارند، به سادگی می‌توان برشمرد؛ پس وقتی با نامی به جز آنچه رایج است برمی‌خوریم غلط نیست اگر به آن شک کنیم که اگر چنین کسی هم هست چرا تا کنون چیزی درباره‌اش نشنیده‌ایم. چنین احساسی را من به هنگام شنیدن نام دکتر لطفعلی‌ عسکرزاده داشتم امّا از آنجا که آنرا از دکتر لطف‌الله نبوی، یکی از منطق‌دانان خوب ایران شنیدم، جای تردید نبود که با یکی از کسانی که به هر دلیل از چرخه‌ی تکرار و بزرگداشت نامها در رسانه‌ها دور مانده سروکار داشتم. دکتر زاده ابتدا حتّی برای چاپ مقاله‌اش دچار مشکل شد و تا دوسال نتوانست آنرا جایی منتشر کند و از همان اوّل مخالفانی داشت که درباره‌ی نوبودن طرح او- و مثلاً تفاوت آن با منطق احتمالات- یا کارآمدی آن در فنّاوری روز شک و شبهه داشتند امّا به مرور زمان طرح اوّلیه پخته‌تر و تأثیر آن در وسایل الکترونیکی و صنعت آشکار شد.
  
در منطق دو ارزشی؛ «الف در برابر نقیض الف» است. هر چیزی یا این است یا آن؛ امّا در منطق فازی هر موضوعی آمیخته‌ای از هر دوست یعنی «الف و نقیض الف». هر کس تا حدّی پیر و تا حدّی جوان است، مقدار آن فرق می‌کند، هر کسی بهره‌ای از بلندی و کوتاهی قامت برده است، هر کس یا چیزی از جهاتی زیبا و از جهاتی زشت است. حتّی این مسأله درباره مرگ و زندگی - که ظاهراً به نحو مطلق می‌توان «یا این یا آن» کرد- صادق است. حرکت به سوی مرگ از اوّلین لحظات حیات آغاز می‌شود و کسی که در سنین پیری است با کسی که در آغاز کودکی یا میانه‌ی جوانی است، نسبتهای متفاوتی با مرگ دارند. تازه این در صورتی است که زندگی و مرگ را تنها از لحاظ زیستی ببینیم و گرنه ممکن است که طول و کمّیّت زندگی کسی کوتاهتر و عرض و کیفیّت آن بیشتر باشد. می‌بینید که جز برساخته‌هایی مثل ریاضیات محض، کمتر عرصه‌ای از نسبیّت دور می‌ماند. آین‌اشتاین درباره‌ی ریاضیّات حرف آموزنده‌ای دارد. او می‌گوید: « تا زمانی که قوانین ریاضیات به واقعیّات مربوط می‌شوند مطمئن نیستند و تا زمانی که مطمئن هستند نمی‌توانند به واقعیّت اشاره داشته باشند». بالاتر، از خطر افراط در نسبی‌دیدن امور نوشتم، پس همین آین‌اشتاین که ارجاع دقیق و ریاضی‌وار به واقعیّت را مطمئن نمی‌داند، پس از دیدن رویکرد فیزیکدانان جدید به مکانیک کوانتوم و اصل عدم قطعیّت در مقیاسهای کوچکتر از اتم گفت که «خداوند تاس بازی نمی‌کند.» در حقیقت هر دو حرف او درست است. حرف دوّم نیز درست است چون نسبی‌بودن به ربط ما به واقعیّت برمی‌گردد نه خود واقعیّت. خلقت، طبیعت، جهان یا حاق واقع بر اساس احتمالات نمی‌گردد امّا ما به دلیل دانش اندک خود ناچاریم به عنوان مجموعه‌ای از احتمالات با آنها روبه‌رو شویم که این موضوع در مباحث دینی و تغییر قضا و قدر و مسئله‌ی بداء گرفته تا پیش‌بینی آب‌وهوا و جز آن کاربرد دارد. 
   
کسانی که منطق دکتر زاده را گسترش دادند از شاگردان و دوستان فرنگی وی بودند و بنا براین تعجّبی نیست که نوشته‌های آنان فاقد دقّت فلسفی ایرانی یا بومی باشد برای همین بسیاری از آنان، احتمال و نسبیّت را به خود هستی برگردانده‌اند. از همه مهمتر کمتر کسی به ریشه‌هاش تشکیکی این منطق اشاره کرده است. تشکیک یعنی شدّت و ضعف مصادیق یک مفهوم واحد مثل نور و چه بسا شکّ روانی را به این دلیل شک نامیده‌اند که چیزی بین یقین به اثبات یا نفی یک گزاره است و به همین دلیل مراتب دارد: شکّ کم، بینابین یا ظنّ غالب. ریشه‌های رویکرد تشکیکی به وجود در فلسفه‌ی ملّاصدرا بسیار غلیظ است و وی اساس حکمت متعالیه‌ی خود را بر آن گذاشته است. او تشکیک را از سهروردی به فلسفه‌ی خود وارد کرد و او نیز به گفته‌ خود آنرا از حکمای ایران باستان یا فهلویّون (پهلویان، حکیمان خسروانی) آموخته است. اینکه چنین رویکردی به واسطه‌ی مهندسی ایرانی‌الاصل در قالب نوعی منطق ارائه شود، جای تأمّل دارد. جالب اینکه این دانش با اینکه در امریکا عرضه شد ابتدا در ژاپن، کشوری شرقی با پیش‌زمینه‌ی آموزه‌ی آمیزش ین و یانگ، پای گرفت. آن زمان که اوّلین کنگره منطق فازی در استین تگزاس در سال ۱۹۹۱ برگزار می‌شد، تولید محصولات فازی در ژاپن به یک میلیارد دلار رسیده بود.
   
پوزیتویسم منطقی در ابتدای قرن بیستم در پی تحمیل گونه‌ای منطق دوارزشی بر فلسفه بود، علمی و غیر علمی. آنچه اثبات‌پذیر است و آنچه نیست. امروز گرچه در فلسفه پنبه‌ی چنین دیدگاهی زده شده امّا در دانش تجربی چنین نیست پس تعجّبی ندارد که استیون هاوکینگ این اواخر مدّعی کافی بودن فیزیک برای فهم جهان شد. سخنان او پیرامون خدا بسیاری را خوشحال کرد امّا حرفهای او درباره‌ی نیازنداشتن به فلسفه نشان داد که این سخنان چیزی جز تکرار آن گونه پوزیتویسم پیش‌پاافتاده و منسوخ نیست. قوانین علمی مورد استناد این عالمان تجربی اساساً قوانینی قطعی نیستند بلکه فرضیّه‌هایی هستند که بین قبول و رد ایستاده‌اند، بین کمتر یا بیشتر در خور اطمینان. پوپر و بسیاری دیگر نیز از نظرِیّات قرارگرفته بین اثبات و ابطال و تقرّب به حقیقت می‌گویند و جزمیّت و قطعیِّت را رد می‌کنند.
       
حکم قطعی‌ندادن در این منطق، نتیجه‌ی بحث نیست بلکه مقدّمه‌ای برای رسیدن به اطمینان بیشتر است؛ پس باید بار دیگر بر پیش‌نیازبودن آموختن منطق دوارزشی (قدیم یا جدید) یا چند ارزشی، برای ورود به اینگونه مباحث پای بفشارم تا به وادی گفتارهایی چون «همه‌چیز نسبی است» و مانند آن نیفتیم چرا که پاک‌کردن صورت مسأله حتّی از جواب اشتباه دادن به آن نیز بدتر است. این امر نیاز به تجرید هنر از غرض هم دارد یعنی بدون پیش‌داوری به موضوعات نگریستن. برای مثال وقتی دندانپزشکی به شما می‌گوید که دندانهای شما به نسبت سنّ شما خوب است می‌دانید که منظورش این نیست که تماماً سالم است بلکه شاید درصد پوسیدگی به سلامت، ده به نود یا بیست به هشتاد باشد؛ بنابراین پی‌گیر می‌شوید که همان اندک را هم درمان کنید. امّا اگر کلامی عدّه‌ای را بیازارد و کسی در توجیه آن بگوید که توهین‌آمیزبودن نسبی است، معنای نسبی‌بودن را درنیافته است. نسبی‌بودن به گمان این شخص یعنی «پس مشکلی نیست» در حالیکه این حکم تنها درباره‌ی آن عدّه که برایشان توهین‌آمیز نبوده صادق است و دلجویی از کسانی که خلاف آن واکنش نشان داده‌اند، امری اخلاقی است. از طرفی طرفداران اینگونه نسبی دیدن امور، خود باید به این نوع توجیه خود پایبند باشند مثلاً به حافظه‌ی خود مراجعه کنند که چندی پیش در واکنش به یک نوشته، با عنوان «توهین فلانی به کوروش کبیر»  فیس‌بوک را شلوغ کردند یا نه (چون این حکم آنجا هم صادق است). یا آیا از این پس کمپین مقابله در برابر توهین به یکی از الهگان خود به راه می‌اندازند یا نه. همایون کاتوزیان کتابی نوشته است به نام «جامعه‌ی کوتاه‌مدّت» به نظرم بد نیست در چاپ بعدی فصلی با عنوان «آلزایمر حاد» هم به آن بیفزاید.
   
اگر حساب احتمالات تنها از احتمال بودن یا نبودن یک سیب در یخچال می‌گوید، منطق فازی پیرامون بودن یک نیمه‌سیب در یخچال هم بحث می‌کند. آیا آن یک سیب است یا نیست؟ ماشین لباسشویی فازی، فقط دو حالت روشن و خاموش ندارد بلکه به تناسب میزان لباس و مقدار آلودگی آن کار می‌کند. کنترل بالابر یا مترو بر اساس مقدار مسافران، زمان انتظار را تنظیم می‌کند. دوربین فازی خودتنظیم است و نوسانات دست فیلم‌بردار را حذف می‌کند (حرف بیست سال پیش است و گرنه حالا این چیزها عادی شده). کسانی که در حوزه‌ی فقه پویا از تغییر قوانین فقهی بر اساس شرایط زمان و مکان متفاوت یا تغییر عرف می‌گویند بی‌آنکه بدانند منطق فازی را در نقد دائمی بودن ثبات همیشگی قوانین (حتّی قوانین دینی و الهی) به کار گرفته‌اند. در چنین دیدگاهی هیچ ایدئولوژی، مکتب یا عقیده‌ای در برابر دیگری نیست بلکه همه آمیخته‌ای از یکدیگر هستند امّا با کمیّت و کیفیّت متفاوت. پس نمی‌توان از «آسیا در برابر غرب» گفت یا یک کشور را به عنوان شیطان بزرگ در برابر خود به مثابه‌ی مظهر جبهه حقّ مطرح کرد. تاریخ و گذشته‌ی یک کشور، یک حکومت یا یک رشته‌ی علمی را بر اساس این بینش نمی‌توان سراسر تیره و برخطا دانست. نمی‌توان برای طرّاحی ساختار سیاسی یک کشور، یک عقیده، روش یا مسلک را از بازی کنار گذاشت (مگر کسی که اصل بازی را نپذیرد). کاربرد منطق فازی در مباحث الهیّاتی، راه را برای جویندگان آسانتر می‌کند؛ برای مثال سه پاسخ انحصارگرایان، کثرت‌گرایان و شمول‌گرایان را به مسأله‌ی تنوّع ادیان با همین منطق امتحان کنید. 
   
فکر می‌کنم برای معرّفی اجمالی و تحریک کنجکاوی دوستان همین اندازه بس باشد. مطالعه‌ی این مقاله را برای شروع توصیه می‌کنم. منابع دیگری در انتهای آن معرّفی شده‌اند و با کمی جستجو می‌توان به کتابها و مقالات بیشتری دست یافت. این مختصر را نیز با تورّق مجدّد کتاب «تفکّر فازی» (بارت کاسکو، گروه مترجمان، دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدّین طوسی،۱۳۷۷) نوشتم. این موضوع را هم نشریّات حوزه‌ی علوم انسانی و هم مجلّات مربوط به دانش تجربی می‌توانند به عنوان یکی از مطالب درخور معرّفی به خوانندگان خود در فهرست بررسی و نشر قرار دهند.

۲۰ نظر:

  1. خیلی دوز چرت وپرت در این نوشته زده بالا. قبلاً اینطوری نمینوشتی

    پاسخحذف
  2. متاسفانه متنی که نوشتید روالی منطقی ندارد. جای جای نوشته شما نظریات خودتان را وارد یک نظریه علمی کردید بدون اینکه اصولاً درنظر بگیرید یک نظریه کاربردی‌ست و درمورد هیچ نظریه‌یی ادعای اثبات واقعیت یا درست بودن مظلق وججود ندارد که حالا بخواهیم خدا را رد کنیم یا اثبات. ضمناً شما در این مبحث خلقت را با وجود خدا یکی کردید.
    اینکه یک نظریه علمی را بگیریم خام و درک نشده ارائه کنیم و بعد عقاید خود را درونش بگنجانیم روشی نادرست است. مثلاً شما چطور ناگهان می‌نویسید «خلقت، طبیعت، جهان یا حاق واقع بر اساس احتمالات نمی‌گردد» چطور فهمیدید که براساس احتمالات می‌گردد یا نه و اصولاً نظریه که مطرح فرمودید ربطی به این موضوع ندارد. احتمالات ربطی به این موضوع ندارد که شما در نوشته‌تان چند بار هردو را در تقابل قرار دادید. اصولاً نظریه‌ها حیطه کاربردی متفاوت دارند. منطق دوارزشی هم همینطور تضادی ندارد. یکوقت یک نظریه جدید نظریه قبلی را پوشش می‌دهد یا بی‌اعتبار می‌کند. مثلاً نظریه نسبیت خاص، عام را و یا فیزیک نیوتونی را پوشش می‌دهد. تاره در این حالت باز هم هم را نقض نمی‌کنند. یک وقت نظریه‌ها دو کاربرد متفاوت دارند مثل هندسه اقلیدسی با هندسه لباچفسکی.
    متاسفانه این متن پر از سفسطه است و ظاهراً استفاده از علم برای تحمیل عقیده شخصی. عقیده با نظریه علمی فرق دارد حالا عقیده هاوکینگ باشد یا شما یا آینشتان، برای همین است که سخن اعتبارش را از شخص نمی‌گیرد.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. منطق ظرف است و عقيده محتوی. طبعاً هركس طبق عقيده‌اش از آن استفاده می‌كند. درستی كاربرد قوانين منطق ربطی به درستی استدلال خداباوران يا خداناباوران ندارد چون معلوم نيست از چه مقدّمات درست يا نادرستی شروع كرده‌اند. پس گرچه گنجاندن عقايد شخصی در يك ساختار منطقی كاری كاملاً عادی است نه «تحميل» عقيده‌ی شخصي ولي من اصلاً چنين كاری نكرده‌ام. براي همين نوشتم «خلقت، طبيعت يا...» يعني «خلقت» براي كسانی كه به مخلوق بودن جهان عقيده دارند و «طبيعت» براي كساني كه عقيده ندارند. يعنی اينجا قصد استدلال عقيدتی ندارم و فقط در پي توضيح اين نوع منطق برای هر دو گروه هستم.(آين‌اشتاين تعبير خدا را به كار برده كه به خودش مربوط است، من تعبير «طبيعت» را برای كساني كه به حرف او اعتقادی ندارند براي همين آورده‌ام)
      اينكه از كجا فهميدم تصادف، احتمال يا مشابه آن در جهان نيست، به باورهاي فلسفی من برمي‌گردد كه البتّه جای توضيح تمام جزئيّات در يك نوشته‌ی كوتاه نيست. درباره‌ی ديگر مسائل مانند تضادداشتن يا نداشتن منطق دوارزشي و پوشش‌دادن يا ندادن نظريّات جديد و قديم، رد يا اثبات خدا هم چيزی ننوشته‌ام و حساب احتمالات را در برابر چيزی قرار نداده‌ام.
      يكي از انواع سفسطه، نسبت‌دادن بی‌دليل آن به يك متن است. نام و شرح يكي از چند سفسطه‌ای را كه ديده‌ايد بفرماييد تا جزو مرتكبان آن نباشيد.

      حذف
    2. «اينكه از كجا فهميدم تصادف، احتمال يا مشابه آن در جهان نيست، به باورهاي فلسفی من برمي‌گردد كه البتّه جای توضيح تمام جزئيّات در يك نوشته‌ی كوتاه نيست.»
      به همین نمونه می‌گویند سفسطه. عقیده‌یی شخصی را بیان می‌کنند، آن را با نظریه علمی معتبر آن‌طور که دوست داشته‌اند برداشت کنند ترکیب می‌کنند و نتیجه‌یی که می‌خواهند می‌گیرند: «ما به دلیل دانش اندک خود ناچاریم به عنوان مجموعه‌ای از احتمالات با آنها روبه‌رو شویم »
      شکی نیست که دانش اندک است ولی این نتیجه نمی‌دهد که واقعاً تاس‌بازی درکار نباشد ولی چون شما علاقه به وجود اتفاق یا تاس بازی ندارید نتیجه‌یی که خواستید می‌گیرید! دقت کنید فرض اولیه‌تان همان عقیده فلسفی‌تان است ولی نتیجه را بعنوان عقیده بیان نمی‌کنید!

      حذف
    3. سفسطه به مغالطه‌ی عامدانه مي‌گويند. شما از كجا دانستيد كه من «آگاهانه» مغالطه می‌كنم؟ در اين وبگاه من تا كنون بيش از ده‌ها مورد مغالطه را معرّفی كرده‌ام؛ با نام و شرح. نام اين مغالطه چيست؟ به نظرم واژه‌ها و اصطلاحات را دقيق استفاده نمی‌كنيد. هر نظريّه‌ی علمی معتبر منتقدانی هم دارد و هر دو، عقيده‌ی شخصی معتقدان به آن هستند. نوشته‌ی من- و هر كس ديگر از جمله شما- از مقدّمه تا نتيجه‌ی آن، برداشت و عقيده‌ی شخصی است. نوشته‌ی شما بيشتر درباره‌ی علاقه، دوست‌داشتن و ديگر صفات درونی من- و غيرقابل اثبات- است نه آنچه گفته‌ام.
      به هرحال اين نوشته در پی معرّفی منطق فازي است نه پيرامون عقيده‌ی شخصی يا غيرشخصی افراد. يك‌بار ديگر دو نظر پيشين خود و نكاتی را كه من در جواب آنها يادآوری كردم ببينيد.

      حذف
    4. چیزی که نوشتید مثل این می‌ماند که شما بگویید «امروز باران می‌آید» بعد من از شما بپرسم چرا فکر می‌کنید امروز باران می‌بارد، شما بگویید: «من نمی‌توانم توضیح بدهم چطور به این نتیجهر سیدم که امروز باران می‌بارد» بعد این گزاره‌ی امروز باران می‌بارد خودتان را با ارزش درستی فرض استنتاج‌تان قرار دهید کنار نظریه‌ی علمی دیگر مثلاً «رطوبت هوا وقتی باران می‌بارد بیشتر می‌شود» و آنگاه نتیجه بگیرید که «امروز رطوبت هوا بیشتر خواهد شد» حالا نگاه کنید که از گزاره‌ی اول که ارزش درستی و نادرستی‌اش را نمی‌توانید تعیین کنید (امروز باران می‌آید) ولی به آن اعتقاد دارید و به همین علت آنرا درست می‌دانید با استفاده از یک گزاره درست (رطوبت هوا وقتی باران می‌بارد بیشتر می‌شود) می‌رسید به نتیجه‌یی که دوست داشتید (امروز رطوبت هوا بیشتر خواهد شد) اینجا «دوست‌ داشتید» بحثِ انگیزه‌شناسی نیست که طفره می‌روید، بحثِ این است که شما بدون اثباتِ چیزی آن‌را فزض گرفتید و نظریه‌ی کاربردی علمی را در کنارش گذاشتید (به‌زعمِ من آنهم با خوانش اشتباه) و استنتاجی ساختید که پایه‌ی ارزشش بر چیزی استوار است که شما نمی‌توانید اثبات کنید ولی درستش می‌دانید (به این می‌گویند عقیده‌ی شخصی).
      ضمناً نظریه fuzzy یک نظریه کاربردی‌ست برای توجیه جهان نیست بخصوص آنطور که شما کنار عقیده‌تان از آن استفاده کردید. مثال می‌زنم:
      کامپیوتری که همین الآن دارید از آن استفاده می‌کنید و نوشته من را می‌خوانید برای خنک کردنِ پردازنده‌اش دارد از همان منطق فازی استفاده می‌کند؛ دستوراتی که به فن آن فرستاده می‌شود و تمام داده‌های دیگر از همان جبر بولی و منطق دو ارزشی استفاده می کند (نظریه فازی هم همین طور) و مطمئن باشید از حساب احتمالات هم استفاده می‌شود مثلاً برای نوشتن همین داده‌ها روی دیسک. اینها صرفاً نظریاتِ کاربردی هستند، تعمیم یکی از انواع مغالطه‌هاست شما نمی‌توانید یک نظریه‌ی کاربردی ریاضی را بردارید و برای توجیه‌ی یک کلیتِ عام بکارببرید. حتا یک فیزیکدان برجسته هم به نظریه‌ی کلی اینچنین اعتقاد ندارد وقتی درباره‌ی آفرینش و نظری‌ه‌ی بیگ‌بنگ صحبت می‌شود نزد یک فیزیک‌دان مشخص است که تنها دارد در همان حیطه براساس یک نظریه بررسی‌اش را انجام می‌دهد نه آن‌چنان که شما واژه‌ی «خلقت» را بکار بردید.
      یکی از نشانه‌های منطقی بودن منطق پذیری‌ست، وقتی کسی به‌هر روی سعی می‌کند هر منطقی را پس بزند، سوال را با سوال یا سخت بودنِ اثباتش جواب دهد یا حتماً جواب را از لیستی که قبلاً تهیه کرده بخواهد، جایی از کار ایراد دارد، حالا من این نوع بحث را می‌گویم سفسطه: قیاسی که از روی عقاید شخصی و غرض انجام می‌شود و هدفش اثبات چیزی‌ست که قابل اثبات نیست یا نادرست است.
      ضمناً لازم به یادآوری‌ست که فلسفه علم نیست، ریشه‌ی علم هست اما علم نیست کما اینکه بسیاری از فیلسوفان هم بر این صحه می‌گذارند. علم تعریف مشخص دارد(اگر لازم است تعریف کنم؟). شما برای یک شرایط صدها نطریه علمی معتبر ندارید اما برای یک چیز می‌توانید صدها فلسفه مشخص داشته باشد. در مورد تعمیم و ترکیب علم با فلسفه باید کمی محتاط بود، فلسفه‌ی علم، علمِ فلسفه نیست چون اصولاً حیطه ی متفاوتی دارند،به هم می نگرند اما یکی نیستند.

      حذف
    5. گزاره‌ي «امروز باران می‌آيد» اوّلاً يك گزاره‌ی جزئی است نه مثل «تصادف در جهان موجود نيست» كه كلّی است. بعد هم من نگفتم نمی‌توانم اثبات كنم، گفتم جای توضيح تمام جزئيّات در يك نوشته نيست و گرنه بايد بالای هر جمله يك عدد بگذارم و پانوشت بنويسم و يك متن تبديل به يك كتاب قطور می‌شود. اينگونه بحثها نياز به پيش‌نيازهايی دارد. تعريف اصطلاحات به دلخواه من و شما نيست. وقتي شما حتّي تعريف سفسطه -يعنی ساده‌ترين كار ممكن-را نمی‌پذيريد و مي‌گوييد «من» به آن اين مي‌گويم تكليف كار معلوم است. متأسّفانه باز كار را به «غرض» داشتن من كشانديد؛ پس من از ادامه‌ی گفتگو عذرخواهی مي‌كنم.

      حذف
    6. من هم دقیقاً همین را گفتم، متوجه هستید ادعای درستی گزاره‌ی «تصادف در جهان موجود نيست» چه ادعای بزرگ و اثباتی‌نشده‌ای‌ است که شما بعنوان فرض با یک قضیه علمی ترکیبش کردید؟
      سفسطه: قیاسی ست مرکب از وهمیات و غرض از آن مغلوب ساختن خصم است (اقرب الموارد)؛ در اصطلاح علوم منطقی قیاس سفسطی به قیاسی می‌گویند که مرکب از مقدماتِ وهمی باشد و آن یکی از صناعات خمس است. روجوع شود به مغالطه و صناعات خمس (دستور ج2 ص169). عبار ت از قیاسی است که مرکب باشد از وهمیات و بعضی کفته‌اند قیاسی است که مرکب از مشبهات باشد (کشاف اصطلاحات الفنون ص 665) (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ص 229)
      [لغت‌نامه‌ی دهخدا]
      اگر شما منطقاً توانستید ثابت کنید «تصادف در جهان موجود نيست» و این صرفاً یک عقیده‌ و میل شخصی نیست لطف کنید هرچقدر هم کتاب قطوری را شامل می‌شود، اثباتِ منطقی‌تان را بنویسید و بشر را از درماندن در پاسخِ یکی از بزرگترین سوالات فلسفی‌اش برهانید. مطمئن باشید آیندگان قدر دانِ شما خواهند بود.

      حذف
    7. تمام منطق فازی يعني ما بين دو قطب اثبات‌شده و اثبات‌نشده گير نكنيم. نظريّات هميشه چيزی بين ايندو هستند.(به متن مراجعه شود) تا اين را نپذيريد، گفتگو بی‌حاصل است.
      بعضي از تعاريف سفسطه را از اقرب‌الموارد، كشف اصطلاحات الفنون و متون منطقی ايرانی آورديد، پس بايد فلسفه‌ی ايرانی هم براي شما چيزی بيش از وهم يا عقيده شخصی باشد. تصادف از نظر فلاسفه ايرانی وجود ندارد:
      http://www.tahoordanesh.com/page.php?pid=9277
      مشروح آن در كتابهای مفصّل ذيل بحث علّت و معلول آمده است. می‌بينيد كه لازم نيست من بشر يا آيندگان را از چيزی نجات دهم. حتماً عدّه‌ای استدلالهای ابن سينا و هم‌عقيدگانش را نمی‌پذيرند ولي به آن عقيده شخصی يا وهم هم نمي‌گويند.

      حذف
  3. در مثالی که در مورد آزادی بیان و توهین در پاراگراف هفتم آورده‌اید مرتکب مغالطه شده‌اید.

    ایراد گرفته اید به کسانی‌ که می‌گویند توهین نسبیست، در حالی‌ که اصل حرف در مورد نسبی‌ بودن توهین این است که اگر به بهانه "توهین" جلوی آزادی بیان را بگیریم، چیزی از آزادی بیان باقی‌ نمی‌‌ماند. به عنوان مثال، اینکه "جهان تنها ۶۰۰۰ سال عمر دارد" از نظر علمی‌ مردود است، و در نتیجه اعتقاد به آن و اصرار بر آن از روی "جهل" است. اگر هم کسی‌ بگوید دین من چنین چیزی را گفت، در "جهل" بودن این گذاره تغییری حاصل نمی‌شود (در حالی‌ که از دید آن فرد مصداق توهین است). آیا به خاطر اینکه افرادی اعتقادات غلط دارند و به آنها عشق می‌ورزند، باید جلوی گفتن حقایق گرفته شود مبادا دلهای افراد به درد آید؟

    این هم که بگوئید افرادی که از اهانت به دین دفاع می‌‌کنند، از اهانت به کورش خشمگین میشوند هم یک مغالطه هست، چون اساسا بحث بر سر چیز دیگریست. بحث این است که به صرف اینکه عده‌ای ناراحت میشوند، نباید جلوی ابراز عقیده را گرفت، چه در مورد دین و چه در مورد کورش.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. تكرار واژه‌‌ی مغالطه، كمكي به اثبات آن نمی‌‌كند. من نفياً يا اثباتاً وارد بحث آزادی بيان نشده‌ام و فقط به كسی پرداخته‌ام كه می‌گويد توهين نسبی است پس اشكالی ندارد. در ضمن فلاسفه‌ی مسلمان عقيده دارند كه جهان قديم است (يعني ازلی است و شش‌هزارساله نيست) واين يكي از چند دليلی بود كه غزالی، ابن‌سينا و ديگر فيلسوفان را تكفير كرد. پس نقد شش‌هزارساله بودن يا نبودن جهان هم اصلاً توهين‌آميز نيست گرچه به هرحال هر حرف مستدلی را می‌توان توهين‌آميز يا مؤدّبانه بيان كرد.
      درباره‌ی كوروش هم من از استانداردهای دوگانه گفته‌ام يعني كسانی كه درباره‌ی دين هرسخنی را جايز می‌شمارند، درباره‌ی ديگر مسائل هم بايد اينطور باشند. مخاطبش هم كسانی هستند كه احياناً اينطور نيستند.

      حذف
    2. مثال من در مورد ادعای کتاب مقدس یهودیان بود نه اسلام (کاری ندارم که نظر اسلام در این مورد چیست). در نتیجه، فردی که به کتاب مقدسش عشق می‌ورزد ممکن است از هر حرفی‌ در اثبات نادرست بودن کتابش احساس توهین کند. ولی‌ این احساس شخصی‌ افراد نباید برای دیگران تکلیف ایجاد کند که از بیان حقیقت خودداری کنند.

      این را هم اضافه کنم که من از زدن حرف‌های زشت و بی‌ ادبانه دفاع نمی‌‌کنم. تمام حرفم است که جامعه‌ای که چند حرف زشت را تحمل می‌کند تا در عوض حرف‌های مهم (ولو برای برخی‌ افراد ناگوار) اجازه مطرح شدن داشته باشند، در نهایت در مقابل با جهل، خرافات، و تعصب موفق تر است. نمونه بارزش علوم و نظریات گوناگون هستند که اول توهین و کفر به شمار آمدند و محکوم شدند و بعد مورد پذیرش قرار گرفتند و در نهایت هم سودشان به همهٔ مردم می‌‌رسد (اثر تئوری تکامل در طبّ و زیست شناسی‌، گردش زمین به دور خورشید در فیزیک و اخترشناسی و ...)

      در مورد کورش هم، این حرف شما "در ظاهر" (شاید به خاطر نحو بیان) مثل گروهی است که می‌‌خواهد با آوردن مثال از گروه دیگر رفتار خود را توجیه کند. مثل ماجرای آزادی بیان که با این پاسخ روبرو میشود که در اروپا هم در مورد هولوکاست استثنا وجود دارد. جوابش این است که هر کسی‌ بدون توجه به اینکه گروه‌های دیگر چه قدر کم تحمل هستند، رفتارش نقد شود (و این نقد تعبیر به توهین یا استاندارد دوگانه نشود) یا خودش تحمل خودش را بالا ببرد. همین امر حتا اگر یک طرف باشد به خودی خود در جامعه اثر مثبت خواهد داشت. (نمونه سیاسیش جنبش سبز است که بدون توجه به رفتار حاکمیت باید تحمل نقد داشته باشد)

      حذف
    3. درباره‌ی دو بند اوّل هم مجدّداً می‌گويم كه من در اين نوشته به تنها چيزی كه نپرداخته‌ام، بحث آزادی بيان است.
      درباره‌ی كوروش هم آنچه گفته‌ايد، نه در ظاهر و نه در باطن نگفته‌ام و به دنبال توجيه رفتار خود (كدام رفتار؟) از گروه ديگر نبوده‌ام. در بيشتر بخشهای نظرات، شما به چيزی اشاره می‌‌كنيد كه در متن نيست سپس به شرح يا نقد آن می‌‌پردازيد.

      حذف
  4. با سلام. به نظر میرسد مطلب فوق در خوشبینانه ترین حالت با عجله نوشته شده است. البته شاید در یک وبلاگ شخصی دلیلی برای سختگیریهای فلسفی و کلامی وجود نداشته باشد و چنین دقتهایی مطلب را از حالت خودمانی خارج کند.اما در هر حال شاید کیفیت بعضی مطالب گذشته و یا اهمیت موضوع نقادی آنرا موجه سازد.
    1- هاوکینگ در صفحه آخر کتاب "تاریخچه زمان" صریحا درباره نیاز به فلسفه صحبت کرده است و ظاهرا تعبییر "حرفهای او درباره‌ی نیازنداشتن به فلسفه" چندان دقیق نباشد.
    2- "کسانی که منطق دکتر زاده را گسترش دادند از شاگردان و دوستان فرنگی وی بودند و بنا براین تعجّبی نیست که نوشته‌های آنان فاقد دقّت فلسفی ایرانی یا بومی باشد برای همین بسیاری از آنان، احتمال و نسبیّت را به خود هستی برگردانده‌اند." احساسات ناسیونالیستی از بندبند این بخش عیان است که به نظر من زیبنده یک بحث منطقی آنهم در باب یک نظریه منطقی نیست. "دقت فلسفی ایرانی" لااقل از دید نگارنده معنای محصلی ندارد.
    3- مرتبط دانستن این قبیل نظریات با حکمت متعالیه و حتی فهلویون! متاسفانه از نوع تفکراتی است که تنها به ظواهر و یا حتی به اسامی تئوریها تکیه می کنند و کانت را با بوعلی،هگل را با مولانا و مکانیک کوانتومی را با مثنوی معنوی یکی می دانند.
    4-حتی اگر به اینگونه معادل سازیها معتقد باشیم باید گفت که ملاصدرا تشکیک در در هستی جاری می داند نه در برداشت ما از هستی (ماهیات موجود در ذهن)!
    5- فیزیکدانان امروزه اصل عدم قطعیت را به دلایلی (البته غیر از فقدان دقّت فلسفی ایرانی! از از ویژگیهای هستی می دانند و انشتین هم در زمان حیاتش قادر به رد این نظریه نشد (به کتاب جزء و کل نوشته هیزنبرگ مراجعه شود.
    6- تعبیر "آن گونه پوزیتویسم پیش‌پاافتاده و منسوخ" و "امروز گرچه در فلسفه پنبه‌ی چنین دیدگاهی زده شده" اگرچه در بیان متفکران بسیاری (مثل راسل) نظایر آنرا می توان یافت ولی به تعبیر هگل "از لحاظ آنچه مقوم ذات و باطن فلسفه است نه اسلاف وجود دارد و نه اخلاف". تاریخ فلسفه (و نه علم) نمونه های بسیاری از تجدیدحیات تفکرات "منسوخ" را در اختیار ما می گذارد.

    با پوزش از اطاله کلام و تشکر از مطالب مفید شما.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. 1.عرض من درباره سخنان اخير هاوكينگ درباره‌ی مرگ فلسفه بود كه واكنش فيلسوفان را در پی داشت:
      http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1317533
      2.خواستم بنويسم فلسفه‌ی اسلامي، ديدم باز مشكلي ديگر پيش مي‌ايد، از اصطلاح فلسفه‌ی ايرانی استفاده كردم. منظور فلسفه‌ی رايج در ايران از ابن‌سينا تا ملّاصدرا بود كه متّكي بر منطق صوری است. قصد ديگري در بين نبود.
      3.جدادانستن ِريشه‌ای مفاهيم مشترك در فرهنگهاي گوناگون، رويه‌ی ديگر ِآن‌گونه سهل‌انگاری در يكي كردن مفاهيم است. می‌توان راهی بين آندو براي گفتگو بين انديشه‌ها يافت. اميدوارم من چنين كرده باشم.
      4.آنچه من - فقط در اين خصوص- نوشته‌ام اين است :«نسبی‌بودن به ربط ما به واقعیّت برمی‌گردد نه خود واقعیّت»؛ ربط ما، نه برداشت ما.اصل عقيده‌ی ملّاصدرا وحدت وجود است ولی به گفته‌ي خود براي آسان‌شدن تعليم، تشكيك را به عنوان محور كتاب خود انتخاب كرده است.
      5.پرداختن به ويژگي‌های هستي كار فلسفه است نه فيزيك.از لحاظ فلسفی تفاوتی بين جهان بزرگتر از اتم و كوچكتر از آن وجود ندارد.
      6. آنچه نوشته‌ايد منافاتی با نوشته‌ی من ندارد. من نوشته‌ام فلان مسئله امروز منسوخ است و هگل گفته كه تفكّرات منسوخ ممكن است روزی احيا شوند. در حقيقت كلام او -در اينكه برخی تفكّرات منسوخ می‌شوند- مؤيّد كلام من است.اگر من می‌گفتم امكان احيای نفكّرات منسوخ نيست، اشكال شما درست بود.
      از صرف وقت و نظر شما سپاسگزارم.

      حذف
  5. الف. ملّاصدرا كجا قائل به وحدت وجود شده؟
    ب. نظرش از تشكیك برگشته يا از اوّل وحدت وجودی بود؟
    ج. نمیترسی مكارم شيرازی تكفيرت كند؟ D:

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. الف. اسفار، ج2، ص 283(چاپ جديد)ص 374(چاپ قديم)
      ب. بين محقّقان اختلاف نظر است.
      ج. إن‌شاءالله منظورش نوع سخيف آن است :)

      حذف
  6. ب . میگن تازگیها از تشکیک به وحدت رسیدن اون هم با تلاش و رایزنی های مستمر ملک الموت و صد البته خود ایشان ( امید که ما هم بعد از مرگ به وحدت برسیم و عاقبت پرتقال فروش کذا شامل حال ما نشود - ان شا الله - )

    پ.ن.چرا آواتار شما کسوف کرد ? .
    صحبت آواتار شد ، اول با عنوان لوگو با این نمای کوچک دراینترنت آشنا شدم که به نظرم مثل عکس ۳ در ۴ مبین صاحب عکس در فضای مجازی می آمد
    بعد این ذهن پریشان به این سوی رهایم کرد که منتقدان منطق فازی اگر به روند شکل گیری پلورالیزم
    بنگرند ، شاید درک وجود این نوع از منطق برایشان آسانتر شده که به واسطه آن
    مرز بین تفضل الهی و عدالت الهی هم روشنتر
    .
    حالا سوالم اینجاست که بنده از روی چه منطقی به این استدلال رسیدم ؟!!
    پیدا کنید پرتقال فروش را !

    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.