حرفهای زیادی

                                                                                                      ‌   شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۱
    
از خاطرات سیاسی محمود دولت‌آبادی: 
 
«دولت‌آبادی اهمیت حضور طالقانی در کنار خود را در شرایطی سخت بیش از پیش دریافت؛ شرایطی که برادر ۱۷ ساله همسرش را برای ۱۲ ساعت بازداشت کرده و در جریان این بازداشت به او «گفته بودند برو به زن دولت‌آبادی بگو که به او پیغام دهد تا گمان نکند دو سال زندانش که تمام شد، او را آزاد می‌کنیم. این طور نیست. زنش جوان است و برود یک فکری به حال خودش بکند…» شنیدن این خبر فشار روانی سنگینی را به دولت‌آبادی وارد کرد و او به دنبال سنگ صبوری می‌گشت که این غم را با او بازگو کند: «توی بند دنبال آقای طالقانی گشتم، نبود…» این زمانی بود که اعظم طالقانی دختر آیت‌الله نیز گرفتار زندان رژیم شده و در بند زنان قصر بود و گهگاه به پدر و دختر ملاقات حضوری می‌دادند. طالقانی که به بند برگشت، دولت‌آبادی ماجرا را برایش بازگو کرد. واکنش پیرمرد این بود که: «من هم اتفاقاً دارم از پهلوی اعظم می‌آیم. زیاد توجه نکن. این‌ها از این حرف‌ها زیاد می‌زنند.» پاسخ او که همزمان خود و دخترش را در بند می‌دید، آبی بر آتش افروخته در وجود نویسنده جوان بود.» 
 
دستکم دو جور می‌توان به این ماجرا نگاه کرد، یکی شكايت از تکرار تاریخ و همان «چه می‌خواستیم و چه شد» و دوّم این که پیام مرحوم طالقانی را از ورای حجاب زمان به علیرضا رجایی و همسرش برسانیم: «زیاد توجّه نکنید، اینها از این حرفها زیاد می‌زنند»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.