جمله‌های سینمایی -۸

                                                                                                           سه‌شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳
                      
کازینو
سم راستین (رابرت دنیرو):  ببین اینجا کارا به سه شیوه انجام میشه، یکی راه درست،‌ یکی راه غلط، ‌یکی هم راه من.

گلهای شکسته
پسر به دان (بیل مورای):‌ چشمت چی شده؟
دان: با یکی برخورد کردم؛‌ خوردم به مُشتش.

هم‌خوابگی
جک نیکلسون به دوست ناواردش راه نزدیک‌شدن به زنان را یاد داده است و او توانسته بالاخره با کسی قرار بگذارد. کار به بوس و کنار می‌کشد ولی دختر پس می‌زند امّا پس از شنیدن اینکه علّت نابلدی پسر این است که تا کنون با دختر دیگری نبوده، ‌دلش برای او می‌سوزد و دست راست پسر را روی سینه‌اش می‌گذارد. پس از چند ثانیه پسر با استیصال می‌پرسد: با اون یکی دستم چی کار کنم؟ ها؟

فقط عاشقان زنده ماندند
ایو به آدام: می‌خوام اون هدیه رو برات بگیرم؛ هرچی پول داری بهم بده عزیزم.

بادی بادی
مالتر ماتاو دستمالی در دهان جک لمون چپانده، او را به صندلی بسته و روی زمین انداخته است. زن نظافتکار به درون اتاق می‌آید. او را می‌بیند و صندلی را به حالت اوّلش برمی‌گرداند:
جک لمون (با دهان پر):‌ متشکّرم..‌ متشکّرم..
زن امّا کمک دیگری نمی‌کند. فقط برای او آرزوی روزی خوب می‌کند و بیرون می‌رود.
جک لمون:‌ حرومزاده!

آتشپاره
باربارا استانویک -در حالیکه دارد با زیپش که گیر کرده ور می‌رودـ به گری کوپر:
یه شب همین اتّفاق وسط نمایش برام افتاد. نتونستم هیچکدوم از لباسامو دربیارم. اینقدر خجالت کشیدم! 

شکلات
آخرین سخنرانی کشیش: مطمئن نیستم امروز باید درباره‌ی چی حرف بزنم... بازم باید درباره‌ی وجه الهی مسیح بگم؟ امّا ترجیح می‌دم از وجه انسانی اون بگم؛ از مهربانی و بخشش و رواداریش. ما معیار خوبی رو اون چیزایی می‌دونیم که انجام نمی‌دیم، ‌از خودمون دریغ می‌کنیم و کسانی که طرد می‌کنیم ولی من فکر می‌کنم که باید خوبی‌ها را با اونچه می‌پذیریم اندازه بگیریم، با اونچه خلق می‌کنیم و با کسانی که به جمع خودمون راه می‌دیم.
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.