جمعه ۱۳ فروردین ۱۴۰۰
پیچیده در «سپیده» «گلبانگِ» «مرغ خوشخوان»
«پیغام اهل دل» رفت تا «آستان جانان»
خشکیده «چشمهی نوش»، افسرده «ساز خاموش»
بشنو صدای «چاووش» از عرش «جان جانان»
«خلوتگزیده»ای که، «بی او به سر نمیشد»
چون «دود عود» گم شد، در خطّهی «خراسان»
«سرو چمان» سعدی، «آرام جان» حافظ
«فریاد» «همنوا»یی، با شاعر «زمستان»
خنیاگر «شب وصل»، «آهنگ» «یاد ایّام»
آن همصدای داوود، صوت هزار«دستان»
«رندان مست» لولند، دژخیمنان ملولند
در آسمان چه برپاست؟ «غوغای عشقبازان»
خصم «زبان آتش»، ققنوسوش سیاوش
باری گذشت از آتش، از باد و «آه، باران»
«هستی» چونان «معمّا»ست، رازی که «عشق داند»
«چهره به چهره» با مرگ، هنگامهی دلیران
آن «ساز قصّهگو» کو، «پیوند مهر» میبست
«رنگ تعالی» جان، با طعم و «بوی باران»
«بیدادِ» «جان عشّاق»، «راز»نهان«مجنون»
ماند «سرود مهر»ش، چون کهکشان، چون ایران
دست مریزاد
پاسخحذفیادش گرامی.نمیدانم برای کدامین درد باید گریست ؟!برای درد فراق نازنینان ایران یا برای ظلمی که بر این جانهای پاک رفت .
پاسخحذف