دیکینسون

                                                                                                       جمعه ۱۵ بهمن ۱۴۰۰ 

    

امیلی دیکینسون شاعر تنها و گوشه‌گیر امریکایی در زمان حیاتش شهرتی نداشت و اشعار اندکی را به چاپ رساند که برخی از آنها هم با نام مستعار بود. پس از مرگ او خواهرش حدود ۲۰۰۰ قطعه شعر را در کمد او یافت و برای چاپش اقدام کرد. ادب‌پژوهان اخیراً کمابیش به این نتیجه رسیده‌اند که مهم‌ترین رابطه‌ی عاطفی او با سوزان گیلبرت دوست دوران کودکی و بعدتر زن برادرش بود. تا پیش از ازدواج سو اطّلاعات کمی درباره‌ی زندگی امیلی هست و پس از آن تنها حدس و گمان وجود دارد. با این تفاصیل سریال کمدی ساختن از زندگی امیلی دیکینسون کمی غریب به نظر می‌‌آید ولی این کاری است که سازندگان سریال «دیکینسون» به آن دست یازیده‌اند و تا حدّ زیادی موفّق هم شده‌اند؛ حالا اینکه این تصویر شاد و سرخوش چقدر با امیلی اصلی میانه‌ای دارد، بماند.

 

از همان ابتدا با به‌کارگیری آگاهانه‌ی دایره‌ی واژگان امروزی و نوعی از رقص و سرخوشی که در آن زمان مرسوم نبوده، سریال می‌گوید که قرار نیست یک زندگینامه‌ی وفادار به اصل را ارائه کند. رابطه‌ی عاطفی امیلی و سو رسماً تبدیل به رابطه‌ای هم‌جنس‌خواهانه شده که مد روز است ولی به دیگر روابط عاطفی با مردان دیگر هم نیمچه اشاراتی می‌شود. فصل دوّم که به وقایع پس از ازدواج سو می‌پردازد، شاعرانگی سریال تازه شروع می‌شود چون رخدادها نه بر اساس زندگی واقعی بلکه بر مبنای اشعار او پیش می‌روند. یک سطر یا یک مصرع از یک شعر الهامبخش نوشتن یک قسمت کامل می‌شود. در کنار تهوّرهای شاعرانه‌ی امیلی،‌ جنگهای داخلی امریکا، نژادپرستی،‌ تلاش زنان برای یافتن جایگاهی در خور در جامعه و موارد اینچنینی از پوست‌انداختن جامعه‌ی امریکا نیز در حاشیه نمایش داده می‌شود.

 

هر دو بازیگر جوان سریال در نقش سو و امیلی خواننده‌اند و صدای خوبی دارند که سازندگان سریال با خسّت فقط یک‌بار آن را به نمایش می‌گذارند، الا هانت بازیگر مستعد انگلیسی در نقش سو یک‌بار در تخیّل امیلی جای خواننده‌ی اُپرا را می‌گیرد و هنرنمایی می‌کند و خود هیلی استاینفیلد هم در اواخر سریال پشت پیانو می‌نشیند و توانایی حنجره‌اش را به نمایش می‌گذارد. مرگ از دلمشغولی‌های دیکینسون بوده‌ که به صورت ارابه‌ی مرگ در سریال نمودار شده و مشهورترین شعرش که در ایمای پیش گذاشتم نیز با یکی از دوستان خانوادگی که در جنگ کشته می‌شود ترکیب شده و به صورت روحی که خود را «هیچکس» معرّفی می‌کند، بر او ظاهر می‌شود. یکی از قسمتهای جالب سریال جایی است که امیلی و خواهرش در زمان سفر می‌کنند و به خانه‌ی خود در دوران معاصر می‌‌آیند که تبدیل به موزه شده است. آنها با سیلویا پلات دیدار می‌کنند و امیلی سعی می‌کند او را از این اشتباه که خودش شاعری غمگین و گوشه‌گیر بوده در آورد.

 

شعر جایگاه والایی در سرزمین ما دارد و مفاهیمی که به هیچ نثری بیان‌پذیر نیستند، با زبان شعر بیان شده‌اند. فکر کنم طبیعی باشد که ایرانیان اهل فرهنگ از دیدن فیلم و سریال بر اساس زندگی شاعران لذّتی دوچندان ببرند. اگر هم سریال‌بین نیستید من برای نمونه دیدن قسمت هشتم از فصل دوّم را توصیه می‌کنم. دیدن سریال این حسرت را بر دل می‌گذارد که چرا نباید امکان ساخت اثری مشابه -مثلاً درباره‌ی فروغ- در این گوشه‌ی دنیا فراهم باشد. فکر کنید که چه مصالح درجه‌یکی برای این کار وجود دارد؛ به هر حال این هم گویا سرنوشت ماست.

۲ نظر:

  1. اسم سرخپوستی بامسما برای امیلی:
    با مرگ می‌رقصد

    پاسخحذف
  2. خواندن جمله آخر نوشتار در ایمایان خیلی عجیب است. سرنوشت چیست؟ به فرض که چنین چیزی باشد هم عوضش می‌کنیم. جز این است که شما برای تغییر می‌نویسی؟

    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.