پنجشنبه ۲۰ امرداد ۱۴۰۱
یادداشت میرحسین موسوی که بیانیّه هم نبود و مقدّمهای بود بر کتابی باز آب به خوابگاه ولایتزدگان ریخت. کیهان نوشت که پیرمردی متوّهم چنین و چنان نوشته و یادش نبود که او سه سال از ولیّامر متوهّمان جهان کوچکتر است. موسوی روی چشم اسفندیار نظام یعنی حضور منطقهای انگشت گذاشت. بهار عربی چه بهاری بود در ابتدا و چه شوقی در دل همه انگیخت و افسوس که در اغلب کشورها رو به عقب رفت یا درجا زد. البتّه این واقعیّت آشکار شد که خودکامهترین نظامها هم به مویی بندند و اگر حمایت مردم نباشد به سادگی فرو میریزند. رهبرنظام در همان ابتدا از بهار عربی (یا بیداری اسلامی) استقبال کرد و اعتراضات مردمی سوریه را استثنا کرد و آن را نادرست خواند؛ آن زمان هنوز خبری از داعش نبود. وقتی اعتراضات به خون کشیده شد و امنیّت از بین رفت، محیط برای رویش داعش هم پیدا شد. نظامزدگان با نادیدهگرفتن این امر حضور نظام در سوریه را فقط به مبارزه با داعش -و بعد اسرائیل- مرتبط میکنند در حالیکه حتّی حمایت اکثریّت فلسیطینیان را به جز «جهاد اسلامی» به همراه ندارند.
دخالت در عراق به چند دستگی بین نیروهای سیاسی حتّی بین شیعیان انجامیده و امکان استقرار دولتی پایدار را از آنان گرفته است. در یمن اوضاع از این هم بدتر است و حمایت از اقلیّت حوثی علیه اکثریّت و دولت قانونی آن فقط با انگیزهی حمایت از شاخهای از شیعیان است و برعکس سوریه با صدمن سریش نمیتوان آن را به اسرائیل ربط داد. رهبر متوهّم نظام ایران خود را رهبر شیعیان میداند و تشکیل نوعی امپراتوری شیعی را به قیادت خود دنبال میکند. اسرائیل بهانه است و خود میدانند که در صورت هر گرنه تعرّض به اسرائیل با واکنش جامعهی جهانی روبهرو میشوند، همچون واکنش به حملهی عراق به کویت. به جز حسین همدانی که لاتها را برای سرکوب جنبش سبز اسیر کرد دیگرانی نیز بودند که در سالهای ۷۸ و ۸۸ -به تعبیر عزیز جعفری- کف خیابان بودند و سرنوشتی همچون همدانی یافتند و منهم من ینتظر.
طنز ماجرا آنجاست که هیچکدام از نوکران ولایت جرأت نکرد نیماشارهای به ولایتعهدی فرزند سرکش رهبرنظام کند. موسوی با زرنگی توپ را در زمین آنها انداخت و گفت اگر چنین نیست انکار کنید و آنها انکار نکردند. اینکه حتّی با گوشه و کنایه یا از سر مصلحت موروثیشدن رهبری در ایران رد نشود خود بیانگر خیلی مسائل است. روی کاغذ البتّه عالم سیاست بیرحم است و ستارهی بخت مجتبی با فوت پدرش افول میکند و فردای آن بیکارهای بیش نخواهد بود ولی اینجا کشوری است که در آن وقایع عجیب رخ میدهد. نوکران نظام نوشتند که اصلاحطلبان تکلیف خود را با نظر موسوی دربارهی حضور منطقهای ایران روشن کنند؛ چنانکه از سال ۸۸ به بعد بارها نوشتم با جنبش سبز، اصلاحطلبی به پایان رسید و امکان پیگرفتن چنین پروژهای در ایران منتفی شد ولی پیشنهاد خوبی است واقعاً اصلاحطلبان سابق چنین کنند تا ببینیم چه کسی هنوز یک جو عقل در او باقی مانده است.
وقتی حداکثر خبری که از سران اصلاحات میشنویم خبر تسلیت نوشتن برای این و آن است، باز این پیر سبز است که با چند سطر همه را به هم میریزد و از صدر تا ذیل را وادار به جوابگویی میکند. از این مباحث گذشته بخش دلپذیر نوشتهی میرحسین برای من جایی بود که دفاع از حرم را حراست از حریم قلب در برابر گرایش به ستمگران دانست که برداشتی معنوی از این تعبیر در برابر قشرگرایان ظاهرپرست با طنینی شریعتیوار است. عجیب است که شریعتی را یکی از بانیان وضع فعلی بدانند حال آنکه یکی از هدفهای نقد او اسلام حکومتی صفوی بود که همهچیز را به ظاهر تقلیل میداد و در خدمت قدرت درمیآورد. اکنون نیز تیغ و طلا و تسبیح اصول دین نظام مقدّس است و افشای این اسلام مبدّل به عهدهی حارسان آزاده در برابر گرایش به ستمگران.
یاد ایماهای تندوتیز سالهای ۸۸ و ۸۹ افتادم. دلبستگی به جنبش سبز هنوز مثل آتش زیر خاکستر گاهگداری خودش را نشان میدهد.
پاسخحذف