فصل قیصر

درباره‌ی فیلم قیصر تا جایی که به خود فیلم و زمانه‌ی آن مربوط می‌شود می‌توان به اختصار این نکات را برشمرد:
۱- بسیاری از منتقدان و هنرمندان، فیلم و کارگردان آنرا طرفدار یا توصیه‌گر خشونت و خون‌ریزی می‌شناسند و می‌گویند که او جز تیزی چیز دیگری نمی‌شناسد و بیضایی نیز جایی گفت که فیلم در دفاع از ارزشهای ناموسی و خاله‌زنکی و مانند آن است؛ امّا در فیلم نشانه‌هایی هست که این داوری را با تردید روبه‌رو می‌کند:
الف. خود قیصر «قهرمان» به معنایی که می‌شناسیم نیست چون استدلالهای مادر و خان دایی در اشتباه بودن انتقام‌جویی شخصی و مراجعه نکردن به قانون در برابر او قویتر و حساب‌شده‌تر است. قیصر خیلی هم «مرد» نیست زیرا دو نفر از برادران آق‌منگل را ناغافل می‌کشد نه در یک مبارزه‌ی رودررو. قیصر لاف دروغ می‌زند که کریم در حموم نمره به پایش افتاده بود و التماس می‌کرد در حالیکه اصلاً مجال این کار را به او نداد. قیصر قدرتمند و قوی هم نیست چون در تنها مبارزه‌ی رودررویش با منصور نمی‌تواند مانع چاقوخوردن خود شود و زخمی می‌شود. قیصر مانند یک لات معمولی به راحتی دنبال زنی (سهیلا) می‌افتد و دعوت او را به گذراندن شب در خانه‌اش می‌پذیرد. قیصر مردّد است و در گفتگویی با اعظم می‌گوید شاید برم و خودم رو به کلانتری معرّفی کنم. قیصر با این صفات نمی‌تواند همدلی ما را در قهرمان شمردن خود به دست آورد.
ب. قیصر به پایان تلخ خود آگاه است و برای همین می‌کوشد به قول خودش مهر خود را از دل اعظم بیرون کند و ننه مشدی را ببرد زیارت و خلاص. او از ناچاری خود در این راه می‌گوید و تقدیر خود را این می‌داند. درست مانند یک ماشین بی«فرمان» در سرازیری. چنین عمل بی‌فرجامی را نمی‌توان توصیه یا حتّی از آن تقدیر کرد.
ج. عنوان‌بندی فیلم نیز با طعنه و کنایه، منطق زور بازو و بزن‌بهادری را به تصویر می‌کشد. پهلوان پنبه‌هایی که جلو دوربین کیارستمی برهنه شدند تا خالکوبیهای خود را به نمایش بگذارند، حامل نشانه‌هایی از دورانی سپری شده‌اند؛ کسانی که با بهره‌گیری از سایه‌ی پهلوانان اساطیری بر تن خود، می‌کوشند در یک جامعه‌ی سنّت‌باخته امّا تجدّدنیافته برای خود هویّتی دست و پا کنند. صدای زنگ و ضرب زورخانه‌ای که روی عنوان فیلم هست، هر وقت سروکلّه‌ی فرمان یا قیصر پیدا می‌شود هم به گوش می‌رسد و عاقبت هر دو نیز آشکار است.
۲- فیلم بیش از آنکه توصیه یا تجلیل باشد، توصیف است:
سالهای چهل و هفت به بعد، یک دهه‌ی پایانی حکومت شاهنشاهیست که صدای فروپاشی آن ساختار سیاسی در آثار هنری و دانشی آن زمان بیش از وقت به گوش می‌رسد. فرمان و قیصر به پلیس مراجعه نمی‌کنند و این حاکی از ضعف و به پایان رسیدن حکومت قانون است. قیصر در عین اعتراف به اینکه پلیس می‌تواند آنان را دستگیر و مجازات کند، به مادرش می‌گوید «ننه تو چه می‌دونی؟». او شاید خودش هم نداند که چرا دیگر قانون برای او مرجع نیستد گرچه شاید به عنوان علّت این کار بگوید که هیچ کس نباید بداند که چه به سر فاطی آمد حتّی مأموران کلانتری امّا قتل فرمان از تجاوز به فاطی مهمتر است و برای رسیدگی قانون به این کار نیازی به دانستن دلیل نزاع آنها نبود. نه سه برادر حاضر می‌شدند بگویند ریشه‌ی نزاع کجاست (چون جرم خود را سنگین‌تر می‌کردند) ونه خانواده‌ی مقتول چنین می‌کردند (به دلیل حفظ آبرو) پس رسیدگی به آن قتل بدون روشدن مسأله‌ی تجاوز هم ممکن بود.
مأموران در ادامه‌ی داستان، به اینکه قیصر قاتل آن دو برادر است، پی می‌برند که ما درست نمی‌دانیم از چه راهی امّا تنها راه آن این است که از ماجرای برادران آق منگل و فرمان بو برده باشند ولی به جای اینکه در پی هر دو نفر (یعنی منصور و قیصر) باشند، فقط به دنبال قیصرند و منصور از ترس قیصر قصد فرار دارد نه از ترس پلیس و همین اشارات کوچک در آن روزگار می‌توانست معنایی فرامتنی بیابد.  تیر همین مأموران است که به همراه چاقوی منصور او را از پا در می‌آورد.
۳- از یک جنبه‌ی دیگر نیز این اثر پیشگویانه است؛ هم پیش‌گویی یک حرکت اعتراضی قریب‌الوقوع فراگیر و هم شکست مبارزات بر اساس تک‌رویهای شخصی، خشونت، انتقام‌گیری و فراموشی تجارب گذشته (قیصر می‌گوید کسی داستان آنها را به یاد نخواهد آورد همانطور که آنها داستان دیگران را فراموش کرده‌اند) که شاید از دید بسیاری، توصیف انقلاب پنجاه و هفت باشد. در بسیاری از فیلمهای این دوره کنشهای قهرمانان علیرغم موفّقیّتهای اوّلیه به شکست می‌انجامد و پیروزی در کار نیست، در گوزنها شخصیّتهای فیلم کشته و در کندو اسیر می‌شوند و قیصر در حالتی بین این دو، زنده ولی از پاافتاده و روبه‌موت، به دست پلیس می‌افتد.
پیش‌بینی به معنای همدلی نیست، پیش‌بینی آمدن سیل یا رکود اقتصادی فقط اعلام خطر است نه خوشامدگویی به آنها. آثار هنری می‌توانند -و باید- چنین نقشی داشته باشند که در آن صورت خود بدل به جزئی از حرکت اجتماعی می‌شوند و تأثیر خویش را می‌گذارند، هم بیم می‌دهند و هم امید. چنین فضایی متأسّفانه فعلاً در کشور وجود ندارد و اینجاست که می‌توان پرسید که تغییر سی سال پیش با آن همه مقدّمه و فکر و ایده و طرح به آنجا کشید، اکنون ما بر اساس چه مقدّماتی انتظار دگرگونی داریم و این دگرگونی بی‌مقدّمه ممکن است سر از کجا درآورد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.