گرداب آزادی

                                                                                                           پنجشنبه ۵ دی ۱۳۹۲
 

کروتونی‌ها مکتب فیثاغورث را به آتش کشیدند؛ ‌امّا سوزاندن مکتبها، ‌یا انسانها به خاطر آن، همواره در سرکوب دگراندیشی سخت بی‌اثر از کار درآمده است. (برتراند راسل،‌ خردمندی غرب)
  
 پیرامون دستگیری عجیب دکتر غروی هم حرفی نمی‌توان زد هم نمی‌توان حرفی نزد. حرفی نمی‌توان زد که موضوع وقتی به این آشکاری است مثلاً باید از چه بگوییم؟ از آزادی اندیشه، بیان، مخالف یا چه؟ چه کنیم که حرفمان تکرار نباشد و ملال‌آور؟ از طرف دیگر نمی‌توان حرفی نزد که سکوت نیز در برابر این کارهای بچّه‌گانه (صفت دیگری پیدا نمی‌کنم) جایز نیست. به رغم اینکه مقاله‌ی اخیر غروی را ضعیف و نابجا می‌دانم ولی از همان اوّل، از توقّف روزنامه تعجّب کردم که به نظرم نالازم می‌آمد. پس از دستگیری وی واقعاً زبان از بیان درماند. عجب از اینکه برخی مانند مکارم دست‌بردار نیستند. نمی‌دانم اگر چطور بشود راضی می‌شوند؟ این به جای دفاع از حقّ مخالفت نظری و حرّیّت فکری است؟
  
 از لحاظ نظری به این بسنده کنم که -بی‌مکرّرشدن اشارات- این مجادله‌ی مفضّل بن عمر را با ملحدان به یاد بیاورم و توصیه‌ی آنان به اینکه روش استادش امام صادق را در پیش بگیرد. با تفاوتهایی آشکار: آنها ملحد بودند ولی غروی مؤمنی است که تنها یک یا چند باور متفاوت با حاکمان دارد؛ ‌آنها مفضّل را به آرامش دعوت می‌کردند در حالیکه اینجا بحث بگیروببند و زندان انفرادی است؛ و تفاوت مهمتر اینکه اینجا قدرت دست یکی از دو طرف است و اصل مسئله همینجاست.
  
 در ضمن از روز روشن‌تر است که موضوع نه به خاطر فلان برداشت از دین بلکه به دلیل اثری است که آن نوشته بر مسئله‌ی حکومت به نام دین می‌گذارد. پس گیر اصلی ماجرا جای دیگر است. درست به همین دلیلْ تذکّر ِنظری فایده‌ی چندانی (جز برای باورمندان به مجریان فعلی حکومت) ندارد امّا تذکّر عملی شاید راهی به دهی ببرد. در قضیّه‌ی معروف «محنه» قدرت حاکم که مکتب خردپسند و اختیارگرای اعتزال را برگزیده بود با خشونت با اهل حدیث (که قشری‌ و قالبی بودند) روبه‌رو شد و یک‌جور گزینش یا تفتیش عقاید از نوع اسلامی آن راه انداخت. این تفکّر بعدها نه تنها از بین نرفت که به همراه اشعریّت با استفاده از قرارگرفتن اعتزال در جایگاه ظالم،‌ آنچنان گسترش یافت که تقریباً بر بیشتر عالم اسلامی حکمفرما شد. در اوّلین بند یادداشت،‌ راسل از بیهودگی سرکوب مکتبها،‌ انسانها و افکار می‌گوید ولی چه بسا قضیّه از این هم بالاتر باشد. یعنی آنکه سرکوب می‌شود حتّی اگر ناحق باشد یا سهم کمتری از درستی و حقیقت در چنته داشته باشد،‌ ممکن است به مدد همین سرکوب برکشیده شود. در زمان ما کشوری در خاورمیانه به‌ناحق پیدا شد که بر خاطره‌ی کشتار قومش بنا شده بود. بمباران و حمله به القاعده نیز به آنان نیرویی بخشید که رهبرشان را مفقود کردند تا مدفنش زیارتگاه نشود و غرب‌ستیزی متاعی شود که حتّی -در کمال تعجّب ِایرانیان- کسی مانند احمدی‌نژاد هم میان مسلمانان ِاینجا و آنجا هوادار پیدا کند. 
  
با آزادی اگر همراه و همقدم شویم، مانند آب و هوای تازه است و‌ شکوفایی و اعتلای نهال فرهنگ را به دنبال دارد امّا هر امری (حتّی صحیح،‌ مقدّس یا ارزشمند)‌ اگر با دریای آزادی دربیفتد فروکشیده خواهد شد. این چیزی است که دیروزود دارد امّا سوخت‌وسوز ندارد.

۴ نظر:

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.