عشق به استبداد؟


                                                                                                    دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
   
  
اخیراً چند مطلب تحلیلی از کورش عرفانی باعث شد که نوشته‌های او را دقیقتر بخوانم امّا از دیدن این متن تعجّب کردم. از آنجا که به ایمای پیش من مربوط است بد نیست نگاهی به آن بیندازم هرچند نویسنده به گونه‌ای ننوشته که بتوان آن را نقدی دقیق کرد.
  
عرفانی می ‌گوید که ما از استبداد دوران قاجار به دوران پهلوی و نظام حاضر رسیده‌ایم. در این توالی خودکامگی و رها نشدن ایرانیان از چرخه‌ی استبداد رازی نهفته و آن این است که ایرانیان به استبداد عادت کرده‌اند و آن را در مناسبات درون خانواده، ‌اجتماع و حرفه‌ی خود تولید می کنند و بقای خود را در گرو آن می‌دانند. از این رو اکثریّت در برابر هر گونه تغییری مقاومت می‌کند و اقلیّت معترض را با انواع سرکوب له می‌کنند. در این شرایط ایده‌ی تغییر از پایین را باید به وقتی دیگر وانهاد و به تغییر از بالا اندیشید.
  
یک. نوع واژگان و اصطلاحات این نوشته بسیار متفاوت از چیزی است که پیشتر از این نویسنده دیده‌ایم و در صورت ادامه یافتن طبعاً به تجدید نظر در داوری پیرامون نویسنده‌اش خواهد انجامید. اگر بخشی از متن نوشته را بدون نام نویسنده می‌دیدم به یاد یکی دیگر نویسندگان این سایت می‌افتادم، آن هم نسخه‌ی چندسال پیشش. به برخی عبارات این یادداشت درباره‌ی اکثریّت جامعه توجّه کنید:« در وحشگيری، بی‌رحمی، خباثت، دزدی و شارلاتان‌بازی به مسابقه‌ای سخت ناسالم همّت می‌گمارند... به پايين‌ترين رده‌های مادون حيوانی شيرجه می‌روند... عزّت و کرامت برايشان نخست بی‌معنا و بعد تهوّع‌آور و نگران‌کننده است و با فروبردن سر خويش در لجن‌زار استبداد احساس آرامش وجدان می‌کنند... در ناخودآگاه خويش خود را عمله و نکره‌ی ]اکره![ نظام استبدادی می‌دانند... تمام وقت و دانش و توان خود را برده‌وار در اختيار حاکمين مستبد می‌گذارند...»
  
نوع بیان و روش القای مطلب بخش بزرگی از ارزش یک نوشته است. در دفاع از دموکراسی و نقد دیکتاتوری نیز می‌توان آن‌چنان از موضع خودبرتربینی و آمریّت سخن گفت که محتوای آن را از درون تهی کند. مراجعه به خود ِنوشته، خواننده را از توضیح بیشتر من بی‌نیاز می‌کند.
  
دو. گاهی البتّه به مطالبی مانند این برمی‌خوریم ولی چرا در چنین زمانی؟ وقتی شکستی سیاسی رخ می‌داد یا دورنمای هرگونه تغییری بسیار تیره بود، می‌شد تاحدودی به بعضی افراد حق داد که از سر عصبانیّت نوشته‌هایی به اقتضای حال خود بنویسند که البتّه آن هم محتاج تذکّر و یادآوری بود. اگر چنین یادداشتی مثلاً در اوج دوران احمدی‌نژادی نوشته می‌شد جای تعجّب نداشت ولی حالا چرا؟ پارسال چه کسی فکر می کرد که چنین انتخابات پرحادثه (تهدید خاتمی،‌ ردّ صلاحیّت رفسنجانی و پیروزی روحانی) ‌را پشت سر بگذاریم،‌ مناقشه‌ی اتمی رو به حل رود و ایران و امریکا –هرچند به کندی- برخی مشکلات خود را حل کنند؟
    
سه. در این گونه نوشته‌ها ارجاع به واقعیّت جاری، همراه با آمار لازم و ضرور است. از ابتدا تا انتهای این نوشته، عرفانی نمی‌گوید که چرا به این نتیجه رسیده است؟ کدام حادثه یا حوادث باعث چنین ناامیدیی شده است؟ آیا نظرسنجی یا بررسی و تحقیق میدانی معتبری او را به این دسته‌بندی قاطع بین اکثریّت و اقلّیّت رسانده است؟ آیا مشاهده‌ی فضای مجازی او را به این نتیجه رسانده است؟ تحلیل چند انتخابات اخیر او را به این نتیجه رسانده که اکثریّت طرفدار استبداد و اقلیّت آزادیخواه هستند؟ چگونه وقتی اکثریّت مردم در همه‌ی انتخابهای دو دهه‌ی اخیر (به استثنای یک انتخابات شورای شهر و در پرانتزگذاشتن چند مورد تقلّب بزرگ و کوچک) به گزینه‌هایی که منتقد حاکم بزرگ بودند رأی دادند می‌توان گفت آنان «عاشق استبداد» هستند؟ ممکن است کسی بگوید که وضع سیاسی و اجتماعی مطلوب نویسنده با آنچه شما در سر دارید تفاوت کند؛‌ این درست امّا طبق تحلیل نویسنده این مردم حیوان‌صفت و برده‌آسا باید همیشه بین بد و بدتر، بدتر را انتخاب می‌کردند و به کسانی رأی می‌دادند که خوی استبدادزده‌ی آنان را ارضا کنند. چرا چنین نشده است؟ همین واقعه‌ی اخیر زندان اوین را بررسی کنیم. علّت این همه حسّاسیت به چند نفر زندانی چیست؟ اگر آنان دارای پایگاه اجتماعی نبودند محال بود چنین نمایشی راه بیفتد. حمله‌کنندگان از محبوبیّت این افراد در عذابند که چنین می‌کنند و گرنه نیازی به برپا کردن این هیاهو نبود. هجوم‌آوران به زندان و نامه‌ی حائری شیرازی و خطبه‌های خاتمی و جنّتی یک چیز می‌گویند و آن هم کلافگی از فتنه‌ای است که قرار بود با ادبیات تلقینی چنین وانمود شود که پایان یافته امّا همچنان در حال رویش است. عرفانی از استقبال مردمی، از کسانی که از زندان آزاد می‌شوند خبر دارد؟
  
چهار. دو نکته‌ی دیگر نیز لااقل برای من مبهم ماند و اینکه چگونه با مفروض گرفتن استنتاج نویسده از تغییر از پایین، به تغییر از بالا رسیدیم و دیگر اینکه وقتی نتوان تغییری از پایین ایجاد کرد چگونه می‌توان تغییری از بالا ایجاد کرد؟ «اصلاح ساختاری» از راه صندوق رأی که از دید نویسنده در آینده‌ی نزدیک ممکن نیست، ‌«انقلاب» هم که محتاج همراهی مردم است می‌ماند «مداخله‌ی نظامی». آیا نویسنده در پی القای این مطلب است؟
  
پنج. یکی از وظایف مفسّر سیاسی امید‌دهی به خواننده است. نباید از این جمله این گونه برداشت کرد که من توصیه به خلافگویی یا حتّی اغراق می‌کنم؛ امّا آیا عرفانی احتمال نمی‌دهد که برخی از این اکثریّت استبدادزده نوشته‌ی او را بخوانند؟ اگر کسی را با این اوصاف توصیف کنیم،‌ چه قدر احتمال دارد که بتوان او را تغییر داد و واکنش احتمالی او چه خواهد بود؟
  
اگر چند نوشته‌ی تحلیلی از نویسنده نخوانده بودم این یادداشت را نمی‌نوشتم. مقالاتی مانند این بهترین دلیل بر جدابودن حساب گفته‌ها از گویندگانشان است. بهترین گویندگان نیز با اندکی غفلت،‌ سهل‌انگاری یا عصبانیّت می‌توانند ضعیف‌ترین متن‌ها را بنویسند.

۲ نظر:

  1. دوست ارجمند وضعیت اجتماع براوردی از بردارهای انسانی ان جامعه است و قتی برایند یک جامعه موجودیتی چون احمدی نژاد باشد که حتی در انتخابات 88 نیز رایش بالاتر از موسوی و کهروبی به تنهایی بود -وتنها چون در دور دوم مجموع رای دهندگان موسوی و کهروبی بر وی میچربیدند این تقلب رخداد -و نهایت تاریخی یک جامعه بقای موجودیتی هولناک و سیاه باشد ایا قضاوت کورش عرفانی نادرست است؟
    بیهوده دل بستن به مفهوم دروغین ملت بزرگ ایران به بن بست های تاریخی انجامیده است این مجموعه توده وار مردم حتی در خارج از مرز های جغرافیایی کنونی در اران سابق واذر بایجان کنونی در چنگال دیکتاتوری علی اف ها و در ترکمنستان اسیر نظربایف ها نمادی از درستی نظر اقای عرفانی هستند خودتان بگردید و بنیاد مشترک بین این مردم را که بتعث دیکتاتور پروریست را بیابید

    پاسخحذف
  2. من حرفی از ملّت بزرگ ایران نزده‌ام؛‌ گفته‌ام آنان عاشق استبداد نیستند. اگر برای اثبات نظرمان فقط از میان پیامبران جرجیس را ببینیم درست است؟ چرا انتخاب خاتمی و روحانی را نبینیم؟ این ملّت دیکتاتورپرور چرا ناطق و قالیباف را انتخاب نکردند؟ بماند که در سال ۸۴ نیز -گذشته از اینکه ا.ن هنوز شناخته نبود- با تقلّب روی کار آمد. شکایت‌نامه‌های کرّوبی و رفسنجانی را فراموش که نکرده‌اید. آنان آن زمان از روی مصلحت‌سنجی سکوت کردند؛‌ لازم بود کسی مانند میرحسین بیاید که مصلحت را بر حقیقت ترجیح ندهد.

    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.