دوشنبه ۲ تیر ۱۳۹۳
دکتر گلزاری گفته است: «متاسفانه شادی در میان ایران بسیار کم رنگ شده و جای خود
را به اضطراب، عصبانیت و غم داده است. ایرانیان به سرعت غمگین میشوند و همواره
نگران آینده هستند که همین امر باعث شده احساس شادی در آنها به سختی ایجاد شود. در حال
حاضر آمار افرادی که به دلیل ضرب و جرح و درگیری به زندان افتادهاند، بیش از
کسانی است که به دلیل جرایم وابسته به مواد مخدر در زندان به سر میبرند.»
شادی و شیوههای آن نیز مانند غم و اندوه و عصبیّت و دیگر صفات
انسانی مانند ویژگیهای جنسیّتی، بسیار بیش از آنکه به طبیعت ما وابسته باشد، به
آموزش، تربیت و فرهنگ وابسته است. دیدن بیواسطه در محیط خانواده، آموزشهای ساختار
آموزش رسمی و فرهنگ جامعه به روحیّات انسان شکل میدهد. هنوز خنده و شادی در فرهنگ
عمومی نشانهی سبکسری است و «سنگینبودن» یک نفر با آرامش و سکوت او سنجیده میشود.
برخلاف مراسم سوگواری، جشن مذهبی سالم همراه با شادی کم داریم و فرهنگ سیاسی سه
دههی اخیر آوازهگر انقلابیگری به شکل تندخویی و پرخاشگری بوده است. حتّی نخبگان
ما طنز را نمایندهی هنر جدّی (ادبیات، سینما و..) نمیدانند و برای نمونه، سینمای سیاهنمایی و
زنجموره در قالب اختراعی «ژانر اجتماعی» نمونهی هنر دردمند تلقّی میشود. هر
کدام از اینها برای ایجاد آنچه گلزاری از آن اظهار نگرانی کرده است، کافی است.
در ایران کارناوالهای رسمی یا مذهبی و در قالب سوگواری است، یا رسمی.
جشنهای رسمی مانند سالگرد پیروزی انقلاب نیز به جای آنکه شادی باشد، تبلیغ خشم و
«مرگ بر» این و آن است. در ده پانزدهسال اخیر جامعه به شکل خودجوش دو جور جشن
خیابانی را باب کرده است؛ یکی در واکنش به پیروزی نامزد انتخاباتی و دیگری پیروزیهای
فوتبالی. در جشن شنبهشب آیا شادی مردم به خاطر درک بالای آنها از فوتبال بود که
باخت خوب را هم جشن میگیرند، یا به علّت پایینبودن سطح توقّع از خودشان بود
یا...؟ دربارهی علّت شادی پس از باخت دو شب پیش خیلی گفتند امّا به نظرم حق با
آنهایی است که میگویند این مردم به شادی نیاز دارند پس کمترین بهانه را نیز غنیمت
میشمرند.
باید از آنانی که جلو ورود زنان به ورزشگاه آزادی را گرفتند و بگیر و
ببند راه انداختن پرسید که چه چیزی بیش از آنچه در خیابان رخ داد، در ورزشگاه
اتّفاق میافتاد؟ چرا اینجا شادی گروهی زنان و مردان مباح و آنجا ممنوع است؟
اینگونه ممنوعیّتها فقط حاصل برخورد محافظهکارانه با سنّت است، یعنی عجز از
تغییر سالم. خطبای مذهبی با نکوهش برخی کشورهای منطقه میگویند که رانندگی زنان
در آنجا مجاز نیست؛ این ممنوعیّتهای غیرشرعی، عقلی و عرفی و موارد مشابه -مانند
تفکیک جنسی در مدارس و دانشگاه- نیز دستکمی از آن ندارد. چرا باید بگذاریم
فدراسیون جهانی والیبال به اجبار ورود زنان را بر ما تحمیل کند؟ آیا آن وقت هم -مانند
پروندهی هستهای- خواهیم گفت که فشارها بر تصمیم ما اثری نداشته است؟ دولت روحانی
اگر زورش به آنانکه خون خلق حلال کردند نمیرسد، دستکم آنان را که نظر حرام
بکردند سر جایشان بنشاند.
سلام. چرا مطالب رو تو تو فیس بوک و گوگل پلاس نمی ذارید؟ فضای وبلاگ ها شاید دیگه اون پویایی سابق رو نداشته باشه. جای ایمایان -با همین هویت و نه با اسم و فامیل واقعی اش- خالیه اونجا.
پاسخحذفبا اسم واقعی هم بیای بد نیست
پاسخحذفرونوشت به افسران جنگ نرم
در اینکه جای ایمایان، همه جا خالیست، شکی نیست.
پاسخحذفولی اینکه فضای وبلاگها پویایی سابق رو نداره، من مخالفم! الی ماشالا وبلاگهای پر و پیمان هستند که مینویسند.
ضمن اینکه در پلاس هستند کسانی که مطالب ایمایان را باز نشر میکنند.
فوق دیپلم حقوق
وکیل عیّار!
گروه آخری که میخواهم از آنها صحبت بکنم شامل کسانیست که تنها پیشینۀ سیاسی شان همکاری با حکومت اسلامی است و کلاً زاده و دست پروردۀ آن هستند ولی ناگهان بعد از مدتی به خارج مهاجرت میکنند و بی هیچ مقدمه و بدون اینکه حتی احتیاجی به توجیه این عمل ببینند، به خدمت آمریکا در میایند، حال در این رسانه یا آن اندیشکده یا… این هم از آن تغییرهایی است که مایۀ حیرت است. همه از خود میپرسند با وجود چنین دشمنی بین دو رژیم و چنین ناهمسازی بین جهان بینی آنها، چگونه میتوان به این آسانی از یکی به دیگری جست.
پاسخحذفدر مورد گروه اخیر نه میتوان صحبت از ساختار مشترک فکری کرد، نه از اشتراک نظر در روشهای حکومتی. در اینجا آن خط تداومی که در دو مورد قبل سراغ کردیم، شکل جدیدی دارد و درست از حذف شاخصهای قبلی برمیخیزد. اینجا با کسانی سر و کار داریم که شخصیتشان در آسیای ایدئولوژی حکومت کاملاً نرم شده است و به همین دلیل در هر قالب نوی به راحتی جا میگیرند. مجموعۀ ارزشهایی که به هر صورت میتواند راه تغییر موضع سیاسی را هموار یا ناهموار سازد، در مورد این افراد نقش چندانی ایفا نمیکند. زیرا به دلیل خرد شدن زیر تربیت ایدئولوژیک، از هیچکدامشان اثر چندانی باقی نمانده است تا بخواهد نقشی بازی کند. این پدیده ایست که میتوان نزد کارگزاران دیگر حکومتهای توتالیتر نیز سراغ کرد. تربیت با ایدئولوژی توتالیتر دو مرحله دارد. اولی نوعی تخلیه است از معیارهای رایج و معمول اندیشه و کردار، از اخلاق گرفته تا بستگی های طبقاتی و پیوندهای خانوادگی… سپس پر کردن جای خالی آنها با ایدئولوژی. وقتی تخلیۀ اولیه که کار مشکلی است و در مورد همه هم به نتیجۀ دلخواه نمیرسد، انجام گرفت، عوض کردن ایدئولوژی خیلی سخت نیست.
http://melliun.org/iran/43540