درسهای والیبال و سینما

                                                                                                          دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴ 
  
  
هویّت هر ایرانی ترکیبی از ملّیّت، جنسیّت، قومیّت، نژاد، زبان و... البتّه نقش و جایگاه او به عنوان شهروند دهکده‌ی جهانی است. تأکید بیش از اندازه روی یکی از این اجزا منجر به ترسیم تصویری کاریکاتوری از وی خواهد شد.‌ پس اولویّت هر گونه تلاش نظری و عملی در این سرزمین، ‌برقراری تناسب و هماهنگی بین این اجزاست.  
  
در واقع عنصر اخیر حتّی از دیگر اجزا نیز مهمتر است چون تعدیل‌کنده‌ی دیگر اجزاست و در غیاب آن شاهد گسیختگی بیشتر هویّتی خواهیم بود. موفّقیّت دو رشته‌ی هنری و ورزشی در ایران در راهیابی به عرصه‌ی جهانی به محک و معیاری برای دیگر رشته‌های هنری و ورزشی تبدیل شده است؛ بختی که متأسّفانه ما در علوم نظری ازآن محروم هستیم. پیش از جام جهانی۹۸ فکر می‌کردیم مهاجمی که در آسیا سرآمد است، ‌شاید بتواند در میدان جهانی چیزی از خود نشان دهد یا فلان بازیکن که می‌گفتند چهار نفر را روی یک دستمال دریبل می‌زند، از پس مدافعان تیمهای بزرگ هم برمی‌آید. در میدان عمل امّا چیز دیگری دیدیم. در سینما هم ابتدا کیارستمی صف‌شکن بود ولی انگ سینمای جشنواره‌ای و نخبه‌گرا به او چسباندند. فرهادی از جشنواره‌ها گذشت؛ ‌هم سینمهاهای عمومی را فتح کرد و هم سینمایی داستانگو و مناسب عموم را به نمایش گذاشت و البتّه باز هم با مخالفتهایی عجیب از داخل روبه‌رو شد. او چه چیز را به هم زد؟ قواعد بازی کوچک داخلی؛‌ عرصه‌ای که در آن متوسّطان نیز می‌توانستند آقایی کنند و صاحب ادّعا باشند ولی حالا دیگر این امر امکان‌پذیر نبود. 
  
انگیزه‌ی این یادداشت کلامی است در «اندیشه‌ی پویا»ی ۲۶ که مایکل سندل را با مصطفی ملکیان مقایسه کرده است (یا برعکس). به گمانم نویسنده اگر کمی به تفاوت تحصیلات،‌ تألیفات، توان ‌نظریّه‌پردازی و جایگاه آکادمیک هر دو توجّه می‌کرد چنین چیزی را نمی‌نوشت. اشکالی هم ندارد که اندیشه پویا مانند مهرنامه پاتوق یک متفکّر شود ولی برای بزرگداشت افراد به چیزی بیش از ارادت قلبی نیاز است. از آن رو عبارت «ارادت قلبی» را استفاده می‌کنم که هر دو متفکّر (به ترتیب: ملکیان و طباطبایی) با ایده‌ی محوری دو مجلّه (روشنفکری دینی برای «اندیشه پویا» و روشنفکری درون دینی و انتقاد از سکولاریسم برای «مهرنامه») زاویه‌ای آشکار دارند. در غیاب نبود محک جهانی است که معروفترین شخص در رواج اندیشه‌ی «هرمنوتیک» در ایران حتّی یک مقاله‌ی معتبر ندارد و کتابهایش مجموعه گفتگو یا مقاله‌هایی بدون ارجاع و کلّی‌گوست به گونه‌ای که برای نمونه هیچ دانشجویی نمی‌تواند در نوشتن پایان‌نامه‌ای مربوط به مبحث هرمنوتیک ارجاعی مفید به این کتابها بدهد. بدون محک جهانی است که طرح سخنان روشنفکران درجه دو عرب می‌تواند لقب لوتر جهان اسلام (و نه حتّی ایران یا تشیّع) را به کسی ببخشد. کمی سرمان را ببریم بیرون پنجره، ‌دستمان می‌‌آید که دور از این دسته‌بازیهای کوچک و محدود، جریان از چه قرار است.

۹ نظر:

  1. به نظرم در این مورد محک جهانی نباید صرف تحصیلات، تالیفات، توان نظریه پردازی و جایگاه آکادمیک باشد که اگر باشد حسین نصر هم از ملکیان بالاتر می نشیند! فکر میکنم خودتان هم کلی گویی کرده اید و معلوم نیست مثلا روشنفکران درجه یک عرب چه کسانی هستند؟!

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. نصر فقط از لحاظ تحصیلات و جایگاه آکادمیک بالاتر است؛ تازه معلوم نیست که واقعاً در دیگر زمینه‌ها هم از ملکیان جلوتر نباشد. جهان عرب هم متفکّر درجه یک ندارد. درجه دو را در مقیاس جهانی عرض کردم با ارفاق.

      حذف
  2. جهانی بودن یا نبودن یک تفکر یا اندیشه به خودی خود اهمیتی ندارد. در میان کارگردانان ایرانی، کیانوش عیاری مثال خوبی برای به محک جهانی نرفتن یک کارگردان ولی صاحب سبک و مهم بودن او در داخل است. مصطفی ملکیان هم اگرچه جهانی نیست ولی جزو برجسته ترین متفکران حال حاضر ایران است، چه از لحاظ وسعت دانش و چه دقت و تسلط علمی. فرهادی اگر در جشنواره های خارجی شرکت نمیکرد و اسکار نمیگرفت از ارزش و اهمیت فیلمهایش کاسته میشد؟! اینکه مصطفی ملکیان متفکری متوسط است به گمانم بی انصافی در حق اوست.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. «به‌خودی خود اهمّیت نداشتن» تعبیر مناسبی نیست. بهتر است بگوییم معیار اوّل و آخر نیست که درست است امّا یکی از معیارهای مهم است. در ضمن منظورم از جهانی معروفیّت نیست بلکه به‌کارگیری ملاکهای تحقیق و تألیف است. پرهیز بسیاری از روشنفکران وطنی از نوشتن و علاقه‌ی عجیب به سخنرانی و گفتگو با روزنامه‌نگاران و بعضاً مریدان، شأن آنان را در عالم پژوهش پایین می‌آورد.
      اصل بحث هم در مقایسه‌ی ملکیان و سندل بود نه نمره‌دادن به ملکیان.

      حذف
    2. این آخری را قبول دارم. ملکیان تا آنجا که میدانم هیچ کدام از کتابهایش تالیفی به معنای درست کلمه نیستند و همه گردآوری همین سخنرانی ها و گفتگوها. حتی یک سایت شخصی که این موارد به صورت منظم در آن موجود باشد هم ندارد.مثلا فکر میکنم دانسته های ما نسبت به نظریه عقلانیت و معنویت کمتر از آن چیزی باشد که خودش اندیشه کرده است.

      حذف
    3. همین نکته، کلید دریافتن تفاوت بین عالم و روشنفکر است. عالم در رشته‌ی نخصّصی خود تحقیق می‌کند،‌ نظر دیگران و تاریخچه‌ی بحث را می‌آورد آنها را نقد می‌کند و نظر خودش را در پایان ذکر می‌کند ولی روشنفکر بیشتر حضور اجتماعی شفاهی دارد گرچه ممکن است در این راستا مقاله‌نویسی هم بکند. سارتر اگر روشنفکر درجه یک بود،‌ پیش از آن فیلسوفی بود که کتابهای چندصدصفحه‌ای هم می‌نوشت. اینجا امّا این دو مقوله با هم مخلوط شده‌اند. شبستری برای مثال هیچ‌ تألیف درخوری ندارد و گاهی هم که نامی از دکتر سروش بین صد روشنفکر جهان می‌آید دقیقاً به خاطر مواضع روشنفکرانه و سیاسی اوست نه قوّت مطالب علمی وی. اگر از شما بپرسند ملکیان در چه رشته‌ای تخصّص دارد،‌ چه جواب می‌دهید؟
      پ.ن. برخی از طرفداران دکتر طباطبایی بر شریعتی همین ایراد (ضعف تألیف و تحقیق) را می‌گیرند که باید جواب داد: او را هم باید به عنوان روشنفکر اجتماعی درک کرد نه عالم. تازه فعّالیّت او مدّت زمان بسیار کوتاهی بود و وقت نکرد که آنچه را گفته بود ویرایش کند و نابهنگام درگذشت. توجیهی که نمی‌توان برای روشنفکران حاضر به کار برد.

      حذف
    4. شما از تفاوت عالم و روشنفکر گفتید و من به این فکر میکنم که شاید اقتضای جامعه در حال گذار ما این است که متفکران بیشتر به روشنفکری روی آورند تا تحقیق آکادمیک. شاید علت های دیگری هم باشد مثل اینکه مردم ما شنیدن را بر خواندن ترجیح می دهند اما در مورد ملکیان قدری هم مساله شخصی است و آنکه ایشان سخنرانی را مفیدتر از تالیف میداند(چند سال پیش در نقد سخنان محسن کدیور صراحتا این را گفته بود) و متاسفانه نتیجه آن میشود که مثلا از ده سخنرانی ایشان در مورد عقلانیت و معنویت بسیاری از مطالب تکرار مکررات است و به بسیاری دیگر اصلا پرداخته نمیشود وگرنه به نظر من ایشان بر تاریخچه بحث و نظر دیگران مسلط است و احیانا نظری هم از خود دارد.

      حذف
  3. کدیور جزو معدود افراد نزدیک به نواندیشی دینی است که هم درس درستی خوانده است و هم تألیفات دقیق و منضبطی دارد.«اقتضای جامعه‌ی در حال گذار ما» این است که معیارهایی دلبخواهی را اختراع نکنیم و ببینیم اگر دیگران به جایی رسیدند، چطور رسیدند نه اینکه اسم نقص خود را «اقتضا» بگذاریم. دقیقاً همین مسأله‌ای بود که من در متن اصلی به آن اشاره کردم و آن این است که جامعه‌هایی که در حال تولید دانش هستند چه معیارهایی دارند.

    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.