سهشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۹
رهبران از هر قسمی که باشند، در خطر حصرند. آنان به مرور بهخاطر جایگاهی که مییابند با سرسپردگان خود احاطه میشوند تا جایی که ممکن است روزی برسد که دنیا را از دریچهی آنان ببینند یا دستکم فکر کنند که دیگران کمابیش مثل آنانند. در این حالت آنها در یک جزیرهی دورافتاده از جامعه محصور میشوند و از نتایج آنان صدور نظرات عجیب درباره ی حیطهی تخصّص یا مسئولیّت خود است که آن «دیگران» را به تعجّب وامیدارد. نامهی علی شریعتی به آیتالله میلانی مثال خوبی از یادآوری این مسأله به یک مرجع تقلید شیعه است.
سیّدعلی خامنهای وقتی به رهبری رسید، امید بسیاری را در دل صاحبنظران برانگیخت که معمّم جوان، خوشپوش، رمانخوان، اهل موسیقی، همنشین روشنفکران و دنیاگشتهای به جای روحانی سالخورده، سنّتی و عارفمسلکی نشسته که عمدهی عمرش را ساکن دو شهر مذهبی بود که آنجا هم جز راه خانه، حرم و مدرسه جایی دیگر نرفت. این گمان بسیار زود رنگ باخت و نه تنها موارد مثبت از بین رفت که موارد ضعف مثل بنیهی علمی ناچیز به رویکردی مصلحتگرا و کاملاً دنیوی انجامید که بهتدریج حکومت را از پسوند «اسلامی» خالی کرد و از آن فقط پوسته و قشری برجای گذاشت.
همهی اینها به مدد فرورفتن تدریجی در حصار رهبری و سروکار داشتن با مگسان دور شیرینی به وقوع پیوست. این روند تدریجی از دهسال پیش و از ۲۵ بهمن ۸۹ تقریباً کامل شد. یکسال پیش از آن خامنهای در گفتوگویی به نامزد معترض انتخابات که میگفت خطّ قرمزش حق مردم است، گفت که خطّ قرمزش ابطال انتخابات است. خطّ قرمز موسوی حقّ مردم با تصحیح امر واقع -یا آنچه او و طرفدارانش فکر میکردند واقع شده- بود و خطّ قرمز رهبرنظام انتخابات، صرفنظر از آنکه درست یا نادرست برگزار شده باشد؛ جنگ حقیقت و اعتبار. موسوی میگفت باید کمیتهای جز شورای نگهبان که خود از بازیگران بود به داوری بنشیند تا نتیجه را بررسی کنند و خامنهای میگفت که با درستی و نادرستی کاری ندارم، نتیجهی بازی نباید عوض شود و این پایان ماجرا بود.
دهسال پیش در ۲۵ بهمن ۸۹ خامنهای به حصر رفت و نظرات بدیع او از تمجید از فرد فاسد دروغگو و نظرکرده به ساختگیخواندن کرونا و بدبینی به نهادهای پزشکی بینالمللی رسید. این آخری کمترین امید بهبود یا خروج از حصر را نیز از بین برد و فقط باید به ملکالموت چشم داشت که کار از این بدتر نشود. آن روحانی جوان و سرحال حالا پیری فرتوت است که شاهد جنگ نهچندان پنهان نامزدهای رهبری پس از خود است؛ همچون بزرگ خاندانی که نمرده ولی دیگران را در حال دعوا بر سر میراث خود ببیند یا شازده احتجابی که فقط مانده «مراد» حلقهی مریدان را بشکافد و جلو بیاید و بگوید: «آقا، حضرت آقا عمرش را داد به شما.»
پاسخحذفمیرحسین موسوی در عین صداقتی که داشت ، به دلیل ضعف های مهمش باعث شکست جنبش سبز شد:
نخست آنکه میرحسین فاقد مولفه های رهبری بود.قادر به رهبری مخالفت ها نبود و بیشتر تحت تاثیر اتفاقات قرارداشت تا خود خلاقیتی برای پیشبرد جنبش داشته باشد.اگر جنبش سبز رهبری واقعی داشت و خط مشی را تعریف می کرد قطعا میرحسین مجری خوبی برای آن می شد.
دوم آنکه اکثریت خواص اطراف میرحسین، کسانی بودند که یا در نظام مستقر سمتی داشتند و یا مشکلشان بیرون بودن از سفره نظام در زمان احمدی نژاد بود و قصدی برای مقابله با تقلب و دفاع از حق مردم نداشتند. شاخصترین آنها خاتمی و زنگنه بودنداین افرادهیچگاه به طور کامل از او حمایت نکردند و با تلنگری پشت او را خالی کردند و بعضاپس از بازداشت، توبه نامه خواندند مثل حجاریان و ابطحی و عطریان فر.
البته حضور نفوذی های نظام در حلقه یاران نزدیک میرحسین که نقش جاسوسی و ارائه مشاوره های غلط به او برای پیاده کردن سناریوهای امنیتی را داشتند نباید از نظر دور داشت.
سوم آنکه گفتمان اشتباه میرحسین به ضرر خودش تمام شد." بازگشت به دوران طلایی امام خمینی" و " اجرای بی تنازل قانون اساسی"شعارهایی بودند که مخالفینش به استناد همین ها او را محکوم می کردند.وقتی قرار است قانون اساسی به طور کامل اجرا شود مهمترین اصل آن ولایت مطلقه فقیه است پس کسی که جلوی ولی فقیه بایستد خود ناقض قانون اساسی است و برخورد با او قانونی!
میرحسین وقتی شعار بازگشت به دوران طلایی امام خمینی را می داد فراموش کرده بود که در آن دوران هرگونه اعتراض و مخالفتی با شدیدترین وجه پاسخ داده می شد!
آخرین نکته اینکه تردید و عدم قدرت تصمیم گیری میرحسین باعث بلاتکلیفی طرفدارانش شده بود ونهایتا باعث دلسردی توده مردم داخل خیابان ها شد به مرور از شدت مخالفت ها کاسته شد و جنبش سبز تبدیل به یک حسرت شد. 😔
رهبر محصور قدر جنبش نجیب سبز را ندانست و بشاراسدوار با معترضان خاموش روبهرو شد. حالا با براندازانی مواجه است که الگویشان رضاه شاه است و اگر دستشان برسد نسل آخوند را از روی زمین برمیدارند.
پاسخحذف"روایت عشق ناکام یک مدافع حرم"
پاسخحذف:((((