نقش اوّل یا سیاهی لشکر؟

          

در رمانی از سامرست موام قهرمان داستان مدّتی طولانی به کلاس آزاد نقّاشی می‌رود، هر روز هنرجویان به سالنی می‌روند و از اَشکال یا انسانها نقّاشی می‌کنند. آخر ِسر استاد می‌آید و اِشکال تک تک آنها را می‌گیرد. بعد از مدّتها جرأت می‌کند از استاد بپرسد که من چیزی خواهم شد یا نه؟ استاد جواب می‌دهد که دست بالا چیزی مثل من خواهی شد نقّاشی متوسّط یا معلّم ِنقّاشی. بهتر است در رشته‌ی دیگری که بتوانی نفر اوّل باشی شانس خودت را امتحان کنی و جوان نقّاشی را رها می‌کند. آنچه گفتم را از حافظه نوشتم یادم نیست که او واقعاً عاشق نقّاشی هم بود یا نه ولی از همان زمان برایم این پرسش پیش آمد که آیا کار درستی کرد یا نه؟
سؤال را یک جور دیگر مطرح می‌کنم؛ اگر کسی عاشق سینما باشد ولی جز نقش‌های درجه سه چیزی به او نرسد ولی از طرفی بتواند در رشته‌ای غیرهنری یا چیزی به جز سینما بسیارموفّق تر باشد، کدام را انتخاب کند؟ در اوّلی دلخوشی هست و احساس معنا کردن در زندگی، ولی در دوّمی موفّقیّت شغلی و مکنت مالی و جایگاه برتر اجتماعی. یکی از نزدیکانم که پزشکی می‌خواند ولی علاقه به موسیقی داشت، روزی با حسرت از گزارشگران فوتبال یاد کرد که خوش به حالشان کارشان با عشقشان یکی است. صریح به او گفتم اگر جرأتش را داری حالا که یکی دو سال بیشتر از تحصیلت باقی نمانده، ولی بعد مثل اصفهانی مدرکت را ببوس و کناربگذار و دنبال موسیقی برو که با چهره‌ای ناباور نگاهم کرد. البته امثال اصفهانی چون موسیقی پاپ کار می‌کنند، وضع مالیشان خوب است ولی او به موسیقی سنّتی علاقه داشت ، رها کردن پزشکی به معنای اکتفا به حداقلّی از درآمد بود.
نمی دانم برای وبلاگی با دوماه سابقه، روزی صدواندی بازدید خوب است یا نه ولی بد نیست سؤال بالا را از خوانندگان وبلاگ بپرسم تا هم جوابهایی احتمالاً متفاوت را ببینیم و هم رابطه دو سویه شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.