آقاي دوربيني


            
 مردی است عینکی با قدی متوسط، اندکی فربه و سری کم مو و ریشی کم پشت. مدّتهاست که توسّط گروههای خبری صداوسیما شناسایی شده که هر جا خبری هست خود را می‌رساند و جای خود را به گونه‌ای انتخاب می‌کند که مقابل دوربین باشد اوّل با خواهش و تمنّا از او خواستند که دست از این کار بردارد ولی فایده‌ای نکرد. حالا تنها کاری که می‌توانند بکنند این است که دوربین را روی چهره‌ی او نبرند و تدوین‌گران هم حواسشان جمع باشد که تصویر او را اگر دیدند درآورند ولی بازهم گاهگاهی دیده می‌شود. اوّل بار که دوربین جوان پسند شبکه سه با او گفت وگو کرد قول داد که دیگر پیدایش نشود ولی بازهم آمد. بار دوّم راست و حسینی گفت که توانایی آن را ندارد که کار خود را کنار بگذارد:« نمی دونم دوربین یه جوریه که منو به طرف خودش میکشه، اصلاً انگار یه جور جاذبه داره...»توضیح داد که شب هنگام روزنامه‌ها را می‌خواند و حدس می‌زند که فردا کجاها خبری است مثلاً تشییع جنازه‌ی فردی مشهور یا مطالبی ازین دست؛ بعد فردا تک تک آنجاهایی را که از قبل نشان کرده بود سر می‌زند و شب همه شبکه‌ها را چک می‌کند که آیا تصویر خودش را می‌بیند یا نه و فردا البتّه روز دیگری است.
دیده شدن چه لذّتی دارد و چه قدر می‌ارزد که ما بخاطر آن بپردازیم؟ هر چه هست از ویژگی‌های دوران رسانه هاست. مونیکا لوینسکی به خاطر تیتر نشریات شدن می‌ارزید که دست به آن افشاگری کذایی بزند؟ پس از آن دوران و لذّت مورد توجّه قرار گرفتن چه چیز برایش باقی ماند؟ خاطره‌ای یا اینکه من هم سهم خود را از شهرت گرفتم؟ حالا مطلب او که حقیقت داشت، آنهایی که یکی پس از دیگری ادّعا کردند با کلینتون رابطه داشتند چه؟ آنها که دامن آبی رنگ با لکّه‌ی روی آن را نداشتند؟ از آن رسواتر زنی بود که ادّعا کرد فرزندی ازو دارد و از پیش می دانست که شهرتش تا زمان آزمایش دی.ان.ای و دروغگو درآمدن ِخود اوست؛ این دیده شدن ِچند صباحی اینقدر شیرین است؟
این نیاز را تعمیم دهید به تمام آنها که به نحوی در معرض رسانه ها هستند مثل خبرنگاران و سیاستمداران. یکی از اهل سیاست که احتمالاً  روزگاری فقط برای رضای خدا گام در این راه گذاشته بود، وقتی از دیگر اعضای شورای شهر تهران می‌خواست که او را به نایب رئیسی انتخاب کنند استدلال می‌آورد که این امر برای ادامه حیات سیاسی من ضروری است؛ یا همان نیاز مدام به در معرض دید ِعموم بودن. زمانی نصرت رحمانی وسط بلوایی که شاملو سر ِفردوسی به پا کرده بود، رندانه به او می‌خندید که ژورنالیست است. یعنی بلد است که خود را همیشه توی بورس نگه دارد، دید دارد فراموش می شود شوری به پا کرد و دوباره به صدر اخبار آمد.
حالا این ها به کنار، ولی آن هنگام که طرفْ مقابل ِدید ِمعشوق است چه حالی دارد؟ عشق نیست این واله بودن و بی وفایی دیدن و مدام حریصتر شدن آنهم وقتی میدانی وصلی در کار نیست و نصیب تو همین دیدزدن‌های دزدکی است؟ به فکرم رسیده بود که غیر از این مراسم روزانه جای دیگری هم میرود این آقای دوربینی که یکبار میان شبکه عوض کردن‌ها در شبکه‌ی قرآن میان خیل جمعیّت که برای استماع قرآن قاری مصری نشسته بودند او را دیدم که نشسته و ظاهراً با خلوص کامل به جلو و عقب میرود و الله الله می گوید. او را در این حالت چه بنامم؟ سپهری تحت تاثیر آیین ذن در ستایش ِبی‌عملی و تنها ناظر جهان بودن نوشت: ما هیچ، ما نگاه. گویا برای این شخص باید نوشت: شما نگاه، من هیچ.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.