درختی اگر بیش از اندازه قامت برافرازد زیباست ولی با سایهای که میگستراند مجال رویش به گیاهان و درختان زیر چتر خود را نمیدهد. میگویند که یکی از دلایل افت شعر پس از حافظ، خود ِحافظ بوده یعنی اوآنقدر اوج گرفت که دیگران دیگر به گردش نمیرسیدند و تا قرنها بعد که شعر فارسی قالب عوض کرد ، شعر دوران نزول خود را میگذراند.
همین حرف را در بسیاری از علوم و فنون نیز میتوان زد ولی به نظر من یکی از دلایل افت شعر امروز- اگر آنرا نزول کرده بدانیم به خلاف نظر بسیاری- همین عارضهاست که من آنرا سایه گستری حافظانه نامیدم. نیما در آغاز قرن که تساوی ابیات را در هم ریخت، کار بزرگی کرد و چند دهه طول کشید تا پیروان جوانش آنرا جا بیندازند ولی اقتضای روزگار بود و طبیعی، گرچه از زمانش گذشته بود ولی هماهنگ با باقی تحوّلات فرهنگی این مرز و بوم بود. شاملو که دنباله رو بودن را نمیپسندید وزن را کنار گذاشت به نظرم این مسأله تنها به زبان آسان است ولی به عمل، آن زمان نزدیک به محال بود. شاملو با لجاجت و بسیارنویسی و انواع کارهای ممکن از مطبوعات و ترجمه و داستان و... توان اندیشگی خود را تا به جایی بالا برد که از پس این مهم برآمد. نیما که در ابتدای کار با او مخالفت کرد واخوان هم به صراحت میگفت که بارها وسوسه شده اینکار را بکند ولی نتوانسته؛ تعجّب می کرد از توان شاملو که چطور میتواند. وزن عاملی به مراتب مهمتر از تساوی مصرعهاست؛ یادگار تسلّط زبان عربی بر این مرز و بوم و یکی از ویژگی های آن شعر است. شاعری که وزن را کنار می گذارد مثل کسی است از بزرگراهی روشن و امن به جادهای خاکی و تاریک بپیچد. به گمان من هنوز برای شعر فارسی خیلی زود بود باید دستکم یک قرن شعر نیمایی شاخه میگستراند و انواع اوزان و قالبهای ممکن را تجربه می کرد بعد نوبت به کنار گذاشتن وزن میرسید. فروغ را نگاه کنید که با آن عصیان ذاتیاش جرأت و توان چنین کاری را پیدا نکرد. حال شعر ما حال کسی است که زیادی از قافلهای جلو زده و حالا باید منتظر بماند که آنها به او برسند، ما الآن در بلاتکلیفی بین بلند پروازی فردی شاملو و کاروانیانی هستیم که هنوز به او نرسیدهاند.
در این باره حرف بسیار است که می گذارم برای بعد؛ ولی یک سؤال: بهتر بود که ما یک حافظ بعلاوه ی چند قرن نزول داشته باشیم یا چند قرن صعود تدریجی ولی بدون حافظ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.