شجاعان و دیکتاتوری جوّ

                                                                                                                  یکشنبه ۷ بهمن ۱۴۰۳

پایان تلخ و تلخی بی‌پایان

ابتدا باید به احترام کلینت ایستوود ایستاد که در ۹۴ سالگی همچنان فعال است و می‌تواند فیلمی بسازد که مفهومی بیش از سرگرمی صرف دارد و بیننده را به فکر وادار می‌کند. البتّه او تا شکستن رکورد مانوئل دو اولیویرا که تا ۱۰۶ سالگی فیلم می‌ساخت دوازده‌سالی فاصله دارد.

 

فیلم درباره‌ی یکی از اعضای هیئت منصفه است که تا پیش از این پرونده فکر می‌کرده که دوسال پیش با یک گوزن تصادف کرده ولی حالا می‌فهمد که با انسانی تصادف کرده و او را کشته و حالا شخص بیگناهی به این اتهام قرار است محاکمه شود و او باید بین آن شخص و خودش یکی را انتخاب کند. فیلم‌نامه خیلی حساب‌شده است و تلاش کرده که نقطه‌ضعفها را تا حد امکان پوشش دهد؛ مثلاً امروز دیگر پزشکی قانونی به راحتی می‌تواند فرق بین شکستگی ناشی از برخورد با اتوموبیل و پرتاب‌شدن از ارتفاع را تشخیص دهد ولی در فیلم گفته می‌شود که آن پزشک در آن روز پنج جسد را معاینه کرده و خسته بوده پس معقول است که اشتباه کرده باشد و مواردی ازین دست.

 

فیلم بی‌شباهت به داستان «جدایی» فرهادی نیست؛ به ویژه نقش محوری تصادف در ماجرا. وقتی این ایما را درباره‌ی فیلم فرهادی نوشتم، ‌گفتم که پنهان‌کاری فیلم گرچه پایان فیلم را کوبنده و تأثیرگذار کرده ولی تعلیقی را که می‌توانست عمق بیشتری به داستان دهد از بین برده است. در واقع فرهادی بین شوکه‌کردن بیننده و عمق‌بخشیدن به فیلم، اوّلی را انتخاب کرد ولی ایستوود اینجا برعکس در همان بیست‌دقیقه‌ی ابتدای فیلم اصل ماجرا را برملا می‌کند و با آرامش روند داستان را پیش می‌برد.


کاش پایان فیلم متفاوت بود. دست‌کم سه پایان می‌شد برای این فیلم تصوّر کرد: اعتراف، لاپوشانی گناه و پایان باز. ظاهراً فیلم آخری را برگزیده ولی می‌شد پایان تلخ یعنی لاپوشانی را برگزید تا مرارت داستان در جان بیننده بنشیند و او را پس از انتهای فیلم نیز رها نکند.


قاضی و هیئت منصفه

دادگاه جانی دپ و امبر هرد در بریتانیا و امریکا دو سرانجام متفاوت داشت، ‌در بریتانیا به نفع زن و در امریکا به نفع مرد تمام شد. تفاوت این دو حکم در ساختار قضایی دو کشور است که در اوّلی مبتنی بر تشخیص قاضی و در دوّمی مبتنی بر نظر هیئت منصفه بود. قاضی بر اساس تجربه‌ی خود بر اساس شواهد اعلام نظر می‌کند ولی هئیت منصفه بیشتر تابع جوّ دادگاه و افکار عمومی می‌شود. این ایراد به کلّ ساختار قضایی امریکا هست. امیدوارم در واقعیّت اوضاع بهتر از چیزی باشد که در فیلم ایستوود می‌بینیم. افراد با این توجیه که «فرزندانم منتظرند» یا «کار واجبی دارم» می‌خواهند زودتر حکم بدهند و بروند به زندگیشان برسند؛ ‌انگار نه انگار بحث از سرنوشت یک انسان در میان است. آن پایان تلخی که گفتم می‌توانست نقاط ضعف احکام هیئت‌های منصف را بیشتر زیر ذرّه‌بین ببرد.


در واقع فردی که تشخیص متفاوت دارد با دو اکثریّت روبه‌روست یکی اکثریّت داخلی بین اعضای هیئت منصفه که باید در برابر آنها بایستد و دیگری جوّ رسانه‌ها و افکار عمومی -و این روزها فضای مجازی- بیرون دادگاه. شاید زمانی ایستادن در برابر یازده‌نفر اعضای دادگاه کار سختی بود (دوازده مرد خشمگین) ولی امروز ایستادن در برابر جوّ عمومی، نزدیکای غیرممکن است.


دیکتاتوری جو

مرحوم عزّت‌الله سحابی حرفی به یاد ماندنی دارد درباره‌ی «دیکتاتوری جوّ». می‌گوید که ایستادن در برابر دیکتاتوری فردی -با نظرداشت سختی‌هایی که حکومت برای فرد ایجاد می‌کند- با خود محبوبیّت عمومی به ارمغان می‌‌آورد ولی ایستادن در برابر اکثریّت بسیار سخت است و طردشدن از جمع یا حتّی جامعه را به دنبال دارد. او کتاب «سیمای شجاعان» جان.اف.کندی را الهام‌بخش خود می‌داند که به زندگی افرادی پرداخته که در برابر باور عمومی ایستادند و هزینه‌اش را هم پرداختند.


 سه شنبه‌ها و اعدام

با سه‌شنبه‌های اعدام حتماً‌ آشنایید؛ روزی که برای مخالفت با اعدام (یعنی اعدام هر شخصی نه فقط  برخی اشخاص) تعیین شده است. یک سؤال از مخالفان اعدام:‌ مخالفت با اعدام فقط برای مخالفان جمهوری اسلامی است یا اگر «فردای آزادی» حاکمان و قاضیان جمهوری اسلامی زندانی شوند نیز مشمول این حکم می‌شوند و نهایتاً باید حکم حبس ابد دریافت کنند؟ رازینی و مقیسه اگر دستگیر می‌شدند یک مخالف با اعدام چه حکمی درباره‌ی آنان می‌داد؟ جواب واضح است.

 

پرسش دوّم: اگر قاضیان ترورشده -یا به قتل رسیده یا بر اساس انگیزه‌ی شخصی یا انتقام کشته شده یا...- نباید اعدام شوند، بین اعدام پس از محاکمه و قتل پیش از محاکمه چه فرقی وجود دارد؟ چگونه است که «مخالفان اعدام» حاضر نشدند قتل آنها را محکوم کنند بلکه چه بسا در ستایش آن نیز نوشتند؟

 

عمل ریشه در نظر دارد و بخش مهمّی از درماندگی منتقدان نظام ولایی در تناقض‌های نظری آنان است. حتّی نسرین ستوده و شیرین عبادی نیز محتاطانه گفتند که با کشته‌شدن آنان بخش مهمّی از تاریخ قضایی ایران نیز از دست رفت، نه اینکه نفس قتل مردود باشد. برای نمونه این نوشته را بیینید که درابتدا «جبّارکشی» را تعریف -و تا حدودی توجیه- می‌کند و در پایان با علم به اینکه جبّارکشی با مخالفت با اعدام نمی‌سازد، پرسشهایی مسلسل‌وار را طرح می‌کند که آیا این با آن سازگار است یا نه؟ یکی به میخ و یکی به نعل. هم به تناقض اشاره می‌کند و هم موضع نمی‌گیرد. جواب قطعی این است که خیر، نمی‌توان هم‌زمان به هر دو باور داشت.

 

هیئت‌منصفه فقط داخل دادگاه نیست بلکه جوّ عمومی جامعه را نیز شامل می‌شود که فشاری خردکننده (در ایران همراه با فحاشی و تهدید) نیز به همراه دارد. حادثه‌ی ترور مقیسه و رازینی تجربه‌ی خوبی بود که بدانیم تا چه به شعارهای خود باور داریم و به رغم هیاهوی زیاد، بسیار انگشت‌شمارند کسانی که شجاعت ایستادن در برابر دیکتاوری جوّ را داشته باشند.

کذا!

                                                                                                                   دوشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۳

یک

عبارت «کذا فی الاصل» معادل «Sic» انگلیسی است که برگرفته از عبارت لاتین «sic erat scriptum» است. این عبارت جایی به کار می‌رود که نویسنده پس از یک نقل قول مستقیم از یک متن مکتوب، از آنجا که در متن مرجع، یک عبارت یا کلمه غلط نوشته شده، لحنی عوامانه داشته یا حاوی ارجاع، ‌استدلال نادرست یا اشتباه فاحشی باشد، برای تأکید اینکه واقعاً در اصل چنین چیزی بوده و من آن را اینطور ننوشته‌ام یا اشتباه تایپی نیست،‌ از «کذا فی الاصل»‌ یا «کذا» استفاده می‌کند. 

دو

سیّدجواد طباطبایی در نوشته‌هایش در نقد نویسندگان وطنی خیلی از «کذا!» (معمولاً همراه با علامت تعجّب) استفاده می‌کرد. برای نمونه طباطبایی در شماره ۱۵ «فرهنگ امروز» در نقدی بر چاپ سوّم کتاب «اندیشه‌های سیاسی در اسلام و ایران» نوشته‌ی حاتم قادری می‌گوید:

  

استاد پس از ذکر مصیبتی از مشکلات تحقیقات مبنایی و اشاره‌ای به کتاب دوران‌سازی که تحویل دانشجویان داده‌اند فرموده‌اند: «با توجّه به مشکلات یادشده، باید گفت کتاب حاضر اوّلین کتاب در این زمینه در ایران به شمار می‌‌آید و نباید داعیه‌دار جامعیّت و موفّقیتهای (کذا!) بسیار بوده باشد؛ از این رو کار ساده‌ای است که با تمسّک به غیاب نام اندیشمند،‌ اثر یا نکته‌ای، به خرده‌گیری از کتاب برخاست» (قادری، ص ۲)

  

طباطبایی این کتاب را آشفته،‌ دارای اشتباههای زیاد و حاوی گرته‌برداری از آثار خود می‌داند؛ پس این گفته‌ی مؤلّف را که کتابش را جامع و دارای موفقیتهای بسیار دیده، مضحک تلقّی کرده است و یک «کذا!»ی جانانه حواله‌اش می‌کند. در ادامه‌ی متن باز هم «کذا»های دیگری هست که فکر می‌کنم همین یک نمونه کافی باشد.

سه

حکایت متفکران ایرانی و مریدانشان حکایت تلخی است. هر قدر مرید کم‌بنیه‌تر، تقلیدش شدیدتر و سطحی‌تر. گاه این تقلید در لحن، نوشته و نثر به حدّی می‌رسد که سخت بتوان یاد داستان خر خاتون و کدوی مثنوی نیفتاد. 

 

حامد زارع حسنه‌ای است از حسنات محمّد قوچانی؛ در واقع یک نسخه‌ی کوچکتر یا کاریکاتوری از او که خودش هم پدیده‌ای است که خیلی وقت پیش چند یادداشت درباره‌اش نوشتم و رهایش کردم. خیلی تصادفی چشمم به نوشته‌ای خورد از او که نوشته: «سی‌سال پیش محمدرضا عارف که رئیس دانشگاه تهران بود، جواد طباطبایی را فراخواند تا درباره‌‌ی اخراج او از دانشگاه در دوره‌ی ریاست غلامعلی افروز بر دانشگاه صحبت کند. عارف در آن دیدار به طباطبایی می‌گوید همه می‌گویند سکولار، لیبرال و ملی‌گرا هستی! طباطبایی نیز هر سه اتهام (کذا!) را صحیح می‌داند و بدیهی است که به دانشگاه نیز بازنمی‌گردد.»

 

زارع دیده طباطبایی در نوشته‌هایش «کذا!» می‌گذارد،‌ او هم هرجا دستش برسد «کذا» می‌گذارد بی‌آنکه متن و ارجاعی در میان باشد. من ده‌سال پیش اینجا به او که آن زمان دبیر بخش اندیشه‌ی مهرنامه بود اشاره‌ای داشتم؛ یعنی از کسی که نمی‌تواند حتّی از روی دست مراد خود درست رونویسی کند، ‌چه انتظار اندیشه‌ورزی؟ زارع حالا «سردبیر» سیاستنامه هم شده ولی با گذشت ده‌سال هنوز هم دست از «کذا»نگاری برنداشته تا نشان دهد که حرف مرد یکی است. بیش باد.

علیه ترور

حاشیه بر اخبار -۱۰۵                                                                                          شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۳

  

ترور رازینی و مقیسه 

ترور به معنای گرفتن جان یک فرد به صورت غافلگیرانه و بدون گذراندن فرایند دادرسی -یا حتّی اقدام به این کار- عملی نادرست است. ترور خوب و ترور بد نداریم. به این اسامی دقت کنید: 

جان.اف.کندی،‌ احمد کسروی، مهاتما گاندی، شاپور بختیار،‌ قاسم سلیمانی،‌ مارتین لوترکینگ، اسدالله لاجوردی،‌ مرتضی مطهّری، محسن فخری‌زاده، اسحاق رابین، مسعود علی‌محمدی، آبراهام لینکلن، حاجعلی رزم‌آرا، مالکوم ایکس، بی‌نظیر بوتو، سیّدحسن مدرّس و... 

حکم تمام این ترورها یکی است گرچه افرادی که هدف ترور قرار گرفته‌اند از زمین تا آسمان با هم فرق دارند. کسانی که هدف خود را روشنگری و تلاش برای ساختن آینده‌ی بهتر می‌دانند نباید به شیوه‌ی یک بام و دو هوا سخن بگویند. تفاوت یک فعال آگاه سیاسی و اجتماعی با کاربران فلّه‌ای شبکه‌های اجتماعی اینجا آشکار می‌شود. اگر فرد ترورشده بزرگترین جنایتکار هم باشد ابتدا یادآوری کنیم که ترور عملی مردود است و آن فرد حقّش بود که در دادگاهی صالح پاسخگوی اعمال خود می‌شد، سپس نظر یا خاطره‌مان را درباره‌ی او بگوییم.


سخنگوی وزارت خارجه: برای مذاکره (با امریکا) التماس نمی‌کنیم.

- متأسفانه گفتن این جمله بیشتر معنای عکس دارد. دلیل گفتن این جمله و سخنان اخیر پزشکیان -طبعاً با کسب اجازه از رهبرنظام- موقعیّت متزلزل فعلی حکومت است و گرنه همین کار را می‌شد در دوره‌ی اوّل ترامپ نیز انجام داد. نظام ولایی امّا تن به مذاکره نداد و تحریمهای خردکننده را به جان خرید تا دولت بایدن هم نتواند کاری از پیش ببرد. با کمی درایت می‌شد بین ماندن در برجام و وضع فعلی با خریدن زمان از راه مذاکره مسیر سوّمی برگزید. تفاوت الآن با آن زمان هم این است که ایران آن زمان قدرت بیشتری داشت و در مذاکره دستش پر بود نه الآن که موقعیّت منطقه‌ای آن ضعیف شده و از سر ناچاری رو به مذاکره آورده است.

 

وزیر ارشاد: کجا اشتباه کردیم که کودک و نوجوان ما جذب موسیقی کره‌ای شد؟

- من که هرچه به ذهنم فشار می‌‌آورم چیزی به فکرم نمی‌رسد. صداوسیما که ماشاءالله پر از انواع موسیقی است. محدودیت خاصی هم برای خوانندگی و نوازندگی مرد و زن و ارائه‌ی انواع موسیقی ایرانی به مردم وجود ندارد. پس چرا واقعاً نسل جدید به موسیقی کره‌ای رو آورده‌اند؟

 

بهروز اثباتی،‌ سردار سپاه: در سوریه ضربه‌ی خیلی سختی خوردیم.

- جان کلام ایشان این بود که «یکی دیگر از حضار هم همین سئوال را کرده که حضرت آقا چند سال پیش فرمودند اگر غلطی از اسرائیل سر بزند، تل‌آویو و حیفا را با خاک یکسان خواهیم کرد، پس چرا کاری نکردید؟ جواب من این است: راستش نمی‌دانم». 

بعید می‌دانم ندانی. تفاوت آن حرف و این عمل تفاوت واقعیّت با تبلیغات است. سردار کوثری چندسال پیش گفته بود که چرا در موشک‌سازی پیشرفت کردیم ولی در خودروسازی خیر. من همان زمان یک حاشیه زدم بر حرفش که «چون در خودروسازی امکان خالی‌بندی وجود ندارد». در خودروسازی آمار تصادفات روزمره نشان می‌دهد که صنعت ایران چه کیفیّتی دارد ولی برای رونمایی از توان نظامی ایران باید سالها صبر می‌کردیم. 

   

جبهه مقاومت اسلامی در سوریه اعلام موجودیّت کرد.

- خوب مثل اینکه پس از مدّتی انفعال حضرات راه افتادند؛ با همان آرم همیشگی ملهم از سپاه که در نشان‌های انصارالله و حزب‌الله هم هست. روی کلمه‌ی «ولی» هم تأکید شده تا تفاوتش با رژیم گذشته پررنگ شود. فقط چند سایت این خبر را منتشر کرده‌اند که نشان می‌دهد دیگران هنوز متوجّه اهمیّت آن نشده‌اند. تأکید خاصی روی یک گروه یا مذهب در این نماد نیست و هدف خودشان را بیرون‌کردن اسرائیل عنوان کرده‌اند تا توجیه مناسبی برای اعلام موجودیّتشان باشد. ببینیم با کوله‌باری از تجربه‌ی ساختن نیروهای نیابتی، نظام ولایی با شرایط جدید منطقه، آمدن ترامپ و آتش‌بس غزّه چطور می‌خواهد این گروه جدید را سروسامان دهد.

  

پیشین: دفع افسد به اسد

علیه یأس و اندوه

                                                                                                               چهارشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۳


هر کوشش فردی یا تلاش اجتماعی معقول و موجّه یک هدف اساسی دارد و آن هم پاسداشت زندگی انسان است؛ دیگر اهداف فرع بر این‌اند. آزادی و عدالت تا جایی محترم اند که در تغایر و تضاد با حیات انسانی قرار نگیرند. ادیان هرگاه به انسانها بشارت زندگی بهتر و سعادتمندتر دادند توانستند پیروانی گرد آورند و هر گاه پایبندی به قوانینی ثابت در تقابل با پوست‌اندازی زیست سیّال آدمی قرار گرفت به بن‌بست خوردند. 

 

این دست وفاداری به زندگی اصل راهنمایی است برای هر گونه سیاست داخلی و خارجی. اگر باور کنیم که -از نیک تا بد- هرچه کنیم به خود کنیم آنگاه قوانین جزایی کشور دارای مجازاتی نخواهد بود که سلب حیات از انسان به‌رغم اراده‌اش باشد. اگر سیاست خارجی برای رسیدن به فلان هدف موجّه -یا حتّی مقدّس- متضمّن ریختن خون افراد باشد، باید در آن تجدیدنظر کرد.  پایان‌دادن آگاهانه به حیات خویش نیز بحثی پیچیده است ولی یک نکته‌ی واضح دارد و آن هم اینکه جادّه‌ای که به آن می‌رسد از ناامیدی و اندوه می‌گذرد؛ دست‌کم می‌توان در برابر این دو ایستاد.

 

چندی پیش فیلمی منتشر شد از رقص و پایکوبی زنان در زندان که امری عادی بل ممدوح بود. وقتی زمین و زمان تو را شکسته و از پاافتاده می‌خواهند، شادی و رقص انتقام توست از سیاهپوشانی که حاجبان بارگاه سوگ و عزایند. مشکل آنانکه این شادی را نپسندیدند چیز دیگری است و گرنه فیلم دست‌افشانی و تن‌تکانی مراد آنان به همراه خانواده نیز منتشر شد و آن وقت شادی و رقص اشکالی نداشت. گویا فقط در داخل زندان باید به یاد کشتگان خیزش ژینا بود و خارج از زندان یا کشور اشکالی ندارد.


کسانی که در اجتماع به واسطه‌ی فعالیّت اجتماعی یا هنری جایگاهی می‌یابند در این خصوص مسئولیّت بیشتری دارند که با خاتمه‌دادن به زندگی خود ناخواسته چه پیامی را منتشر می‌کنند. البتّه سوءتفاهمی مزمن در بخشی عاریتی از جامعه‌ی فرهنگی ایران هست که خودکشی -یا بعضی از خودکشی‌ها- را عملی قهرمانانه می‌دانند. لویاتان مجازی نیز گاه افراد را به طرف انتحار سوق می‌دهد و بعد دنبال طعمه‌ای دیگر می‌گردد. کیانوش سنجری چه شد؟ با کدام تهدید به خودکشی زندانیان آزاد شده‌اند و به جز کمی هیاهوی سطحی پس از واقعه چه چیز باقی ماند؟

 

حیف از سیّدابراهیم نبوی. هنوز طنزهای زیادی داشت که بنویسد و درونه‌ی مضحک تقدّس مقوّایی حاکمان ایران را فاش کند. چقدر به قلم تیز و تندش نیاز داشتیم که نشان دهد بسیاری از مخالفان این حاکمان نیز در تنگ‌نظری و استبداد دست‌کمی از آنان ندارند؛ هنوز آب نیافته‌اند و گرنه شناگران ماهری‌اند. کارنامه‌ی پروپیمان نبوی نمی‌گذارد نقطه‌ی پایانی که بر داستان زندگی خود گذاشت به سادگی باور کنیم. اگر به آن آموزه‌ی معنوی باور نداریم که شرایط زندگی فردی و اجتماعی تابع ما هستند نه ما تابع آنها، دست‌کم می‌توانیم رابطه‌ی جهان درون و بیرون را دادوستدی بدانیم و به یاد بیاوریم که دریافت کمی امید و همدلی در سخت‌ترین گردنه‌های حیات چقدر سرنوشت ما را تغییر داده است. امید و شادی تمام دارایی مایند؛ با آنها علیه یأس و اندوه و لشکریانشان می‌ایستیم.

آینده‌ای بدون ماسک

                                                                                                                      جمعه ۲۱ دی ۱۴۰۳

خبر دخالت آشکار ایلان ماسک در انتخابات آلمان یک خبر ساده نیست بلکه نمایانگر دوره‌ی جدیدی از بازی قدرت در تاروپود روابط بین‌الملل معاصر است. مدّت زیادی از قدرت‌گرفتن شرکتهای چندملیّتی می‌گذرد و اثرگذاری آنان بر سیاستها از طریق دادوستدهای اقتصادی بسیار بررسی شده است. ظهور کسانی مانند ماسک،‌ زاکربرگ و بیزوس، طلوع دوره‌ی جدیدی از صاحبان ابرشرکتهایی است که بیشتر مبتنی بر فناوری اطلاعات و داده‌هایند که البتّه دامنه‌ی علایق آنان دیگر فناور‌های نوین را هم در برمی‌گیرد. نوعی فردمحوری در این‌گونه غولهای فناوری دیده می‌شود و برعکس گذشته که یا جمع حرف اوّل و آخر را می‌زد یا فرد و جمع آینه‌ی یکدیگر بودند، حالا ویژگی‌های شخصیّتی افراد بیشتر به چشم می‌‌آید. برای همین است که وقتی در توییتر چندسال پیش به او پیشنهاد می‌دهند که این سایت را بخرد،‌ ابتدا می‌پرسد که «قیمتش چند است؟» و فکر رهایش نمی‌کند تا آن را می‌خرد. حالا همین سؤال را درباره‌ی یک شبکه‌ی خبری (MSNBC) پرسیده و بعید نیست که آن را بخرد و به اینها یک باشگاه فوتبال (گویا لیورپول) را هم بیفزایید.

  

پرسش اصلی درباره‌ی نقش ابرشرکتهای فناوری فردمحور بر آینده‌ی سیاست است. یک نمونه‌ی کوچک آن ترک‌خوردن دیوار فیلترینگ در ایران نه به خاطر سعه‌ی صدر مسئولان یا وعده‌های انتخاباتی بلکه به سبب فراگیرشدن استفاده از استارلینک است؛ مسئولان نظام روغن ریخته را نذر امامزاده کرده‌اند. با راهیابی اینترنت آزاد به گوشی‌ها اساساً بحث فیلترینگ بی‌معنا خواهد شد و با آزادترشدن جریان اطلاعات بسیاری از دیوارها فروخواهد ریخت؛‌ از چین و روسیه گرفته تا ایران. فقط تصوّر کنید نقش بستن اینترنت را در مهار اعتراضات گذشته‌ی ایران که با قطع ارتباط بین معترضان امکان سازماندهی را از بین می‌بردند و در آینده‌ی نزدیک این کار ناممکن خواهد. به اینها ممکن‌شدن گزارش لحظه به لحظه از داخل کشور به رسانه‌های خارج را هم اضافه کنید.

 

فیلم «۲۰۷۳» فیلمی داستانی‌نماست که ظاهراً حدود پنجاه‌سال بعد را روایت می‌کند که کره‌زمین به وضعیّتی آخرالزمانی دچار شده و همه چیز در آستانه‌ی نابودی کامل است. بعد در قالب مستند به گذشته برمی‌گردد و پیدایش دیکتاتوری‌ها در کشورهای مختلف و نقش فناوری در این کار را زیر ذره‌بین می‌برد. ترسناکترین بخش آن مربوط به رفتاری است که چین با اویغورهای این کشور می‌کند. اویغورهای چین پس از احضار مورد عکس‌برداری دقیق قرار می‌گیرند و با خواندن یک متن و جواب‌دادن به پرسشهای مختلف که یک فرایند دروغ‌سنجی بسیار پیشرفته‌ است به سه دسته‌ (عادی، مشکوک و تهدید بالقوّه) تقسیم و پس از آن با دوربین‌های متعدد به طور دائم زیر نظر گرفته می‌شوند. فقط مانده که ذهن آنها هم خوانده شود که شاید با گسترش استفاده از کشت ریزتراشه‌های در مغز، در آینده این کار هم شدنی باشد. 

 

اسرائیل هم دیگر کشوری است که در آن مرکز داده‌های تصاویر و ویژگی‌های شخصیتی افراد (فلسطینیان) قرار دارد که البتّه به گستردگی چین نیست ولی این فیلم پیش از وقایع چندماه اخیر ساخته شده و کاری که اسرائیل در لبنان کرد و مبتنی بر جمع‌آوری سالها اطلاعات شخصی و هک دوربین‌های مداربسته در لبنان و ردیابی دائمی اعضای حزب‌الله با استفاده از هوش مصنوعی بود در آن لحاظ نشده است. به طریق اولی چنین کاری در خود سرزمین‌های اشغالی هم انجام می‌شود. به ایران در این فیلم -به جز یک تصویر از ابراهیم رئیسی در کنار رئیس‌جمهور چین- چندان پرداخته نشده ولی فناوری تشخیص چهره که ظاهراً برای تشخیص بی‌حجابان است، کارکردی وسیع‌تر دارد و می‌تواند برای تشخیص و پیش‌گیری هرگونه حرکت اعتراضی به کار رود و طبق اطلاعاتی که در رسانه‌ها منتشر شد از برادر بزرگتر چینی وارد شده است.

   

به ایلان ماسک برگردیم. ترامپ دست‌کم بخشی از پیروزی خود در انتخابات را مدیون ماسک است و او که به احدی باج نمی‌دهد، آشکارا فضای وسیعی را به ماسک برای دنبال‌کردن برنامه‌های خود جهت کاهش هزینه‌های کشور و دنبال‌کردن پروژه‌هایش خواهد داد. تماس ایران (به عنوان یکی از برجسته‌ترین دشمنان امریکا) با ماسک نشانگر این است که دوری ماسک از ساختار رسمی سیاسی و روابط درون‌حزبی حتّی نظام را هم به هوس می‌اندازد که بدون خریدن خطر اتهام مذاکره با حکومت امریکا با او گفتگو و از او برای تأثیرگذاری بر ترامپ استفاده کند. هدف بعدی ماسک کدام است؟ تا دلتان بخواهد احزاب دست‌راستی و تندرو -در فرانسه و ایتالیا مثلاً- وجود دارند که می‌توانند گزینه‌های بعدی باشند. در مرحله‌ی بعدی می‌توان پرسید که این بلوک شکل‌گرفته‌ی فرضی چگونه کارکردی خواهند داشت؟ سازمان ملل که روزبه‌روز کم‌اثرتر می‌شود و سازمانهایی مانند «بریکس» نیز در نهایت برای به چالش‌کشیدن نقش مسلّط کشورهای غربی است. نقش غول‌های «آینده‌پژوه» فناوری که دولتها را هم تابع خود می‌کنند چگونه خواهد بود؟ در رسانه‌ها عمدتاً به نقش مثبت آنها پرداخته می‌شود ولی پیامدهای نیمه‌ی منفی آنها برای بشر در این فیلم یا سریالهای مانند «Black Mirror» یا «Extrapolation» بسیار ترسناک به نظر می‌رسد.

عکسینه‌ی سیّال هستی

اسکار ۲۰۲۵ -۳                                                                                            دوشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۳

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود 

یکی از انواع ویدئوهای کوتاه در یوتیوب، مقایسه‌ی گذرای چهره‌های بازیگران از جوانی تا پیری است. داستانی گفته نمی‌شود؛ فقط گذر زندگی بر سیمای افراد تصویر می‌شود. چیزی که هنگام مرور عکسینه‌های (آلبومهای) خانوادگی خود یا دیگران نیز حس می‌کنیم. سیّالیّت زمان و اینکه «این نیز بگذرد». درکی خیّامی از معنای حیات. تعصّب‌ها،‌ جزم‌ها،‌ قوانین و اصول اخلاقی مبتنی بر نوعی ثابت‌انگاری جهان‌اند؛ با فرّاردیدن ذات جهان و پی‌بردن به این اصل که تنها چیزی که تغییر نمی‌کند تغییرپذیری دائمی جهان است، آن نوع نگرش یا فرومی‌پاشد یا از اساس عوض می‌شود.

  

نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود

فیلم «Here» رابرت زمکیس -به تعبیر گدار- فیلم جوانی است از فیلمسازی پیر. بازی بصری ابتدای فیلم اوّل به نظر فقط موقّت و برای عنوان‌بندی می‌‌آید ولی تا انتها دنبال می‌شود. نمایی تقریباً ثابت از «اینجا» در گذر سالهای طولانی از قارّه‌ی بکر پیش از اکتشاف کلمب تا جنگ استقلال و جنگهای داخلی و سرانجام، اکنون. زمکیس اصلاً قصد داستان‌گویی به شیوه‌ی مرسوم را ندارد تا مثلاً ایراد گرفته شود که در این‌کار توانا یا ناتوان بوده فقط انسان و دغدغه‌های عادی زندگی او را نشان می‌دهد. به همین دلیل نوشتن پیرامون فیلم دشوار است چون قرار نیست چیزی توضیحی داده شود، هر نوشته‌ای ‌فقط دعوت به بازبینی این تجربه‌ی خوشایند است.

  

زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل

به‌کارگیری هوش‌ مصنوعی در این فیلم و جوان‌کردن طبیعی بازیگران کاملاً کامیاب است و نوید شروع یک‌دوره‌ی جدید در سینما را می‌دهد که در بسیاری از موارد چهره‌پردازی به حاشیه خواهد رفت و استفاده از دو یا چند بازیگر برای یک نقش منسوخ خواهد شد (فقط تصوّر کنید که این کار در سریال «Disclaimer» تا چه حد به آن صدمه زد). فناوری مثل هر پدیده‌ی دیگری چاقویی دولبه است؛ می‌توان از آن در سینما برای فیلمهای قهرمان‌محور پرجلوه‌ و توخالی استفاده کرد یا آن را به خدمت نمایش ریزه‌کاریهای درون انسان به کار گرفت.

  

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

من امّا از آنجا که همیشه می‌گویم «چرا نتوان بهترش کرد؟»،‌ انتظار داشتم که بین این قابها هم‌کنشی باشد؛ ‌مثلاً یکی در گذشته‌ای دور کسی را صدا بزند و شخصی امروز به نظرش برسد که انگار ندایی شنیده است. مگر نه اینکه زمانهای گذشته و حال و آینده بالفعل وجود دارند و دانشمندان فیزیک از امکان تئوریک سفر به گذشته و آینده سخن گفته‌اند؟ چه کسی برای این‌کار مناسبتر از کارگردان «سفر به آینده»؟ یا حتّی امکان رخ‌دادن همه‌ی رخدادها در یک‌زمان یعنی اکنون (The block universe theory)؟ فیلم به رغم تکرار زوج معروف «فارست گامپ» نتوانست بفروشد. فیلم در ارتباط با مخاطب عام ناکام بود یا از زمان خود جلوتر؟‌ این را «آینده» نشان خواهد داد.

  

پ.ن:‌ «عکسینه» واژه‌ی پیشنهادی بهرام بیضایی است به جای «آلبوم» بر قیاس «گنجینه» مثلاً.

  

پیشین: مجلس خبرگان واتیکان

ایماگویه‌های محمود درویش

                                                                                                                      شنبه ۱۵ دی ۱۴۰۳

در مسیر یافتن زندگی، یادت نرود که زندگی کنی.


چه اشکالی دارد اگر بحث را ببازم و خنده‌اش را به دست آورم؟


دلتنگی آن است که جسمت نتواند به جایی برود که جانت به آن جا می‌رود.


همین مجازات تو را بس که من دیگر تو را آن طور که می‌دیدم نمی‌بینم.


سلام بر آن‌هایی که فراموش شده‌اند امّا هرگز نتوانسته‌اند فراموش کنند.


جنگ پایان خواهد یافت و رهبران با هم گرم خواهند گرفت و باقی می‌ماند آن مادر پیری که چشم به راه فرزند شهیدش است و آن دختر جوانی که منتظر معشوق خویش است و فرزندانی که به انتظار پدر قهرمانشان نشسته‌اند. نمی‌دانم چه کسی وطن را فروخت، اما دیدم چه کسی بهای آن را پرداخت.


آن‌چنان عاشقت شدم که آرزو داشتم کسی این‌چنین عاشقم شود.


تو با قهوه‌ام در لذّت و تلخی و عادت همانندی.


با کلماتت کسی را که دوست داری در آغوش بگیر؛ بعضی کلمات دستهای مهربانى دارند که روح را نوازش مى‌کنند.


ما را نیز لبخندی خواهد بود. شاید در راه است؛‌ شاید یادش رفته، شاید...


گاهی خود نمی‌خواهیم که بهبود یابیم زیرا درد آخرین پیوند ماست به چیزی که از دست داده‌ایم.


معنای «آزادی» برای من: کسی باشم که آنها نمی‌خواهند. 

 

پیشین: ایماگویه‌های همینگوی

دفع افسد به اسد

حاشیه بر اخبار -۱۰۴                                                                                         یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳



لاوروف: حکومت اسد به‌خاطر بی‌کفایتی سقوط کرد.

- تا دیروز مدافع بی‌چون‌وچرایش بودند و حالا برای حفظ جایگاه یا حتّی پایگاه خود حاضرند به او پشت کنند. این یعنی عمل بر اساس منافع نه سخنان رهبرنظام که از اساس تحوّل جدید را نفی و سوریان را دعوت به شورش علیه نوآمدگان کرد. او نه تنها هیچ ایده‌ای برای بهبود اوضاع ندارد که با موضع‌گیری‌های خود کار را برای مختصر عقلانیّتی که ممکن است در دستگاه دیپلماسی ایران وجود داشته باشد، دشوار می‌کند.


خامنه‌ای: ایران نیروی نیابتی در منطقه ندارد.

نصرالله هم نگفته بود که پول ما از ایران پول می‌آید و هر روز هم بار قاچاق سلاح به یمن کشف نمی‌شود و اساساً کشوری به نام سوریه وجود خارجی ندارد. ایزدنشان این حرفها را باید قبل از تحولات منطقه می‌گفت نه الان که منکر همه چیز شده است. 

  

اوکراین ژنرال روسی را در روسیه ترور کرد.

- شکل کار برایتان آشنا نیست؟ گویا اسرائیلی‌ها گرچه حضور فعّالی در جنگ اوکراین ندارند ولی مشغول ایده‌دادن به دوستان اوکراینی هستند.

  

اتهام سرقت هنری به آدل برای آهنگ «Million Years Ago» از آهنگ «Mulheres» تونینیو جرائس. 

- دو آهنگ بی‌شباهت به هم نیستند که قرار است دادگاه بررسی کند ولی شباهت اصلی به آهنگ «آچیلارا توتونماک» (چسبیده به مرگ) احمد کایاست که اگر قرار به کش‌رفتن باشد هر دو از او گرفته‌اند. کپی‌کاری هم انکارناپذیر است؛ نیاز چندانی به داشتن تخصّص در موسیقی هم نیست.

  

نبوی: دفاع ما از اسد بر اساس دفع افسد به فاسد بود.

- بی‌توجّه به واقعیّات منطقه و تاریخچه‌ی درگیری‌ها و ظهور داعش پس از سرکوب خشونت‌آمیز اسد بعد از دستور خامنه‌ای به باقی‌ماندن در سوریه؛ از کی تا به حال «قهرمان عرب» شد فاسد؟ بعد از سقوطش؟

  

مارگارت اتوود به نرگس محمدی: حجاب برای رژیم ایران یک امر مذهبی نیست بلکه ابزار سلطه است.

تمرینی برای ورزش فکری: اگر نظام ولایی فقط دو گزینه‌ی زیر را پیش رو داشته باشد، کدام را انتخاب می‌کند؟

- زنان با حجاب دینی ولی بی‌اعتقاد به حکومت فعلی و «آرمانهایش».

- زنان بدون حجاب ولی مدافع نظام، رهبر و «آرمانها» (به ویژه دخالتهای منطقه‌ای). 

 

پیشین: امنیّت و عقلانیّت

شوکران نظام

                                                                                                                   دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳


کتاب «شوکران اصلاح» عبدالله نوری را دوباره می‌خواندم. بخشی مربوط به اتهام او درباره‌ی اسرائیل است. آن زمان آغاز دور جدید مذاکرات صلح بین اعراب و اسرائیل بود؛ آن‌چنان که حتّی حافظ اسد نیز از رویکرد جدید یاسر عرفات پس از سالها جنگ چریکی دفاع می‌کرد. نویسنده‌ی یادداشت «خرداد» ایران را به درک مقتضیات زمان دعوت کرده و گفته بود که کاسه‌ی داغ‌تر از آش نشویم و وقتی خود فلسطینیان مسیر جدیدی را اتّخاذ کرده‌اند، بی‌جهت با مخالفت با روند صلح برای خود هزینه نتراشیم. دادگاه روزنامه‌ی خرداد را به ضدّیت با اندیشه‌های امام راحل متْهم کرده بود و باقی ماجرا. سالها می‌گذرد و ما هنوز اندرخم یک کوچه‌ایم.

  

مهدی طائب یازده‌سال پیش گفته بود که حفظ سوریه برای «ما» بر حفظ خوزستان هم ارجحیّت دارد و این کشور استان سی‌وپنجم ماست. عقب‌نشینی ایران از سوریه نشان داد که در عمل آن ادّعا لافزنی گزافی بیش نبود و ممانعت امریکا و اسرائیل از کمک هوایی و جلوگیری عراق از کمک‌رسانی زمینی عملاً سوریه را دودستی تقدیم معارضان کرد. حتّی ارتش سوریه نیز امیدی به نظام اسد نداشت و سردار ایرانی هم گویا با گلوله‌ی یکی از ژنرالهای ارتش اسد کشته شد. بله، عمق استراتژیک نظام ولایی سوریه و لبنان نیست بلکه -مانند هر نظام و کشوری- باور شهروندان به کارآمدی و دوام حکومت است که روزبه‌روز در حال فروپاشی است. عمق استراتژیک نظام سوریه هم مدّتها بود که در اذهان طرفداران آن از بین رفته بود که با تلنگری فروریخت.

  

در این میان نقش عراق جای شگفتی داشت چون دولت عراق یک بار و شاید برای همیشه بر استقلال خود از ایران مهر تأیید زد. حتّی شبه‌نظامیان شیعه‌ی عراقی که گویا تصمیم گرفته‌اند از حمله به اسرائیل خودداری کنند نیز تحت تأثیر حوادث منطقه‌ای اخیر قرار گرفته‌اند. وقتی چند حمله‌ی پهپادی کم‌اثر با پاسخ جبران‌ناپذیر اسرائیل روبه‌رو شود، عقل حکم می‌کند که جانب احتیاط را نگه دارند. به اینها اضافه کنید تأکید هرازچندگاه آیت‌الله سیستانی بر خلع سلاح شبه‌نظامیان و تحویل سلاحها به حاکمیّت. تنها گروهی که هنوز درس لازم را نگرفته‌اند حوثی‌های یمن‌اند که با تشویق تهران به حملات گاه و بیگاه خود ادامه می‌دهند و دور نیست که با واکنشی مواجه شوند که آنان را هم از چرخه‌ی آشوب‌سازی منطقه‌ای خارج کند. از شما چه پنهان با توجّه به مزاحمت طولانی برای کشتی‌های باری در آبهای بین‌المللی نمی‌دانم چرا زودتر جلو حملات آنان گرفته نشد؟

  

پرسش اینجاست که آیا نظام شوکران خود را با رهاکردن نظریّه‌ی محو اسرائیل سرمی‌کشد یا نه؟ فقط یک حمله‌ی وعده‌ی صادق ۳ لازم است که زیرساختهای ایران به گونه‌ای صدمه ببینند که زمینه‌ساز اعتراضات اجتماعی جدیدی شوند. رهبرنظام در حالی از جوانان سوری خواسته کاری بکنند که اکثریّت سنّی تازه از حکومت اقلیّت علوی رها شده‌اند و معلوم نیست چرا باید به حرف او گوش کنند؟ هم‌ایشان نبود که می‌گفت اگر از اسرائیل غلطی سر بزند حیفا و تل‌آویو را با خاک یک‌سان خواهند کرد؟ حالا و پس از اتفاقات دو سه سال اخیر شنیدن این سخنان لطیفه‌ی بی‌مزّه‌ای بیشتر به نظر نمی‌رسد. 

 

حتّی اگر امروز هم نظام از سر ناچاری و برای حفظ حکومت خود چنان کند جای پرسش باقی می‌ماند که جوابگوی چنددهه صرف مال و سرمایه و فرصت‌سوزی چه کسی خواهد بود؟ البتّه که نگارنده چنین درک واقع‌بینانه‌ای را از رهبر فرتوت و متوهّم نظام انتظار ندارد ولی خطاب این نوشته بیشتر به منتقدان داخلی است که در این سالها از ترس،‌ احتیاط یا شاید همراهی نسبی با نظام در نقد این رویکرد مخرّب اهمال کرده‌اند؛ به گونه‌ای که یافتن نوشته‌ای مشابه یادداشت روزنامه‌ی خرداد در رسانه‌های داخل پس از گذشته سالها هنوز امیدی بی‌حاصل به نظر می‌رسد. زمان می‌گذرد و آیندگان خواهند پرسید که چرا روشنفکران ساکن وطن در برابر وظیفه‌ی ملّی خود کوناهی کردند؟

ایمان یا اطمینان؟

جمله‌های سینمایی -۷۹                                                                                    سه‌شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۳

Conclave 2024

کاردینال لارنس: یک گناه بیش از هر گناهی من را می‌ترساند: «اطمینان». اطمینان بزرگترین دشمن اتّحاد است. اطمینان دشمن مرگبار مداراست.  حتی مسیح هم در پایان مطمئن نبود که در نهمین ساعت از تصلیب رنجبارش فریاد زد: خدای من، خدای من! چرا بنده‌ات را رها کرده‌ای؟ ایمان ما زنده است چون می‌تواند با شک و تردید همراه شود، اگر فقط اطمینان داشتیم و شکی در کار نبود، ‌رازی هم در میان نبود پس نیازی به ایمان هم نبود.

   

Critic 2023

آنابل لند به دختر بازیگرش می‌گوید که برای رضایت منتقد تآتر پیر و بدعنقی که نقدی منفی درباره‌اش نوشته چه‌کار کند. دختر:

- میشه تو کارم دخالت نکنی؟

- من دخالت نمی‌کنم؛ دارم برات مادری می‌کنم.

  

Maria 2024

ماریا کالاس:... دیر اومدم.

- پیانیست: تو ماریا کالاسی؛ تو دیر نیومدی، بقیه زود اومدن.

  

Saturday Night 2024

یکی از بازیگران که از دست خرده‌گیری‌های ممیّز مذهبی متون طنز به تنگ آمده به او می‌گوید:

- حکایت اون پدری که به دختر باکره‌ش تجاوز کرد رو شنیدی؟

- وحشتناکه.

- می‌دونم اما بدتر از اون وقتی بود که پسرش رو هم شکنجه کرد و بعد از اینکه مثله‌ش کرد به صلیب کشید. داستان آشنایی نیست برات؟

  

Chevalier 2022

مادر جوزف بولونیه برایش از مصائب برده‌داری می‌گوید:

اونا ما رو مثل کالا فروختن و به بدنمون صدمه زدن ولی شرارت بدتر اونی نبود که بر سر بدنمون آوردن بلکه ‌اون کاری بود که با ذهنمون کردن. شرارت بدتر این بود که متقاعدمون کردن دیگه حق انتخاب نداریم ولی حق انتخاب گرفتنی نیست چون در درون انسان ریشه داره و ما همیشه این اختیار رو داریم که مبارزه کنیم. 

  

پیشین: عشق، امنیّت، آزادی

ایرانی‌شدن سوریه

                                                                                                                      شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۳


درباره‌ی «سوریه‌ای‌شدن ایران» بسیار خوانده‌ایم؛ حالا کمی هم درباره‌ی «ایرانی‌شدن سوریه»:

  

اگر واقعاً هدف نظام از پروژه‌ی «محور مقاومت» دفاع از فلسطین بود و نه گسترش شیعه‌گری (که تردیدهای بسیاری پیرامون آن وجود دارد) می‌توانست به جای دفاع از حکومت سکولار اسد به هنگام بهار عربی از روی کار آمدن اخوان‌المسلمین حمایت و با آنان در جهت کمک به فلسطینیان همکاری کند ولی چنین نکرد و بدنامی بزرگی را برای خود خرید و هزینه‌های بسیاری روی دست ملّت ایران گذاشت. حالا آیا می‌تواند چنین کند؟ بگذارید ببینیم...

 

در شرق ایران گروه طالبان روی کار آمدند و با وجود داشتن سابقه‌ی بد (کشتن دیپلماتهای ایران و...)‌ و تفاوتهای فاحش ایدئولوژیک، نظام ولایی همجواری با آنان را به حضور امریکا در منطقه ترجیح داد و بین بد و بدتر اوّلی را انتخاب کرد و اکنون به نظر می‌رسد که راضی هم باشد؛ چرا همین کار را با بخشی از معارضین سوری نکند؟ (تحریر شام و اخوان المسلمین)

 

پس از فرونشستن بهار عربی اردن و مصر جدید روابط خود با سوریه را بهبود بخشیدند چون می‌دانستند که قدرت‌گرفتن اخوان‌السلمین در سوریه به تقویت نیروهای اسلامگرای همسو با آنان در کشورشان می‌انجامد پس اسد سکولار همسایه‌ی بهتری می‌توانست با آنان باشد. حالا هم اردن و هم مصر باید نگران موضوع مشابهی باشند. 

 

دولت‌مردان ترکیه در این چند روز جشن گرفته‌اند و اردوغان حرفهایی زده که یادآور خاطرات زمان عثمانی است امّا پس از چندی خواهد فهمید که سوریه مانند باتلاقی است که همه را درگیر خود خواهد کرد. اگر ایران بیرون رفت الزاماً به معنای جانشینی ترکیه یا قطر نیست. ایران هم‌مرز با سوریه نیست ولی ترکش‌های سیاستهای جاه‌طلبانه‌ی ترکیه به خودش اصابت خواهد کرد. نه ترکیه و نه گروههای اسلامگرا نخواهند توانست کردها را خلع سلاح کنند و ایران هم دست روی دست نمی‌گذارد. ایران مدّتهاست با کردهای سوریه همکاری دارد و به آنان سلاح می‌دهد؛‌ هم برای اختلاف‌افکندن بین گروه‌های کرد و هم برای مهار جاه‌طلبی ترکیه. چندی پیش که یکی از موشک‌های زمین به هوای پرسه‌زن ایران یکی از پهپادهای بیرقدار را سرنگون کرد، خشم شدید آنکارا را به دنبال داشت. داستان کردها و ترکیه تمام نشده و هر گونه درگیری با آنان به داخل مرزهای ترکیه کشیده خواهد شد. به جز کردها علویان سوریه هم متحدان بالقوه‌ی ایرانند و فراموش نکنیم که ترکیه دارای علویان بسیار زیادی است که تا سی‌درصد جمعیّت آن نیز تخمین زده می‌شود.

  

مقامهای ترکیه در این چند روز بیش از آنکه درباره‌ی اسد یا اسرائیل سخن بگویند درباره‌ی ایران حرف زده‌اند. هاکان فیدان اخیراً به نحوی حملات اسرائیل به سوریه را توجیه کرده که این حملات به نیروهای وابسته به ایران بوده و نه سوریه در حالیکه پس از خروج اسد، اسرائیل تمام زیرساختهای نظامی سوریه را منهدم کرده که ربطی هم به ایران ندارد. فیدان می‌گوید که ایران،‌ اعراب و ترکیه نباید بر سوریه مسلط باشند ولی رویکرد ترکیه در منطقه از آذربایجان تا سوریه چیز دیگری می‌گوید. این شادی کودکانه خیلی زود به پایان خواهد رسید.


احمد الشرّع وقتی لقب جولانی را برای خود برگزید عمداً به جولان تحت اشغال اسرائیل نظر داشت. برخی نیروهای او در این چند روزه در مصاحبه‌های غیررسمی نوید آزادی قدس را داه‌اند و حماس هم که طبق پیش‌بینی من به آنان تبریک گفت. آیا واقعاً این همبستگی در آینده به تهدید اسرائیل می‌انجامد؟ بهترین کار برای ایران دوری از باتلاق سوریه، بازی‌کردن نقش ناظر فعّال و پرهیز از کاری است که خامنه‌ای «آزادکردن سوریه به دست جوانان غیور سوری» خواند.  

 

سوریه مانند لحاف چهل‌تکّه‌ای است که خروج اسد فقط یکی از تکّه‌ها را کم کرد ولی یک‌دست‌کردن آن در آینده‌ی نزدیک کاری محال است. گذشته از کردها و دیگر گروههای معارض کم‌نام‌ونشان، بین گروههای اسلامگرا و ارتش‌های آزاد و دموکراتیک نیز تفاوتهای فاحش ایدئولوژیک وجود دارد؛ بله، آنان در نفی اسد با هم بودند ولی برای ساختن سوریه و تشکیل حکومت بعید است که به سادگی با هم کنار بیایند. اگر اسلامگرایان بخواهند قدرت را قبضه کند (که احتمال آن زیاد است) اتفاقی در سوریه خواهد افتاد که در ایران هم افتاد و آن هم غلبه‌ی یک بخش از انقلابیان بر دیگران و حذف آنان بود.

سقوط محور «محور مقاومت»

                                                                                                                   یکشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۳

به جز یمن اساس «محور مقاومت» بر سرزمین سوریه استوار است که رابط بین عراق و ایران از یک‌ سوی و لبنان و فلسطین از سوی دیگر است. از دست رفتن سوریه کل برنامه‌های درازمدّت استراتژیک ایران را نقش بر آب می‌کند و بزرگترین شکست سیاسی دوران حیات جمهوری اسلامی را رقم می‌زند. 

 

هنری کیسینجر درباره‌ی نبرد امریکا با ویت‌کنگ‌ها کلام معروفی دارد که «ارتش متعارف اگر غلبه نکند شکست خورده و شبه‌نظامیان اگر مغلوب نشوند پیروزند». حماس و حزب‌الله در یک‌سال اخیر صدمه‌های حیرت‌آوری خوردند ولی نابود نشدند. اعضای آینده‌ی حماس، کودکان و نوجوانان امروز غزه‌اند که به کمی آموزش و یک سلاح نیاز دارند و حزب‌الله هم به تدریج ترمیم خواهد شد. بر همین قیاس است شبه‌نظامیان مخالف بشّار اسد که شکستهای عمده‌ای خوردند ولی به حیات خود ادامه دادند. هیئت تحریر شام، ارتش آزادیبخش و یکی دو گروه دیگر محدود و محصور شدند ولی نابود نشدند تا امروز سربلند کنند و حکومت ۵۳ساله‌ی خاندان اسد را به زیر بکشند. دمشق امروز سقوط کرد و ایران برای ترمیم فقدان حکومت اسد هیچ درمانی نخواهد داشت.

 

سوریه مرز مشترک با اسرائیل دارد و غصب جولان این اجازه را به آن می‌دهد که ادعای ارضی مشروع و درگیری نظامی قابل توجیه داشته باشد. اسرائیل می‌تواند هواپیماهای ایران را برگرداند ولی مرز زمینی سوریه با لبنان مهارناپذیر است و نمی‌توان هر ساعت به کامیونهای ارسالی حمله کرد. سوریه در چندسال اخیر محل انتقال اسلحه به کرانه‌ی باختری بوده که اسرائیل را وارد مخمصه‌ای بزرگتر از غزه می‌کند. سوریه محل دورخیز ایران برای تغییر حکومت اردن از راه تماس با اخوان‌المسلمین اردنی است. سوریه محل قاچاق نفت ایران، کردستان عراق و سوریه به مشتریان است که منفعتی بسیار هنگفت دارد. سوریه محل تولید مواد مخدر صنعتی و قرص کپتاگون معروف است که منطقه را آلوده کرده و درآمد زیادی برای اسد و حزب ‌الله دارد.  سوریه دسترسی آزاد ایران به مدیترانه و محل همکاری نظامی مستقیم با روسیه است. همه‌ی این  امتیازات از دست رفت.

 

آنچه در این میان عجیب به نظر می‌رسد انفعال ظاهری نظام ولایی است؛‌ واقعاً چه خبر است؟ پس از سقوط  حلب معلوم بود که داستان از چه قرار است. چرا ایران کاری نکرد و نیروهای کتائب حزب‌الله نیز لب مرز عراق و سوریه ایستادند. حزب‌‌الله تضعیف شده ولی درگیری زمینی با اسرائیل ندارد و تا حدودی می‌توانست کمک کند (البتّه اخباری مبنی بر ممانعت اسرائیل از ارسال کمک حزب‌الله به سوریه نیز منتشر شد). ارتش سوریه نمی‌جنگد؟ بسیار خوب سیزده‌سال پیش هم نمی‌جنگید و نیابتی‌های ایران بودند که بار اصلی را بر دوش داشتند. البتّه در آن زمان حملات هوایی مهیب روسیه و نیروهای ائتلاف به رهبری امریکا مایه‌ی پشتگرمی محور مقاومت بود ولی این دست روی دست گذاشتن باز هم عجیب هم نظر می‌رسد.

 

همین چندی پیش بود که اسد با غرور پیشنهاد اردوغان (حامی شاخص نیروهای معارض سوری) را برای مصالحه رد کرد. تصمیمهای احمقانه پس از پیروزی‌های کوچک از ویژگی‌های همه‌ی خودکامگان است. ایران کجای معادله است؟ آیا معامله‌ای پشت پرده صورت گرفته است؟ دولت بایدن که رفتنی است؛ با تیم ترامپ؟ آیا حملات مختصر و مفید اسرائیل رهبرنظام را از خواب خوش خرگوشی نابودی اسرائیل پرانده؟ آیا عربستان و کشورهای عربی وعده و وعید داده‌اند؟ آیا فکر می‌کردند این عقب‌نشینی تاکتیکی و بهانه‌ای برای حضور گسترده‌ و «غیرمستشاری» ایران در سوریه است؟ یا ترکیبی از همه‌ی اینها. هرچه هست، خوش‌خیالی است اگر فکر کنیم با تولید سلاح در کارگاههای محلّی یک ارتش بتواند چنین سامان یابد که از قالب یک نیروی خام و ناشی به نیرویی منظم تبدیل شود و چنین پیروزی‌هایی کسب کند. تحولات آینده نشان خواهد داد که این دو هفته تا چه حد چهره‌ی خاورمیانه را تغییر خواهد داد؛‌ تغییری که چه بسا از پیامدهای حملات هفتم اکتبر حماس هم گسترده‌تر باشد.

   

 پ.ن: عکس بالا پرچم معارضین سوریه در دست مرحوم مغفور اسماعیل هنیّه است که بیش از هزار و دویست نفر از نیروهای نخبه‌ی حماس را کنار این ارتش و در جنگ برابر رژیم بشار اسد از دست داد. ابومرزوق می‌گفت مشعل این پرچم را به اشتباه بلند کرده است ولی اینجا دیگر جای حاشا نمی‌ماند. خود هنیّه نماند تا این روز را ببیند ولی اگر مشعل و حماس در حمایت از فاتحان دمشق بیانیّه دادند نباید تعجّب کرد. آنگاه است که جمهوری اسلامی باید از خودش بپرسد که آن همه هزینه‌دادن برای حماس، درگیرکردن حزب‌الله و از دست دادن نصرالله به چه قیمت بود؟

اختیار اجباری

                                                                                                                سه‌شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳


چند نکته درباره‌ی قانون حجاب و عفاف:

  

۱- قانون مزبور بدپوششی، بی‌عفّتی، برهنگی و بی‌حجابی را در عرض هم آورده و آنان را نقض اصل سوّم و دهم قانون اساسی دانسته است. نویسندگان قانون اساسی ابداً به هنگام نوشتن این قانون چنین برداشتی از موضوع نداشتند و این مسأله در مشروح مذاکرات قانون اساسی آشکار است. در آن زمان نیز برهنگی و بی‌عفّتی مردود بود و بدون تعیین مصداق آن رعایت می‌شد. کسانی که خود را ملزم به رعایت حجاب اسلامی نمی‌دانستند به همین قانون اساسی رأی دادند همانگونه که در خود انقلاب مشارکت داشتند. نه آنان خود را بی‌عفّت و بدپوشش می‌دانستند و نه باور عام جامعه این بود؛‌ اینکه تازه پس از چند دهه این امر بر قانون‌نویسان مکشوف شود جای شگفتی دارد.

 

۲- اجرای هر قانونی گذشته از بودجه به نیروی انسانی و صرف وقت لازم نیاز دارد. در حالی که -به اذعان کارشناسان خارجی- تمرکز نظام روی منتقدان داخلی آنان را از عمق تهدیدهای خارجی غافل کرد، نوشتن و اجرای قانونی که بخش عظیمی از کارگزاران نظام را به خود مشغول خواهد کرد،‌ گامی دیگر در مشکل‌تراشی برای خود و غفلت از وظایف اصلی خواهد بود. دوربین‌های نهادهای نظامی، امنیّتی و تأسیسات اتمی کارهای مهمتر دیگری به جز پاییدن ملّت دارند.


۳- تا پیش از این قانون حکومت کاری به کار مردان نداشت و خود جامعه رفتارهای موردی خارج از عرف را مهار می‌کرد امّا حالا برای نشان‌دادن تساوی بین مرد و زن و اینکه موضوع فقط جنسیّتی نیست، بخشی از مردان هم به مشکل تبدیل می‌شوند؛ نسخه‌ی جدیدی از شبه‌اصل «ظلم بالسّویه عدل است». 

 

۴- اتباع ایرانی در بسیاری از شهرها با مشکل مواجه‌اند و از طرف خود حکومت هم با تضییقات زیادی در امر آموزش و اسکان و غیره روبرویند؛ حالا آنان طبق ماده ۳۲ این قانون می‌توانند با داشتن مجوّز امر به معروف و نهی از منکر ایرانیان را ارشاد کنند. فقط کافی است تصوّر کنید واکنش ایرانیانی که ممکن است تا دیروز احساس بدی هم نسبت به آنان نداشتند به این عمل. این فقط یکی از بمبهایی است که این قانون در جای جای جامعه کار می‌گذارد.

 

۵- مشکلات ریز و درشت این قانون یکی و دوتا نیست، برای نمونه «تمسخر» و «توهین» حجاب می‌تواند عرض عریضی داشته باشد که مثلاً شامل نوشته‌ها و فیلمهای طنز هم می‌شود. همین حالا با این قانون بی‌شمار مجرم در فضای مجازی ایران حضور دارند. دست‌درازی خودسرانه به حسابهای بانکی و درگیرکردن صاحبان خودروها و واحدهای تجاری بخشهایی از مردم را رودرروی هم قرار می‌دهد و نسخه‌ی داخلی و حکومتی «دوربین من اسلحه‌ی من» است. آنجا دوربین یک بخش از جامعه به سلاح تبدل می‌شد و اینجا دوربین بخش دیگر جامعه و هر دو اشتباه؛ دوئلی بی‌حاصل که صحنه‌ی اجتماع را به کارزار جنگ تبدل می‌کند.

  

۶- منتقدان جمهوری اسلامی روی حجاب زنان به عنوان مهمترین جلوه‌ی ظاهری باقیمانده از تغییرات انقلاب تمرکز کرده بودند و آن را چشم اسفندیار نظام می‌دانستند. پس از بازگشت آرامش بعد از اعتراضات اخیر، اوضاع خیابانها به گونه‌ای درآمد که گویی نظام این مرحله را رد کرده و انگار پوست‌کلفت‌تر از آن بود که به نظر می‌رسید. پذیرش تغییرات جدید به علاوه‌ی رأی نصفه‌نیمه در انتخابات ریاست‌جمهوری می‌توانست اولویّتهای حکومت را روی مسائل مهمتر بگذارد. اجرای این قانون رودررویی بخش عظیمی از مردم با حکومت را به نقطه‌ی قبل از خیزش ژینا بازمی‌گرداند و بالقوّه می‌تواند زمینه‌ی اعتراضات جدیدی را ایجاد کند.

 

پ.ن: به دلایل آشکار به بحث اصل حجاب به عنوان یکی از مصادیق «لا اکراه فی الدین» و اختیار و آزادی به عنوان منشأ هر گونه کنش دینی نپرداختم چون نوشتن کل یادداشت بی وجه می‌شد. خود نویسندگان قانون هم به جای اشاره به ریشه‌ی دینی حجاب تلاش کرده‌اند آن را صرفاً امری قانونی و اجتماعی نشان دهند؛ باز هم به دلایل آشکار.

مجلس خبرگان واتیکان

اسکار ۲۰۲۵ -۲                                                                                          چهارشنبه ۷ آذر ۱۴۰۳

رابرت هریس رمان‌نویسی عامه‌پسند است که معمولاً موضوعی تاریخی را برمی‌گزیند و آن را به فراخور مخاطبان عام دراماتیزه می‌کند. برداشت او از «مجمع کاردینالها» که برای گزینش پاپ جدید تشکیل می‌شود نیز بر همین منوال است؛‌ موضوعی که به هنگام نوشتن درباره‌ی تاریخ یونان و در زمان انتخاب پاپ فرانسیس به نظرش رسید. برداشت سینمایی برگر امّا چیزی بین سلیقه‌ی عام و مخاطب خاص‌تر است که در ریتم فیلم (ابتدا با ضرباهنگ تند سپس کند و همراه با تأنّی)،‌ موسیقی فیلم (ترکیبی از موسیقی دلهره‌آور روایی و نیایش‌های کلیسایی) و دیگر عناصر فیلم به چشم می‌خورد. تا یک دهه پیش این سبک را می‌شد یکجور شلختگی دانست ولی امروزه درهم‌آمیزی سبک‌ها و ژانرها نه تنها ضعف نیست که چه‌بسا به عنوان نقطه‌قوّت فیلم هم به شمار می‌‌آید.

 

ترجیح شخصی من این بود که انتخاب بازیگران بهتر بود یا دست‌کم بازی‌ها با وقار بیشتری همراه می‌شد و در کل فیلمساز جانب مخاطب خاص را بیشتر می‌گرفت به ویژه اینکه بیش از نیمی از خریداران بلیت بیش از ۵۵ سال داشته‌اند و مخاطبان اصلی فیلم نیز همانها بودند. کارگردان امّا خواسته خدا و خرما را با هم داشته باشد و حرجی بر او نیست. در کلیسا دروغ، لغزش جنسی و جاه‌طلبی حتماً هست ولی به پرسش از امکان رخ‌دادن آن به این وضوح در بالاترین سطح باید با تأمّلی بیشتر جواب داد.

 

بازی ریف فاینز امّا در این میان (به همراه ایزابلا روسلینی) گرانیگاه فیلم است و تعادل را برقرار می‌کند. فیلم ترکیبی از واقعیّت،‌ تخیّل و آرزواندیشی است. این بخش آخری گرچه ویژگی هر اثر هنری اصیل است که بنا را نه فقط بر توصیف واقع بل بر تغییر آن می‌گذارد ولی گاه بدجور توی ذوق می‌زند. مثلاً در فیلم گفته می‌شد که رأی بالای کاردینال سیاهپوست (آدیمی) -به رغم عقاید سنّتی‌اش- رنگ پوست اوست که به نظرم کلیسای کاتولیک هنوز راه دارد تا به تبعیض مثبت بر اساس رنگ پوست برسد. مراسم اسکار تا همین چندسال پیش در انتخابهایش سیاهپوستان را به شمار نمی‌آورد؛ به گمانم داشتن یک پاپ سیاه فعلاً آرزویی دور است. همینطور است انتخاب آخر کاردینالها نیز -گذشته از ویژگی خصوصی کاردینال بنیتز که علنی هم نمی‌شود- بیش از حد رادیکال است. قاعدتاً خود کاردینال لارنس (در کتاب: کاردینال لوملی) انتخاب معقول‌تری بود. 


فیلم چندباری هم بر لبه‌ی مرز حساسیّتها حرکت می‌کند مثلاً کاردینال آدیمی ترکیبی از ویژگی‌های مثبت و منفی است. وقتی «سیاهان اهمیّت دارند» شعار مد روز باشد، نسبت‌دادن خطای اخلاقی به او نوعی حرکت خلاف جریان است. از طرف دیگر انفجارهای آخر فیلم کار را به نشست پایانی می‌رساند که باید بین «گفتگوی تمدّنها» و «برخورد تمدّنها» یکی را انتخاب کنند؛ موضوعی که اصلاً شوخی‌بردار نیست و کاردینال تدسکو از قرار به مسئله‌ی درستی اشاره می‌کند که وقتی آنان در سرزمین خودشان به ما آزادی نمی‌دهند، چرا ما باید چنین کنیم؟ مخاطب این پرسش بیش از اینکه مسیحیان باشند، مسلمانان‌اند. فیلمهایی مانند «Conclave»، «ما یک پاپ داریم» یا «دو پاپ» تلاش‌هایی برای هرچه دنیوی‌تر دیدن جهان مردانی است که خود را به‌ظاهر وقف آخرت کرده‌اند و همین هم دستاوردی است.

  

تکمله: سلسله وقایع یک‌سال اخیر درباره‌ی انتخاب رهبر بعدی نظام (تقریباً مشابه موضوع فیلم بالا) یعنی انتشار خبر پرسش رئیسی درباره‌ی احتمال رهبری‌اش از حقانیان، کنارگذاشتن طائب، سقوط بالگرد رئیسی، حواشی پایان‌ناپذیر مجتبی خامنه‌ای به‌ویژه سخنان پالیزدار و حذف احمد خاتمی از برخی مناصب وقتی با ادّعای مهدی نصیری درباره‌ی طرح بحث رهبری مجتبی در مجلس خبرگان و مخالفت رئیسی و خاتمی همراه شود معانی بدی دارد. مهمترین آن هم زیر سؤال رفتن سانحه‌بودن سقوط بالگرد رئیسی است. البتّه سخنان نصیری فعلاً فقط یک ادّعاست امّا اگر خبرهایی در تأیید محتوای بحثهای اخیر مجلس خبرگان به بیرون درز کند، باید گفت که دود سفید از همین حالا بیرون آمده است؛ دود سفیدی که معنایی سراسر سیاه دارد.


 پیشین: وسوسه‌های مادّی

ایماگویه‌های همینگوی

                                                                                                                     یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳


شهامتْ حفظ وقار در شرایط دشوار است.

  

هرگز فکر نکن که جنگ -هر قدر هم لازم به نظر برسد یا توجیه شده باشد- جنایت نیست.

  

ولی انسان برای شکست ساخته نشده؛ شاید در هم بشکند ولی نباید شکست بخورد.

  

با رفتن از جایی به جایی دیگر نمی‌توانی از دست خودت خلاص شوی.

 

هرگز حرکت را با عمل اشتباه نگیر.

 

به عنوان نویسنده هرگز قضاوت نکنید؛ فقط درک کنید.

 

اولین و آخرین کاری که باید در این دنیا انجام بدهید این است که در مقابلش دوام بیارید و تحت تاثیرش قرار نگیرید.

 

هیچ افتخاری در برتری بر دیگران وجود ندارد. افتخار واقعی در برتری نسبت به خود پیشین توست.

 

 سعی می‌کنم قرض نکنم. مردم اول قرض می‌گیرند بعد گدایی می‌کنند.

 

خوب است که پایانی برای سفر داشته باشیم ولی در پایان این خود سفر است که اهمیّت دارد.

  

پیشین: ایماگویه‌های شاملو

وسوسه‌های مادّی

اسکار ۲۰۲۵ -۱                                                                                           سه‌شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳


حکایت قدیمی هراس زنان از بالارفتن سن بازتابی فراوان در داستانها و فیلمها داشته است امّا واقعیّت تکان‌دهنده‌تر و تأسّف‌بارتر از جهان داستانهاست. بد نیست در این نوشتار فقط روی یک موضوع متمرکز شویم:‌ جراحی زیبایی.

  

هر از چندگاه یک‌بار روایاتی می‌شنویم از اینکه در هالیوود سن انواع تزریق‌ها و دستکاریهای صورت و بدن به زیر سی و حتّی بیست رسیده است. اگر این دستکاری برای رفع عیب یا کمی روتوش جهت بهترشدن باشد پیامد چندانی ندارد ولی جراحی‌های اساسی موفّق معمولاً یک پیامد آشکار دارند: تأثیر عالی در کوتاه‌مدّت و اثر معکوس به محض بالارفتن سن (به ویژه پس از چهل سالگی). اگر کسانی به بهای درخشش بیشتر برای حداکثر یک دهه، این مقدار عقب‌گرد ظاهری را بپذیرند که فبها و گرنه باز به جراحی دیگری روی می‌آورند که اثر آن را از بین ببرند و این روند به تسلسلی می‌انجامد که حاصلش از ریخت‌افتادن چهره‌ی شخص و به حاشیه رفتن اوست. اینها در صورتی است که جراحی موفق باشد و گرنه برخی بدنها در همان ابتدا واکنش بدی به جراحی پلاستیک نشان می‌دهند و در کوتاه‌مدّت ظاهر شخص را به هیولایی تبدیل می‌کنند. آنچه نوشتم شرح واقع بود ولی می‌توانید آن را خلاصه‌ای از فیلم «The Substance» هم به شمار بیاورید.

 

برای دیدن تفاوت دستکاری هرچند اندک در چهره با ظاهر طبیعی، مقایسه‌ی چهره‌ی دو بازیگر استرالیایی تقریباً هم‌سن یعنی کیت بلانشت و نیکول کیدمن بسیار گویاست. کیدمن در حالی سلسله جراحی‌ها را از جراحی بینی خود آغاز کرد که نیاز چندانی به آن نداشت و بعد بار دیگر و باز بار دیگر تا به حال که هیچ اثری از آن چهره‌ی باطراوت به جای نمانده است. خود او یک بار می‌گفت که به‌خاطر برخی تزریق‌ها حتّی لبخندزدن و خندیدن طبیعی برایش مشکل شده بود. خب واقعاً چرا؟ 

 

مثال دیگر آنجلینا جولی است که جراحی‌هایش را از پانزده‌شانزده سالگی با جراحی فک آغاز کرد و ادامه داد و به قیمت یدک‌کشیدن زیباترین زن هالیوود برای مدّتی، حال دیگر مدتهاست که به ضرب و زور آرایش غلیظ هم نمی‌تواند پیامدهای جانبی ناخواسته‌ی جراحی‌های متعدد را پنهان کند و این فهرست البتّه بلندبالاتر از این حرفهاست و اختصاص به زنان ندارد. مردان زیادی هم با جراحی از ریخت افتاده‌اند و بهترین نمونه‌اش میکی رورک است. نکته‌ی محلّ تأمّل درباره‌ی کیدمن، ‌جولی و رورک این واقعیّت است که آنان بدون جراحی نیز زنان و مردان بسیار زیبایی بودند؛ یعنی انگار هرچه شخص زیباتر باشد، احتمال اینکه در دام نوعی وسواس زیباترشدن بیفتد بیشتر است.

  

کورالی فارژا بعد از هفت‌سال دومین فیلم بلند خود را ساخته است. فیلم از لحاظ تم اصلی بسیار وامدار «Seconds» (دومی‌ها/ بدل‌ها) اثر جان فرانکن‌هایمر است. ارجاعات بی‌شماری در محتوا و صورت به کارهای دیوید کراننبرگ دارد (مگس،‌ اسکنرها، اگزیستنز،‌ شباهت کامل و...) و از لحاظ محتوای زنانه در مسیر کارهای ژولیا دوکورنو (به ویژه «تیتان») است. آنچه مهم است امّا شباهتها و وام‌گیرها از فیلمهای مشابه نیست بلکه انتخاب دو بازیگری است که فیلم را به دنیای واقعی پیوند می‌دهد. بازیگر جوان فیلم می‌‌توانست هرکسی باشد امّا مارگارت کوالی -گذشته از تناسب پرسونای بی‌پروای خود-  فیزیک متفاوتی با سو دارد. سینه‌ی سو در فیلم حاصل کارگذاری اعضای مصنوعی است برای بزرگتر و زیباتر شدن که دومین وسواس زنان هالیوودی به تبع خواسته‌ی مردان چشم‌چران است حتّی اگر واقعاً به آن احتیاجی نداشته باشند مثل سلما هایک. حکایت دمی مور البتّه خیلی متفاوت است.

 

دمی مور ۶۲ ساله یکی از قربانیان جراحی زیبایی است. چهره‌ای که با اتکا به یوگا، ورزش صورت و کارهای کم‌خطر می‌توانست به ‌اصطلاح خوب پیر شود حالا به وضعی درآمده که می‌بینید. فارژا او را با نهایت دقّت انتخاب کرده و پذیرفتن این نقش برای خانم مور شجاعت زیادی می‌طلبید چون در واقع فیلم یک خودنگاره از اوست؛‌ زنی که «مادیّت» خود را مهمتر از «روح» خود می‌پندارد و دوّمی را زیر سایه‌ی اوّلی می‌برد. به رغم زمان بلند فیلم، کارگردان با وارد کردن ایده‌های متعدّد مانع از کندشدن ریتم آن می‌شود تا به پایان دردناکش برسد. فیلم نمی‌تواند از مرز زنانگی فراتر رود و هویّت انسان را -صرف‌نظر از جنسیّتش- زیر ذرّه‌بین ببرد و کمی گل‌درشت است امّا وقتی در دنیای واقعی دقیقاً همین روند دارد اتّفاق می‌افتد زمزمه‌کردن فایده ندارد و گاهی باید فریاد زد. تهیه‌کننده یعنی هاروی (واینستین؟) در گفتگو با الیزابت کنایه‌ای به یائسگی زنان و توقف خون‌ریزی آنها می‌زند پس کارگردان و بازیگر نیز در انتهای ماجرا تا دلش می‌خواهد خون نثارش می‌کنند.

Real Time Web Analytics