كافكا و مافكا



    
۱. « آقای دکتر اباذری گمان نمی‌کنم کافکا و مافکا و همه‌ی اینها که تو می‌گویی حرف عطّار را بزنند.» این جمله‌ای است که ابراهیمی دینانی رو به اباذری می‌گوید در جمعی که شک نکنید خیلی صمیمانه بوده است! گزارش روز جهانی فلسفه را در خبرگزاریهای زیادی با روایات مختلفی خواندم که گفت‌وگویی آرام در جریان بوده و به قول ایران- که از بقیّه مفصّل‌تر نوشته- جوّی صمیمی بوده است. تا اینکه شهروند هفته‌ی پیش درآمد و معلوم شد که نخیر کار بالا گرفته آنهم بدون اینکه ما باشیم و ناخن بزنیم؛ بسیار عالی است. وقتی کار به جایی می‌کشد که دینانی، هانتیگتون را نتیجه‌ی فلسفه‌ی غرب می‌داند و در جواب پازوکی که: بن لادن نیز نتیجه‌ی تمدّن شرق است، از برمی‌خیزد و داد می‌زند: « بله بله بله بن‌لادن بدتر از هانتینگتون و یک خر به تمام معناست»، یعنی بشتابید که اسباب عیش مهیّاست.
۲. علیرغم لحن شاد بند پیش اینکه چند گروه مختلف فکری در جلسه‌ای که با موضوع ِ« دیگری» برپا شده نتوانند دیگری را تحمّل کنند بلکه « سعی» هم نکنند او را بفهمند،‌ ضایعه است. تا کی بنویسم همین که این عدّه دور هم جمع شده‌اند خوب است؟ تازه میان آنها از مدافعان حرفه‌ای فلسفه‌ی اسلامی( روحانیان) و منتقدان برجسته و صریح این فلسفه کسی نبود و گرنه کار احتمالاً به آژان‌کشی می‌کشید.
۳. فلسفه‌ی اسلامی را اگر خلاصه کنیم و سهروردی را فعلاً مظلومانه در پرانتز بگذاریم،‌ ابن سینای مشّایی عقل‌گرا تشکیل می‌دهد و ملّاصدرایی که عقل و شهود را به هم آمیخته است. او حرفهایی را می‌زند که بر اساس مشاهدات اوست. مشکل اینجاست که اکثر قریب به اتّفاق مدافعان فلسفه‌ی اسلامی به جز استثناهایی مانند طباطبایی جهان را آنجور نمی‌بینند ولی از ملّاصدرا دفاع می‌کنند. فلسفه‌ی او قوی است ولی برای کسی که مثل او باشد. اگر در بحث‌های امروز مدافعان سنّت بیشتر از ابن‌سینا مایه بگذارند مجال گفت‌وگو بیشتر فراهم می‌شود و کار به دعوا نمی‌کشد. ابن سینا عادی و این جهانی به دنیا نگاه می‌کند. دینانی و همفکرانش می‌گویند که « دیگری» جزئی از من است چون همه تجلّی یک من ِواحد- یعنی خدا- هستیم. این حرف را کسی می‌زند که چون عارفی جهان را اینگونه« ببیند»  نه اینکه اینگونه« بداند». حرف اباذری هم که دعوا راه انداخت این بود که شما اگر« من» تان را اینقدر گسترده بگیرید دیگر« دیگری» به جا نمی‌ماند که بشود او را به رسمیّت شناخت و با او گفت‌وگو کرد. جواب او را با زبان او باید داد نه اینکه گفت تو اینگونه نمی‌بینی چون نمی‌فهمی؛ این یعنی پایان گفت‌وگو.
۴. در خبرها عکس ضیاء موحّد را که فردی با فکری سالم و- ازهمه مهمتر- بیانی شفّاف است می‌دیدم امّا چیزی از او نخواندم. حرفهای او در هیاهوی دو گروه گم یا خلاصه شد. انتظار داشتم مثالی از سعدی بزند. او پیشتر در باب تساهل و تسامح با استشهاد به اشعار سعدی نوع دیگری از مدارا را به ما نشان داده بود که در کیان چاپ شد و اگر یافتمش خلاصه می‌کنم و می‌گذارم. به عنوان مشت نمونه‌ی خروار این جلسه هم وضع فلسفه‌ی ما را در روز فلسفه به ما نشان داد، هم تلقّی ما را از دیگری و هم تمایل ما را به گفت‌وگو.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.