۱. در ادامهی مطلب سه روز پیش میگویم که الف. در فیلمهای حاتمیکیا بیش از آنکه« انسان» محور باشد، «موضوع» محور است. شهادت، عرفان، هویّت در فیلمهای آغازین تا نمادپردازیهایی از قبیل هواپیما را به جای جامعه گرفتن تا تقابل دو نسل در فیلمهای بعد. ب: او نیز مانند دیگر فیلمسازان ما ناتوان از رجوع به گذشته است و در رویکردی شبه ژورنالیستی همیشه در زمان حال است و با پایان گرفتن جنگ از جبهه به جامعه برمیگردد. شرحش را پیشتر نوشتم ج. دشمن در فیلمهای جنگی او غایب است. بسیاری این را بهتر از نشان دادن عراقیهای خبیث فیلمهای دیگران دانستهاند. شاید کمی تفاوت داشته باشد ولی به هرحال گونهای پاک کردن صورت مسأله هم هست. این سه مورد بعداً در فیلمهای شهری او خود را نشان میدهند.
2. اهمیّت دادن به قضاوت دیگری تا کجا میتواند قابل دفاع باشد و تا کجا نه؟ نقد و بررسی بدون نظر دیگر امکان ناپذیراست امّا پایداری بر دیدگاه خود و پذیرش عواقب آن – در صورتی که خود را بر حق ببینی- کار هر کس نیست. بسیاری بر تقوایی و بیضایی ایراد میگیرند که وسواسی هستند و فیلمهای زیادی به خاطر این خصلت آنان ساخته نشد و اگر مقداری آسانگیر بودند حالا فیلمهای بیشتری ساخته بودند. آنان – هرچه هستند- بر اصول خود پا میفشارند و به همین دلیل امروز نمی توان از بیضایی اوّل و بیضایی دوّم نوشت، امّا آیا میتوان از یک حاتمی کیای واحد نوشت؟ بدیهی است که حق تغییر برای هر کس محفوظ است ولی چه تغییری؟ طالبی نژاد جایی دربارهی او نوشت که حاتمی کیای ریشو و اورکتپوش را در فلان جشنواره که دیدم سروصورت را صفا داده و پالتویی به تن دارد و شال گردنی، فهمیدم اتّفاقی افتاده است. ظاهر مهم نیست و هست؛ نیست از آنجا که سلیقهی هر شخص است و مربوط به خود او و ملاک قضاوت نمیتواند باشد امّا هست اگر نشانهی تغییری- هر گونه تغییری- در شخص باشد. تفاوت ظاهر برای فرار از اتّهام ریای دیگران، یعنی « دیگران» را در موقعیّتی نشاندهای که نظر آنان میتواند تو را عوض کند و من منظورم از آغاز تغییر همین است.
3. هنرمند ما بر اساس همین قضاوت دیگران اکنونزده و ژورنالیست شد و از گذشته دل کند و دیگر فیلم جنگی نساخت. بعد هم « گذشته» را در« روبان قرمز» به محاکمه کشید و توسّط «جمعه» محکوم کرد. او اشتباه میکرد، گذشته را محکوم نمیکرد، ناتوانی خود از زیستن در غیر از روزمرّگی سخیف فعلی را توجیه میکرد. کفگیر که به ته دیگ خورد، موضوعات روز در دستور کار قرار گرفت: هواپیماربایی، اختلاف نسل نو و نسل قدیم، جا زدن بسیاری از افراد جبههای سابق و فراموش شدن رزمندگان توسّط جامعه. او زمانی نمایشگر کسانی بود که در این وانفسای جهان مزخرف بر نگاه شهودی خود پای میفشردند. از« دیدهبان» تا « مهاجر» تا« از کرخه تا راین» و« بوی پیرهن یوسف». این دیدگاه بر اساس عقل معاش اندیش امروز واپس گرا و مردود است امّا او آنها را نشان میداد و از آنها دفاع میکرد. آخرین جرقّهی این نوع نگاه در« آژانس شیشهای» خاموش شد و دیگر ما انسانهای آرمانگرای او را شاهد نبودیم و هرچه بود جا زدن و پشیمان شدن بود. سراشیبی از« برج مینو» شروع شد تا« به نام پدر» که اسمی شعاری و بیربط است. رزمندهای تغییرکرده و فرزندی که تصادفاً روی مینی میرود که پدرش قرار بوده خنثی کرده باشد. این یک اتّفاق محض است و با هیچ توجیهی به این نمیرسد که بگوید: « مگر نگفتید جنگ تمام شده؟» و سؤالهایی مثلاً احساسی و دعوای بیجهت و بیمنطق سر قطع کردن یا نکردن پای دختر.
4. دیگری آن کسی که پول میدهد و بلیط میخرد هم هست. این دیگری آن قدر قوی است که دغدغهی او می تواند فیلمسازی مثل حسن فتحی را با کارهایی مثل« شب دهم» و « فردا دیر است» به ساخت فیلمی سطحی مثل «ازدواج به سبک ایرانی» بکشاند. حاتمیکیا جایی گفته بود که من«امروز» می گویم اگر فیلم فلانی سیصد میلیون میفروشد بگذار جوری فیلم بسازم که چهارصد تا بفروشد و این یعنی حاتمیکیایی که با دیروز متفاوت است. چه فیلمهایی چهارصد میلیون- به قیاس آنروز- میفروختند؟ جواب هرچه باشد فیلمی از جنس« دیدهبان» و« خاکستر سبز» نیست. حالا فیلمساز ما بر سر دوراهی آنچه بگوید و کمتر مخاطب داشته باشد یا اساس را بر پسند دیگران بگذارد، کدام را انتخاب کرده است؟ اینجاست که دیگر سؤال از دلیل استفادهی تهیهکننده –کارگردان ما از فلان بازیگر بجا نیست. او به دنبال فروش(هم) هست و اینها کارش را راه میاندازند. آنچه خطرناک است زدن حرفهایی است از جنس آنچه دیگران می پسندند نه استفاده از اشخاص. گرچه هرکسی بنا به وضعیّت فکری خود – بدون نفی دیگران- باید مرزبندیهایی با آنها داشته باشد و گرنه همه شبیه هم میشوند. او هم میتوانست از بازیگران بهتری استفاده کند.
5. در میان هیاهوی حاشیهای انتخاب بازیگران، آنچه فراموش شده است، حاتمیکیایی است که نگاه متفاوت با نگاه عادتزده و این جهانی ِما را بر روی پرده میتاباند نه حاتمی کیایی که شعار روز میدهد و مقالهی سینمایی مینویسد و از کمرنگ شدن ارزشها و واپس رفتن افراد می گوید. همان زمان که افراد آرمانی حاتمی کیای اوّل تصویر میشدند، آن گونه افراد کم نبودند و به همین قیاس امروز هم افرادی که در خلوت خود راه خود را می روند کم نیستند. نسل قهرمانان« دیدهبان» و« مهاجر» و« از کرخه تا راین» و« بوی پیرهن یوسف» و« آژانس شیشهای» ور نیفتاده، آنچه تفاوت کرده تغییر جهت زاویهی دوربین فیلمساز ما از آنگونه افراد به اینگونه افراد است. زمانی که صورت مسأله ساده بود، خط کشی بین من و دشمن ساده بود و زمان حال زمانی بود که می شد جنگی با خاکریزهای ملموس را تصویر کرد، حاتمی کیا سرحال و سرزنده بود. وقتی مرزبندیهای ظاهری برداشته شد فیلمساز ما نتوانست بیاعتنا به قضاوت دیگران راه خود را برود. در نشستی با رهبری می گفت: ما در میانه قرار گرفتهایم. اینوریها ما را از خود نمیدانند و آنوریها هم همینطور. کسی که راه خود میرود و کار خود میکند، چرا باید دغدغهی داوری اینوریها و آنوریها را داشته باشد؟
6. حاتمیکیا به خیال خود دیگر فیلمساز جنگ نیست ولی اشتباه میکند او همچنان فیلمساز جنگ است. جنگ یعنی تقابل دو جبهه که حالا تبدیل شده به تقابل دو نسل یا دو گروه. تقابل در جامعهی ما هست، نیازی به جار زدن آن نیست. تقابل اگر در فیلم« زیرنورماه» به این میانجامد که طلبهی جوان، ساکنان زیر پل را کشف میکند یا به فاحشهی ابتدای فیلم در آخر میگوید: خواهر، در فیلم حاتمیکیا نگاه باقیمانده از من- دشمن، دیواری جدایی ناپذیر و مرگآفرین بین آنها میکشد چه در « آژانس شیشهای» چه«ارتفاع پست» . تقابل دو نسل اگر در« خیلی دور، خیلی نزدیک» به این میانجامد که پدر پس از سفری مکاشفهوار، دست فرزند را دراز شده به سوی خود میبیند تا دریابد که چه کسی واقعاً به کمک احتیاج دارد، در« موج مرده» و« به نام پدر» با تنش به حال خود رها میشود. میرکریمی تقابل خود را درون افراد و خواهشها و دوراهیها و وسوسهها و تردیدهای آنان قرار داده است نه جهان خارج. حاتمی کیا از امثال میرکریمی عقب مانده، اگر بخواهد ازنو بیاغازد باید قهرمانان آرمانگرای خود را در شلوغی شهر پیدا کند تا دستکم الهامبخش او در ساختن جهان تقابلهای خارجی او باشند و گرنه اگر قرار است هاویهی سقوط انسان را در فیلمهایش نظاره کنیم، چه فرق میکند که نقشش را گلزار بازی کند یا غیر گلزار. حاتمیکیا قهرمانان خود را گم کرده و مشکل اینجاست نه انتخاب بازیگر. امیدوارم اگر آرمانگرایان خود را گم کرده، آرمانهای خود را گم نکرده باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.