خراشهای بیگانه بر روایتهای ولایی

                                                                                                                     یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲


برخی اسناد تازه منتشرشده روایتهای دیگری را از آنچه در اوایل انقلاب رخ داده بازگو می‌کنند. تا کنون به جز طرفداران نظام که به روایت رسمی اعتقاد دارند، منتقدان نظام بر این باور بودند که اعدام قطب‌زاده و خلع شریعتمداری از مرجعیّت نوعی تسویه‌حساب داخلی نظام بود ولی حالا روایت قابل اعتنای دیگری هم هست که نقش کا.گ.ب را در این میان با سندسازی جهت حذف قطب‌زاده و دیگران نشان می‌دهد. البتّه رقابتهای درون نظام بر سر قدرت و تلاش برای حذف یکدیگر هم در این میان بی‌تأثیر نبوده است. ضمن اینکه اختلاف شریعتمداری و خمینی از پیش از انقلاب و تأسیس دارالحکمه تا برخی اختلاف‌نظرهای دیگر دست طرفداران او را برای آن برخورد بی‌سابقه که بعدها راه را برای برخوردهای دیگر با امثال منتظری باز کرد نیز در این میان اثرگذار بود. پس از انقلاب و فروپاشی سیستم اطلاعاتی رژیم سابق، ایران به بهشت جاسوسان تبدیل شد و امروزه هر از چندگاهی با انتشار اسناد جدید درمی‌یابیم که نقش سرویسهای اطلاعاتی بیگانه در روند شکل‌گیری نظام فعلی، از خود انقلاب گرفته تا حوادث بعد از آن چقدر نقش داشته است.

 

یکی دو تا خاطره نقل کنم. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی برای مدّت کوتاهی توریستها و سرمایه‌گذاران کشورهای آسیای میانه به ایران سرازیر شدند ولی با دخالتهای ایران و تلاش برای صدور اسلام‌‌گرایی انقلابی، ‌آن روند تقریباً فروکش کرد. در همان زمان یکی از آشنایان در یکی از آژانسهای مسافرتی مشغول به کار بود که بعدها داستان‌های جالبی تعریف می‌کرد که یکی دوتایش به یادم مانده است. می‌گفت که در یکی از سفرها مسافری داشتم که فارسی را سلیس و با لهجه‌ی اصفهانی حرف می‌زد. وقتی دلیلش را جویا شدم ابتدا چیزی نمی‌گفت ولی بعد که رفیق شدیم گفت که از پیش از انقلاب با یادگیری زبان فارسی از طرف سیستم اطلاعاتی شوروی در ایران بود و به عنوان کارگر کارخانه‌ی ذوب‌آهن اصفهان کار می‌کرد. اینکه وظیفه‌اش چه بود را نگفت ولی با فروپاشی شوروی به او گفتند که به او دیگر نیازی نیست و به کشور خودش برگشت. همان شخص درباره‌ی یکی از همکاران خودش می‌گفت که در ایلام تحت پوشش یک کفاش ساده انجام وظیفه می‌کرد. من از ذوب‌آهن بازنشسته شدم ولی کفاشی بازنشستگی ندارد پس خبر مرگ خودش را منتشر کرد و بعد با تغییر قیافه به عنوان برادر متوفّی (که خودش باشد) به ایلام رفت و برای خودش مراسم ترحیم گرفت!

 

ساده‌لوحی است که بپنداریم این روسیه با آن شوروی نسبتی ندارد به ویژه اینکه رئیس جمهورش خود جاسوس سابق کا.گ.ب بوده است. البتّه سرویسهای غربی هم در رقابت تنگاتنگی با روسها بودند و یک نمونه از آن را در لینک بالا می‌بینید که از خود جاسوسان شوروی نیرو می‌گرفتند. عوضعلی کردان را یادمان هست که مدّت کوتاهی پس از اینکه درباره ی نقش پنهان بریتانیا در وزارت نفت ایران سخن گفت، به شکلی کاملاً «طبیعی» بیمار شد و درگذشت؛ ‌درست مثل وزیر نفت دیگر «شهید» رستم قاسمی. ماجراهای اتمی ایران و حوادث مرتبط به آن هم که نیازی به یادآوری ندارند. حکایت روایتهای رسمی نظام ولایی از تاریخچه‌ی انقلاب مثل ماشینهای سرقتی است که ناشیانه رنگ‌آمیزی می‌شوند ولی به مرور زمان و با خراشهایی که روی رنگ جدید می‌افتد، رنگ اصلی نمایان می‌شود.

از حوزه‌های «علمیّه» چه خبر؟

                                                                                                                      شنبه ۴ آذر ۱۴۰۲

گذشته

محمّد صادقی تهرانی: علّامه‌طباطبایی زمستان برای درس تفسیر که تشریف می‌آوردند، ‌لباس ایشان همان لباس تابستان بود یعنی یک عبا و قبای نازک چون پول خرید لباس مناسب را نداشتند. وقتی به مسجد می‌رسیدند ده دقیقه طول می‌کشید تا لرزش بدن ایشان بر اثر سرما تمام شود و توان سخن گفتن پیدا کنند. عبدالباقی فرزند ایشان می‌گفت تا مدّتها غذای ما نان و ماست بود. ایشان در منزلی که در اختیار یکی از مراجع تقلید بود اجاره‌نشین بودند؛ آن مرجع پس از مراجعه‌ی استادان دانشگاه به علامه برای استفاده از محضر ایشان، گفت که او «استاد دانشگاه» شده و باقی ماندنش در آن خانه جایز نیست و نمازش باطل است. دامادش را فرستاد و دم در خانه به ایشان فحّاشی کرد. طباطبایی به عبدالباقی می‌گوید همین الآن یک خانه‌ی جدید پیدا کن. پسرش می‌گوید در این سیاه زمستان خانه از کجا پیدا کنم؟ ایشان می‌گوید که هرجا... حتّی اگر یک طویله باشد. (بشنوید)


حال

عبدالله جوادی آملی: یکی از مراجع تقیلد می‌گفت که اگر زن مرجع تقلید شود، ‌این «هتک حرمت» مقام مرجعیّت است. ببینید ملاک ما برای فتوا چه چیزهایی است. علامه طباطبایی می‌گفت که از میان منابع فقه شیعه، اجماع که یافت نمی‌شود؛ ‌عقل هم متروک است و به قرآن هم با هزار و یک توجیه اعتنا نمی‌شود. مبنای به کارگیری روایات هم فقط «شهرت» است. یعنی نگاه می‌کنیم علمای سابق به کدام روایات عمل کرده‌اند، ما هم همان کار را می‌کنیم. اگر روایتی ضعیف بود، صرف عمل علما و مجتهدان گذشته ملاک به‌کارگیری آن است و اگر روایتی قوی هم باشد، اگر علمای سابق به آن عمل نکرده باشند، ما هم به آن عمل نمی‌کنیم. فقه حوزه فقط بر اساس «شهرت» می‌گردد. (بشنوید)

 

آینده

محمّد سروش محلّاتی: سایتی هست که پایان‌نامه‌های طلّاب را در آن ثبت می‌کنند. بررسی کردم دیدم درباره‌ی سیّدحسن مدرّس با آن سابقه و حضور اجتماعی حتّی یک پایان‌نامه هم نیست. درباره‌ی دکتر بهشتی دو سه تایی بود ولی اخیراً پایان‌نامه‌های زیادی درباره‌ی کسی نوشته شده که اصلاً فردی حوزوی نیست. به این مثالها دقّت کنید: 

۱- الزامات نظامی‌ و عوامل مانع تحقّق فرهنگ پاسداری با تأکید بر مکتب حاج قاسم از منظر ثقلین. 

۲- الگوی رهبری اثربخش در سازمان،‌ مطالعه‌ی موردی حاج قاسم. 

۳- مستندات قرآنی فرازهای وصیّت حاج قاسم.

۴- تأثیر روضه‌خوانی بر ارتقای روحیّه‌ی رزمندگان با تأکید بر مکتب حاج قاسم.

۵- نقش حاج قاسم در توسعه‌ی فرهنگ جهانی مقاومت.

۶- شاخصهای مجاهد فی‌سبیل‌الله با تأکید بر سیره‌ی حاج قاسم.

۷- شاخصهای ولایت‌مداری در مکتب شهید سلیمانی.

.... (ببینید)


همانطور که می‌بینید اوضاع در بهترین وضع ممکن است. گذشته که مایه‌ی افتخار است، ‌حال رو به شکوفایی است و آینده آن چنان نویدبخش به نظر می‌رسد که زبان از بیان آن قاصر است. تمّت.

پایان حماس؟

                                                                                                                 یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲

  

۱- نه فکر نمی‌کنم. شاید پایان موقّت سلطه‌ی حماس بر غزّه نهایت دستاورد اسرائیل از حمله به غزّه باشد و نه بیشتر. هیچ گروه و دسته‌ای اینگونه از بین نمی‌رود. همه‌ی رهبران حماس خارج از غزّه‌اند و یارگیری مجدّد از افراد ساکن غزّه یا کرانه‌ی باختری و حتّی داخل اسرائیل کاملاً ممکن است. هواداران حماس پس از حمله به اسرائیل رو به افزایش گذاشت و دنبال‌کنندگان آنها از گروه نوظهور «کنام شیرها» (عرین الاسود) بالاتر رفت. تشکیلات خودگردان در نهایت ضعف است و با کمترین غفلت تسلّط بر کرانه‌ی باختری را هم از دست می‌دهد چه رسد به غزّه.

  

۲- تک‌روی حماس در بی‌خبر نگاه داشتن هم‌پیمانان داخلی و خارجی خود چه‌بسا پیامدهای دیگری هم برای آنان داشته باشد. یکی از آنها قدرت‌گرفتن «جهاد اسلامی» مورد حمایت ایران باشد. اگر حماس تنها از ایران کمک دریافت می‌کند، «جهاد اسلامی» از ایران دستور می‌گیرد هرچند به اندازه‌ی «حزب‌الله» پیوندهای ایدئولوژیک با ایران ندارد؛ چنانکه رهبرنظام نارضایتی خود از بی‌خبر نگه‌داشتن ایران را به اسماعیل هنیّه گفت. «جهاد اسلامی» در روزهای اخیر احتمالاً با سیگنال ایران -به ویژه پس از اصابت موشک به بیمارستان- سطح فعالیّت خود را پایین آورده تا برای دوران پس از حماس ‌آماده شود و خلأ قدرت را پر کند.

 

۳- خبر شگفتی‌برانگیز پیش از حمله‌ی حماس بالاتر رفتن محبوبیّت «عرین الاسود» به نسبت حماس بود. چرا باید یک گروه بی‌تجربه و تازه‌کار بتواند از حماس باسابقه جلو بزند؟ چون جوانان فلسطینی از راهکار فراموش‌شده و کم‌اثر دوکشوری خسته شده بودند و به فکر راهی دیگر بودند. شاید با کمی احتیاط بتوان یکی از دلایل حمله‌ی حماس را تلاش برای حفظ موقعیّت برتر خود بین گروههای فلسطینی نیز بیان کرد. حماس و جهاد اسلامی در کرانه‌ی باختری مشغول نیروگیری‌اند و ایران تلاش می‌کند گروههای تازه‌ای را که به‌دلیل عدم سازماندهی و کمی ِسابقه امکان حرف‌شنوی بیشتری از ایران داشته باشند آنجا تقویت کند. آینده‌ی فلسطین در آینده بیشتر از کرانه‌ی باختری رقم خواهد خورد تا غزّه.

  

۴- همین برنامه یعنی تماس اینترنتی با جوانان جان‌به‌لب‌رسیده‌ی فلسطینی برای حمله به اهداف اسرائیلی و ناامن‌کردن این کشور در داخل اسرائیل نیز ادامه خواهد یافت. در این میان برخی اشتباههای اسرائیل ممکن است به این روند کمک کند. رساندن اسلحه به داخل اسرائیل بسیار دشوار است ولی پس از حملات حماس اسرائیل گفت که شهروندان غیرنظامی خود را به سلاح مجهّز می‌کند. این غیرنظامیان توان بسیار کمی برای حفظ این سلاح‌ها از دستبرد عربهای اسرائیلی دارند و این کار به معنای تسلیح غیرمستقیم آنها توسّط اسرائیل خواهد بود.

 

۵- راه‌حل دوکشوری که زمانی یک جور لطف و امتیاز به فلسطینی‌ها به شمار می‌آمد حالا از زبان بسیاری از مسئولان اروپایی و امریکایی به عنوان تنها راه‌حل شنیده می‌شود ولی نکته اینجاست که شاید این راه‌حل هم در آینده‌ی نزدیک در دسترس اسرائیل نباشد. اگر مراحلی که بالاتر گفتم در آینده طی شود، حتّی حرکت به سوی یک فلسطین واحد هم به عنوان هدف قابل تصوّر است که البتّه با بازگشت فرزندان مهاجران فلسطینی عملاً تسلّط حکومت یهودی بر این سرزمین‌ها به پایان می‌رسد. امریکا و اروپا زمانی می‌توانند از موجودیّت اسرائیل دفاع کنند که هجومی از خارج مثلاً نیروهای نیابتی ایران در کار باشد ولی در برابر شورش داخلی کاری از پیش نخواهند برد. 

 

تلاش اسرائیل برای صلح با فلسطینیان،‌ عقب‌نشینی از کرانه‌ی باختری، امضای راهکار دو کشوری و به رسمیّت شناختن فلسطین تنها امید بقای اسرائیل است و گرنه در آینده‌ای نه‌چندان‌دور حتّی همین هم شاید آرزویی دست‌نایافتنی برای صهیونیست‌ها باشد.

  

مرتبط: حماس یا عبّاس؟

سه یادگار از کیارستمی

                                                                                                             چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۲

خوشبختی عاریتی                                                                                                   

شاعر اوضاع زمانه را شاعرانه توصیف می‌کند نه مکتبی و حزبی. از عهد رودکی تا سعدی و حافظ و دیگران همه درگیر مسائل اجتماعی بودند... وقتی در رنج و شادی آنها شریک می‌شدید می‌فهمیدید خود شما چطور می‌توانید زندگی خودتان را طراحی کنید؛ چقدر اصالت به خودتان بستگی دارد نه به تصمیماتی که دیگران به عنوان سیاستگذار برای خوشبختی شما می‌گیرند. برای خوشبختی و خوشحالی تو هیچ چیز مهمتر از خودت نیست. آنها به تاریخ شهادت می‌دهند که زمان شما هم با زمان ما فرق زیادی نکرده...(ص۵۷)      

 

راه‌حل‌های ساده

آقایی در زمان شاه زندانی بود مأموران هر بلایی سرش آورده بودند امّا اعتراف نکرده بود. حتی پایش را بریده بودند! تا اینکه یک نفر گفت من شاید بتوانم او را وادار به اعتراف کنم. قرآنی گذاشته بود جلو رویش و گفته بود تو را به این قرآن هرچه می دانی بگو و او هم هرچه می‌دانست از اوّل تا آخر تعریف کرده بود. راه‌حل همانقدر ساده بود. (ص ۶۶)

 

 دل‌نبستن

علامه طباطبایی یک مصاحبه داشت که درباره انقلاب از او پرسیده بودند و او با همان لهجه‌ی قشنگش گفته بود: «من به این چیزها دل نمی‌بندم». خب او یک ملا بود و این یک انقلاب ایدئولوژیک بود. عجیب بود که نگفته بود: «نمی‌دانم»، گفته بود: «دل نمی‌بندم». (ص ۷۴)


خانه‌ای با شیروانی قرمز - گفتگو با عباس کیارستمی و آیدین آغداشلو، مرجان صائبی

موساد و عکس «امام» در ماه

                                                                                                               یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲

بعد از چهار دهه پارسال فیلمی از یکی از عوامل ساواک پخش شد که مدّعی بود ترویج شایعه‌ی عکس آیت‌الله خمینی در ماه کار آنان و با کمک موساد بوده است تا عوام‌گرایی را ترویج دهند و... گذشته از تناقض‌هایی که در حرفهای طوطی‌وارش هست، بد نیست ببینیم برخی افراد که تحت تأثیر موساد قرار گرفتند، ‌چه کسانی بودند:

 

آقای اخوان مرعشی می‌گفت: در مشهد من، ‌آقای خامنه‌ای، ‌آقای طبسی تولیت، ‌آمیرزاجوادآقای تهرانی، ‌آشیخ علی فلسفی و آشیخ مهدی نوقانی در اتاقی بودیم. گفتند الآن عکس آقای خمینی در ماه ظاهر شده است و ما انکار کردیم و گفتیم چنین نیست. آقای طبسی گفت: «آقا بیایید ببینید! الآن پیداست!» و به زور ما را بیرون کشانید. آمیرزا جواد آقای تهرانی که می‌دانست این حرف اصلی ندارد از اتاق بیرون نیامد. من به ماه نگاه کردم و گفتم: «من که چیزی نمی‌بینم». آقای طبسی با تندی گفت: «تو همیشه مناقشه می‌کنی؛ نباید همه چیز را انکار کنی!» آقای فلسفی گفت: «من چیزی حس نمی‌کنم». اقای خامنه‌ای گفت: «چشمهای من ضعیف است لذا نمی‌توانم شهادت بدهم ولی مثل اینکه کلف‌های ماه (لکه‌های روی ماه) قدری بیشتر شده است.» یعنی مثل اینکه تفاوتی احساس می‌کنم. آشیخ مهدی نوقانی گفت: «من عبا و عمامه‌ای می‌بینم ولی خویی است یا خمینی تشخیص نمی‌دهم» (جرعه‌ای از دریا، شبیری زنجانی، ج۳، ص۶۶۹)

  

خود خمینی البتّه تحت تأثیر «موساد» قرار نگرفت و در جواب هاشمی رفسنجانی گفت: «این بازی‌ها را هیچ وقت باور نکنید. کسی در ماه عکس ندارد، توهم می‌شود. آدم وقتی به یک چیزی فکر می‌کند و از دور نگاه می‌کند ذهنش آنجا خلق می‌کند.» به هر حال این شایعه کار خودش را کرد و با شعارهایی مثل «مردم چه وقت خوابه عکس امام تو ماهه» و نظایر آن سطح شعور انقلابیون ۵۷ را نمایان کرد. از میان افراد حاضر در جلسه‌ی فوق، جواب دوپهلو، طعنه‌آمیز و رندانه‌ی نفر آخر خیلی چسبید.

خاطره‌بازی با «دوستان»

                                                                                                                 پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۲


معمولاً در دنیای محصولات تلویزیونی -به نسبت سینما- زمان سریعتر می‌گذرد و محصولات دو سه دهه پیش خیلی کهنه به نظر می‌آیند ولی سریال دوستان یا فرندز در این میان جزو استثناهاست. سریالی که بر اساس مفهوم «دوستی» شکل گرفت؛ دوستانی که گرچه شیطنتها و جاه‌طلبی‌های خود را داشتند ولی همیشه سربزنگاه پای دوست یا دوستان خود می‌ایستادند و چه‌بسا آنان را به خود ترجیح می‌دادند و این مفهوم چیزی نیست که کهنگی بپذیرد.

 

در میان شخصیّتهای دوست‌داشتنی سریال تغییر چهره‌ی دو نفر طی یک دهه چشمگیر بود. یکی کورتنی کاکس که در دامی افتاد که بسیاری از زیبارویان هالیوودی می‌افتند: می‌خواهم زیباتر شوم. او که در ابتدای سریال چهره و زیبایی چشمگیرتری به نسبت جنیفر آنیستون داشت با عمل‌های جرّاحی متعدّد از ریخت افتاد تا جایی که می‌گفت به سختی می‌توانم به صورت خودم در آینه نگاه کنم. واقعاً نیازی به آن کار نبود، آن هم در اوج جوانی و شادابی. انگار چیزی از عادت وسواس‌گونه‌ی مونیکا به کمال‌گرایی و رقابت با همه، به شخصیّت بازیگر هم سرایت کرده بود. نفر دوّم متیو پری بود که عادت نوشخواری او بر اثر شهرت و درآمدی غیرمنتظره تبدیل به اعتیاد شد. هرچه صورت کاکس تکیده‌تر و لاغرتر می‌شد، چهره‌ی متیو پری پف‌کرده‌تر و حجیم‌تر می‌شد. 

 

نمی‌دانم «دوستان» و گروه ساخت سریال چقدر به او کمک می‌کردند تا وضعش از آنی که بود خرابتر نشود امّا اگر برنامه‌ی دیدار مجدّد فرندز با هم را که اخیراً ساخته شد قیاس بگیریم، جواب خوبی دریافت نمی‌کنیم. آنجا و در حالی که بازیگران وانمود می‌کردند هوای هم را در این سالها داشته‌اند و با هم در ارتباط بوده‌اند، ‌متیو پری گفت که من خبری از هیچکدامشان نداشتم یا هیچ‌کدام از من خبری نگرفتند (نقل به مضمون). متأسّفانه دنیای واقعی با سریال تفاوت زیادی داشت و دوستان سریال چندان هم با یکدیگر دوست نبودند. شاید بهتر بود آن قسمت از مصاحبه حذف می‌شد تا خاطره‌ی بینندگان از دوستی آنان مخدوش نشود امّا به قول ریک ما همیشه پاریس را داریم و می‌توانیم سریال را باز ببینیم. دوران زندگی متیو پری کوتاه بود ولی در همین فرصت اندک توانست برای سالها لبخند بر لبان مردم بیاورد و در دنیای بی‌رحم مدرن هوای «رفاقت» را داشته باشد.

نور آگاهی و تاریکی خرافات

                                                                                                                جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲


«و افرادی از نوع بشر به افرادی از جن پناه می‌بردند و آنان بر گمراهی و طغیانشان می‌افزودند» (جن - ۶)


سری فیلم‌های «جن‌گیر» و دیگر فیلمهای مرتبط با این موضوع ریشه در فرهنگ عامّه دارند که از باورهای درست و نادرست پیرامون این گونه موجودات تغذیه می‌کنند. فیلم «جن‌گیر پاپ» امّا روایتی سینمایی -و البتّه اغراق‌آمیز- از جن‌گیری گابریل آمورث جن‌گیر واتیکان است که بنا بر ادّعا در طول حیاتش حدود ۱۶هزار مورد جن‌گیری انجام داد. پرداختن به محتوای این فیلم و مقایسه‌ی آن با باورهای مرتبط با موجودات غیرارگانیک در فرهنگهای گوناگون جهان موضوع این نوشته نیست. این فیلم را بهانه‌ای کردم تا نگاهی کوتاه به وضع تأسّف‌بار بازار دعانویسی، فالگیری و تجویز طلسمات در ایران بیندازم.

  

بدون ورود در بحث درستی و نادرستی نظری این مسئله فقط بررسی نتیجه‌ی عملی این گونه اعمال بسیار عبرت‌افزاست. پژوهشهای شخصی نگارنده نشان از وفور افراد روان‌پریش و آسیب‌دیده دارد که از توهّم‌های جزئی مانند دیدن سایه در خانه تا تکلّم با موجودی خیالی یا غیرخیالی به عزلت، بیماری روانی و جنون رسیده‌اند. به عبارت دیگر مراجعه به این دسته افراد که به طمع مال‌اندوزی، ‌اطّلاع از آینده، جلب عشق و محبّت شخص دیگر یا متأسّفانه صدمه‌زدن به دشمن خود را در برمی‌گیرد، گرچه نتایج ابتدایی محدودی دارد ولی در ادامه انسان را درگیر عواقب آن می‌کند. اگر مراجعه به دعانویس عملاً درگیرکردن خود با این امور است، رجوع به فالگیر همچون زدن در خانه‌ی مصیبت است. فالهای تاروت،‌ شمع و قهوه گرچه به نظر بی‌خطر یا حتّی تفنّن و سرگرمی می‌رسند ولی هر کدام فلسفه‌ی خاص خود را دارند. طبعاً من متوجّه افراد شیّادی که فقط ادای دعانویس یا فالگیربودن را درمی‌آورند هستم ولی در میان این شیّادان به ظاهر بی‌آزار، کسانی هستند که آگاهانه به تاریکی خدمت می‌کنند.

 

دامنه‌ی این امور بسیار بیش از آن چیزی است که در این نوشته آمده است. پیشتر به کرّات درباره‌ی استفاده‌ی ورزشی‌ها (به ویژه اهالی فوتبال) و سیاسیّون از این دسته افراد از زمان احمدی‌نژاد تا کنون نوشته‌ام. کانالهای تلگرامی و یوتیوب فارسی پر است از افرادی که نوشتن طلسمات و انجام اعمال عجیب و غریب را آموزش می‌دهند آن هم در حالیکه تعلیم و تعلّم این امور در شرع حرام است ولی در جمهوری «اسلامی» کسی به آنان رسیدگی نمی‌کند. چگونه به آنان بپردازند در حالیکه دولت رئیسی خود ساحر استخدام کرده است. (راستی کسی که پیشتر اینجا درباره‌اش نوشتم، با ادّعای تربیت شاگرد اموال آنان را بالا کشیده و میلیاردها به جیب زده است و با حضور او در تیم رئیسی بعید می‌دانم به شکایت مال‌باختگان رسیدگی شود)

 

انواع شیک و به‌روز این خرافات نیز وجود دارند که بسیاری را مبتلا کرده‌اند؛ از استفاده از «کدهای کیهانی» تا «عرفان حلقه». بنیان‌گزار این به‌اصطلاح عرفان از نوعی سیستم هرمی برای افزودن قدرت نفوذ خود استفاده کرده و می‌کند تا افراد ناآگاه و بسیار کم‌سواد را با آمیزه‌ای از تفسیرهای سطحی از دین به دام بیندازد. با دسته‌بندی افراد از اوّل و برای مبتدیان اسمی از جن آورده نمی‌شود و فقط بحث موجودات غیرارگانیک پیش کشیده می‌شود ولی در مراحل متوسّط پای جن و بعد شیاطین نیز به میان کشیده می‌شود. در اوایل کار افراد با خود این سیستم قرارداد می‌بندند سپس با موجودات غیرارگانیک «پیمان برادری» می‌بندند و به تدریج گام در راهی می‌گذارند که بازگشت از آن بسیار دشوار است. سطحی‌بودن به دام‌افتادگان از جایی فهمیده می‌شود که متوجّه نمی‌شوند وقتی مسترهای این گروه برای زدودن هرگونه آثار و نشانه‌های دینی مانند تابلوها یا قرآنهای کوچک به خانه‌شان می‌آیند، دقیقاً چه در سر دارند. سپس نهی از زیارت و استفاده از ادعیه با این توجیه که صاحبان آن (یعنی امامان) مرده‌اند و دیگر تأثیری ندارند در ادامه می‌آید. این ویدئو -در حد کودکان پیش‌دبستانی- در مخالفت با ذکرگفتن از جمله اینگونه سخنان طاهری است. اشخاص بسیاری را سراغ دارم که جز با مراجعه به افراد خبره و درمانهای لازم نتوانستند از این دام رها شوند.

 

یکی از کانالهای یوتیوب مصاحبه‌ای با پسربچّه‌ای را منتشر کرد که مدّعی بود از کودکی با یکی از این موجودات دوست است که چنین و چنان شمایلی دارد و دارای فلان توانایی‌هاست. ویدئو قرار بود بخش دوّمی هم داشته باشد. در بخش دوّم صاحب کانال گفت که کلّ ماجرا سناریو بوده و فقط برای امتحان بینندگان ساخته شده و حدس بزنید که نتیجه چه بود؟ پیغام‌های بسیاری گذاشته شد که درخواست کمک می‌کردند؛ یکی به دنبال راهی برای به دست آوردن ثروت بود و دیگری می‌خواست ببیند که دوست دختر یا پسرش به او خیانت می‌کند یا نه! صاحب کانال گفت که اگر برای هر کدام از این مشورتها یک میلیون می‌خواستم در عرض یک هفته میلیاردر می‌شدم. غرض اینکه تا تقاضا نباشد، عرضه‌ای هم نخواهد بود و این تقاضا ریشه در ناآگاهی جمعی ملّت دارد. روشنفکران از کنار این موضوع به عنوان خرافات می‌گذرند؛‌ اگر این موضوعات خرافات باشند (که همه‌ی آنها چنین نیستند) گرفتارشدن در دام خرافات دیگر خرافات نیست و علاج می‌طلبد.

یا روسری یا مرگ

حاشیه بر اخبار -۹۴                                                                                      سه‌شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲

  


کارگروه «تعیین مصادیق محتوای مجرمانه» حمایت از اسرائیل را در فضای مجازی جرم دانست.

- آن زمان که پس از پیروزی امریکا بر تیم ملی ایران عده‌ای در خیابان رقصیدند باید از خود می‌پرسیدند که اینها در مدارس ما رشد کردند و چیز یاد گرفتند؛ چه کردیم که به اینجا رسیدند؟ حالا که پرچم اسرائیل را کنار اسمشان می‌زنند دیگر شاید کمی دیر شده باشد.

 

امیرعبداللهیان: ایران نیروی نیابتی در منطقه ندارد.

ظریف باز مقداری ظرافت داشت و لااقل می‌گفت که هم‌پیمانان ایران مستقل‌اند و خود برای خود تصمیم می‌گیرند و... امّا این یکی از هفت دنیا آزاد است و مانند وزیر خارجه‌ی روسیه حرف می‌زند. بار اوّلش هم نیست. یک‌جور احمدی‌نژاد بی‌آزار رام و مطیع میدان است.


ظریف: اسرائیل سعی می‌کند امریکا را به جنگ با ایران بکشد.

- تا حدّ زیادی این حرف درست است ولی سهم ایران با شعار عبری روی موشکهایش چقدر است؟ حضور اخیر نیروهای امریکا در منطقه برای مقابله با حمله‌ی احتمالی حزب‌الله است نه حماس؛ حمله‌ی هم‌پیمانان نظام با دستور سپاه به پایگاههای امریکا بیشتر می‌تواند باعث حمله‌ی احتمالی امریکا به ایران شود یا تشویق اسرائیل؟

  

بهروز افخمی قتل داریوش مهرجویی و همسرش را به سرویس‌های امنیتی اسرائیل نسبت داد.

- تیمارستان جای دختر تبریز نیست؛ به جایش به نظرم بهروزخان و امثال او را باید در بیمارستان روانی بستری کنند. خدا خیرش دهد که در این روزهای خاکستری، ناخواسته و از سر بلاهت لبخندی بر لبان ما نشاند. منتقدان به فیلمهای جدّی که با ساختار ابتدایی و خام خود بیننده را می‌خندانند می‌گویند «کمدی ناخواسته». بهروز افخمی کمدین ناخواسته است.

 

ممانعت از اعزام نرگس محمدی به بیمارستان با وجود گرفتگی رگ قلب به‌خاطر نپوشیدن روسری.

اگر سانحه‌ای برای او رخ دهد باز هم می‌توانند به گردن هیاهوی رسانه‌ای بیندازند؟ اگر می‌خواهید بدانید آیا نظام آرمیتا گراوند را کشته یا نه، وضع نرگس را مشاهده کنید: یا روسری یا مرگ. آفتاب آمد دلیل آفتاب.

 

پیشین: خالص‌سازی ترکیبی

پرانتز بسته

                                                                                                                    شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲

بهمن فرمان‌آرا درباره‌ی مهرجویی گفت که کار ما شرکت در مراسم خاکسپاری و ترحیم شده است. حالا حکایت ماست که نوشتن پیرامون جان‌باختن، به‌قتل‌رسیدن و مرگهای خودخواسته یا دیگرخواسته کاروبار ما شده است. نه اینکه موضوع دیگری نباشد؛ هست ولی رمقی برای پرداختن به آنها نیست. بازگشت آرمیتا از همان دوسه روز ابتدای بستری‌شدن نزدیک به محال بود. آنها که او را به آن روز انداختند منتظر فرصت مناسب بودند که اعلام مرگش کمترین هزینه را برایشان داشته باشد و بتوانند موضوع را مدیریّت کنند. چه تضمینی هست که نوجوان دیگری به سرنوشت او دچار نشود؟ هیچ.

   

نظام کودن ولایی فجایع تکراری را با دروغهای تکراری مدیریّت می‌کند به گونه‌ای که طرفداران کم‌هوشش نیز بلافاصله پس از شنیدن روایتهای دستوری و فیلمهای تقطیع‌شده می‌فهمند که قضیّه از چه قرار است.  پرانتز سال «زن،‌ زندگی، آزادی» که با قتل مهسا امینی آغاز شده بود، با قتل آرمیتا گراوند پایان پذیرفت. متأسّفانه سخن گفتن از تغییر در آینده‌ی نزدیک خیلی دشوار است. مگر به معصومیّت نویسنده‌ی این جملات امید ببندیم که «حتی تاریک‌ترین شب نیز پایان خواهد یافت و خورشید خواهد درخشید…»

سوگنامه‌ی خوابگردها

 جمله‌های سینمایی -۷۰                                                                              چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۲

هامون ۱۳۶۸

خواب می‌بینم که در کنار دریا هستم و با عده‌ای آشنا و غریبه به سویی می‌روم. انسان از آن چیزی که بسیار دوست می‌دارد خود را جدا می‌سازد. در اوج خواستن نمی‌خواهد. دراوج تمنّا نمی‌خواهد. دوست می‌دارد اما در عین حال می‌خواهد که متنفر باشد. امیدوار است امّا امیدوار است امیدوار نباشد. همواره بیاد می‌آورد امّا می‌خواهد که فراموش کند.

 

 Brubaker 1980

هنری بروبیکر رئیس جدید و اصلاحگر زندان، اجساد زندانیان به قتل رسیده را پیدا کرده و در برابر پیشنهاد مصالحه برای نادیده‌گرفتن آنها مقاومت می‌کند.

لیلیان گری: واقعاً فکر می‌کنی گزینه‌ی دیگه‌ای نیست؟ راه‌حل میانه‌ای وجود نداره؟

بروبیکر: نه، از دید من حقیقت رو نباید فدای مصلحت کرد. با سیاست‌بازی میشه ولی از لحاظ اخلاقی نه.

 

Novitate 2017

راهبه‌ی ارشد صومعه پس از یک سخنرانی از داوطلبان راهبگی می‌پرسد: سؤالی هست؟

یک دختر دستش را بالا می‌برد.

راهبه می‌گوید: دستت رو پایین بنداز. داوطلبان سؤال نمی‌کنند.

 

The Three Musketeers 2023

کاپیتان ترویل: چرا نامه‌ت سوراخه؟

دارتانیان: بهم شلیک شد. کتاب مقدس جلو گلوله رو گرفت.

کاپیتان: تو اولین کسی که دین امسال از مرگ نجاتش می‌ده.

 

اجاره‌نشین‌ها ۱۳۶۵

عباس‌آقا: مرتیکه مزقونچی تو گفتی می‌خوای دو تا گلدون بزاری سر پشت بومت که با صفا بشه، نه اینکه ورداری سرتاسر سقف خونه‌ی مردمو اینجوری برینی بهش.

سعدی: مگه چه عیبی داره؟ دو تا سوراخ پیدا شده خب می‌گیرمش امّا عوضش تو این سیستم من...

عباس‌آقا: سیستم من، سیستم من؛ بشاش به این سیستم!

 

پیشین: دل ِدلدادگی

قتل چنین خواجه...

                                                                                                                یکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲

مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد. شاید عبث‌ترین کار در این وانفسا نوشتن درباره‌ی داریوش مهرجویی و نقش او در شکل‌گیری فرهنگ مدرن ایرانی باشد؛‌ امّا گاهی نوشتن چندسطر نه برای انتقال معنا که حدیث نفسی است آشکار از سر ناچاری که قصد و غرضی را بیرون از خود نمی‌جوید همچون شیون سوگواران.

   

فارغ از اختلاف سلیقه‌ها، مهرجویی تأثیرگذارترین سینماگر ایرانی بر قشر نخبه،‌ طبقه متوسّط فرهنگی و سینماگران پس از خود است که گاه دایره‌ی آثارش فرهنگ عامه را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد یا حتّی به تأسیس یک نهاد می‌انجامد («دایره‌ی مینا» و سازمان انتقال خون). کار مستمر فرهنگی و رابطه و دادوستد فکری با دیگر نخبگان همچون داریوش شایگان و غلامحسین ساعدی یکی از مهمترین وجوه کاری او است. در سرزمینی که تک‌روی و تک‌گویی فضیلتی به شمار می‌رود، وسوسه‌ی عنوان «نویسنده و کارگردان» برخی را به کشیدن دیواری دور خود و گاه کش‌رفتن داستان و ایده‌ی دیگران وامی‌دارد ولی از «گاو» و همکاری با غلامحسین ساعدی تا «اشباح» و اقتباس از هنریک ایبسن،‌ مهرجویی حدود سیزده فیلم خود را بر اساس داستان، ‌نمایشنامه یا فیلم دیگران ساخته است. گو اینکه با «اجاره‌نشین‌ها» و «هامون» ‌نشان می‌دهد که می‌تواند دو قشر متفاوت از جامعه را با ذهن مؤلّف، قلم خلاق و دید نافذ خود به تنهایی مخاطب قرار دهد. به فهرست افرادی که مهرجویی از آنان گرفته و بر آنان افزوده می‌توان علی نصیریان، گئورگ بوشنر، لوییس بونوئل، دیوید سالینجر، گلی ترقّی، کامبوزیا پرتوی، مهناز انصاریان، هوشنگ مرادی کرمانی،‌ نیکلای گوگول و هاینریش بل را هم اضافه کرد. 

  

قصد من از آوردن قید مدرن نیز همین به‌روزبودن، دادوستد کنشمند با سنّت فرهنگی خود و جهان است و البتّه صداقت آشکارکردن آن. تطبیق برخی داستانها با فرهنگ ایرانی در بعضی اقباسها به گونه‌ای است که بدون آوردن منبع اقباس شاید کسی متوجّه آن وامگیری نشود مانند «پری» بر اساس «فرنی و زویی» که نمایش آن را در امریکا با مشکل مواجه کرد. بسیاری با ساخت یکی دو فیلم از سینما کنار کشیدند و از خود اسطوره ساختند ولی مهرجویی که فیلمهایش پیش و پس از انقلاب توقیف شد، ایستاد و به رغم محدودیّتها با سانسور و خودکامگی فرهنگی مبارزه کرد. شاید باورتان نشود ولی یکی از «اقطاب» نقدنویسی ایران این کار او را به سازشکاری تعبیر کرده است. حکایت کسانی که از روز اوّل دوره‌ی جدید پس از انقلاب ۵۷ هرگونه کار فرهنگی در ایران را خدمت به نظام دانستند و نوجوانان خام فضای مجازی پیرو دیدگاه آنان نیز ناگفته بماند بهتر است.

  

عکس جمعی از نویسندگان ایرانی در جمعی خصوصی را با آشنایی می‌دیدم. گفت: این که دق مرگ شد،‌ آن یکی خودکشی کرد، آن دیگری را کشتند و...الخ. حالا حکایت ماست و این اخبار پیاپی که بر سرمان آوار می‌شود. مسعود بهاری -که او نیز به مرگی خودخواسته رفت- می‌گفت مهرجویی فیلم بد نمی‌تواند بسازد. مهرجویی در فیلمهای آخرش هم گهگاه بارقه‌هایی از آن طنز خالص و نگاه خاص خود را نشان می‌دهد. داستان شخصیّتهای سینمایی بی‌نظیری که آفرید و بازیگرانی که بهترین بازیهایشان را در فیلمهای او کردند و نوشته‌ها و دیگر وجوه حیات فرهنگی او بماند برای فرصتی دیگر. نوشته را با اندوه آغاز کردم و با امید به پایان می‌رسانم چون به یاد می‌آورم و می‌بینم که او در آثارش زنده است که ناخواسته تمام افعال را درباره‌ی او به زمان حال آورده‌ام. به امید پیروزی زندگی بر مرگ، آفرینندگی بر ممیّزی و مهرجویی بر هراس‌افکنی به شیوه‌ی خودش کات می‌دهم: بس!

تغییر چهره‌ی خاورمیانه

                                                                                                              چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۲


تاریخ‌دانان برای فهم یک رویداد تاریخی بسته به اهمیّت آن یک بازه‌ی زمانی را برای فاصله گرفتن از آن پیشنهاد می‌کنند. گاهی درست در میان واقعه‌ای هستیم که می‌دانیم امکان ندارد تا آینده‌ی نه‌چندان نزدیک نیز ابهامهای پیرامون آن برطرف شوند. حمله‌ی شنبه‌ی حماس به اسرائیل از این دست است. آن را در این چند روزه با یازده سپتامبر مقایسه کرده‌اند که تا حد زیادی درست به نظر می‌رسد. یازده‌سپتامبر -با معیارهای عاملان آن- موفّق شد چون آن‌چنان بلندپروازانه بود که کسی اصلاً احتمال استفاده از هواپیمای مسافربری به عنوان سلاح را نمی‌داد. شاید تا حالا هم پس ذهن طرّاحان آن به درستی خوانده نشده باشد ولی به نظرم نوعی «برندسازی» از القاعده در جهانی که بر مدار رسانه می‌چرخد،‌ به دست‌گرفتن سکّان رهبری و آغاز جهاد فرسایشی علیه کفر مهمترین هدف آن بود که با به چالش‌کشیدن هیمنه‌ی امریکا در قلب آن کشور به دست می‌آمد. اینکه آن حملات چه پیامدهایی داشت بحثی دیگر است. 

 

در سالهای گذشته و درگیری‌های بین لبنان یا فلسطین با اسرائیل معمولاً یک سلسله یادداشت می‌نوشتم. حالا هم مجالش نیست و هم چندپاره‌بودن نوشته باعث می‌شود که خواننده گاهی یک سطر در یک نوشته را ببیند و نکته‌ی مکمّل آن در نوشته‌ی بعد یا قبل را نبیند و این ابهام‌سازی به خودی خود خلاف مقصود است. از طرفی برای تحلیل نوشتن خیلی زود است و از طرف دیگر خبررسانی ساده فایده‌ای ندارد پس راهی میان این‌دو برمی‌گزینم و حدس خودم از برنامه‌ی حماس و آینده‌ی احتمالی را در پایان با ایجاز می‌آورم. نکته‌های باقی‌مانده را إن‌شاءالله در فرصتهای دیگر اضافه خواهم کرد.

۱

 برتری‌های اسرائیل

 

اسرائیل چهار برتری عمده بر دشمنانش داشته که هر چهارتای آنها در این حملات به چالش‌کشیده شدند. آنها را برعکس ترتیب اهمیّت می‌آورم:

  

یک. برتری تسلیحاتی: در مناسبتهای این‌چنینی من گاهی به صفحه‌های تحلیلگران مسائل نظامی سری می‌زنم؛‌ این‌بار گویی همه سکته‌ی خفیف کرده باشند، فقط ناظر ماجرایند. تحلیلگران نظامی بر اساس دانش نظامی خود و آنچه تا کنون سابقه داشته نظر می‌دهند؛ وقتی امری بی‌سابقه رخ می‌دهد معلومات قبلی خیلی جواب نمی‌دهد. گیجی آنها یک دلیل دیگر هم دارد که در پایان این بند می‌گویم.

   

گول‌زدن رادار سامانه‌ی دفاع موشکی با پاراگلایدرهایی که سطح مقطعی به اندازه‌ی یک اف-شانزده دارند ولی با سرعت کمشان واکنشی برنمی‌انگیزند را شاید -با کمک احتمالی ایران- برای یک‌بار بتوان امتحان کرد ولی زدن تانک مرکاوا با بمبهای کوچکی که از پهباد رها می‌شوند خسارتی بزرگ برای کسانی بود که به ماشین جنگی خود می‌نازیدند. در آینده مثلاً حزب‌الله هم به راحتی از آن استفاده خواهد کرد. نکته‌ی مهم و غریب بی‌اثرگذاشتن دیوار امنیّتی یک‌میلیارد دلاری بین غزّه و اسرائیل بود که قراربود ردشدن یک پرنده یا سوسک هم از چشمش پنهان نماند. اینها با توجیه‌هایی مانند تعطیلی روزشنبه و مغرورشدن اسرائیل به فناوری خود و مانند آن حل نمی‌شوند.

 

دو. برتری اطلاعاتی: این یکی کمی آسانتر از بند قبل است. طبق گفته‌ی سران حماس فقط چند فرمانده حماس از موضوع باخبر بودند. دیگر شبه‌نظامیان فقط آماده‌ی روز مبادا بودند که ممکن بود فردا، یک‌ماه  یا یک‌سال بعد باشد. از واکنش ایران و حزب‌الله مشخّص است که آنان نیز غافلگیر شده‌اند. در اینکه ایران آموزش و تسلیحات در اختیار حماس گذاشته شکّی نیست ولی از زمانبندی آن خبر نداشت. با وجود رخنه‌های اطلاعاتی در اطلاعات سپاه اگر ایران خبر داشت احتمالاً عملیّات لو می‌رفت. به اینها جهاد اسلامی فلسطین که مطیع ایران است را هم می‌توان اضافه کرد.

  

سه. برتری ارزش انسانی: اسرائیل طیّ سالها به همه باورانده بود که ارزش یک اسرائیلی بسیار بیش از دهه‌ها غیراسرائیلی است. گاهی فقط جسد یک سرباز اسرائیلی با ده‌ها زندانی فلسطینی معاوضه می‌شد که اثر سهمگینی بر خودباوری رقبایش داشت. جنگ ۳۳ روزه‌ی لبنان پس از اسارت فقط دو سرباز اسرائیلی رخ داد و مثالهای متعدّدی در این‌باره وجود دارد. تا لحظه‌ی نوشتن این یادداشت حدود ۱۲۰۰ نفر در اسرائیل کشته شده‌اند و ادّعای حمله‌ی زمینی به غزّه بدون اعتنا به تهدید کشتن گروگانهای اسرائیلی (در صورت درست‌بودن ‌آن) این موازنه‌ی یک‌طرفه به نفع اسرائیل را برای همیشه از بین می‌برد.

  

چهار: تصویر شکست‌ناپذیری اسرائیل: در جهان سیاست حتّی پیش از سلطه‌ی بی چون‌وچرای رسانه‌ها، ابهّت و هیمنه‌ی یک رقیب حرف اوّل و آخر را می‌زد و می‌زند. امریکا قدرت اوّل جهان بود و هست چون این را به دیگران باورنده بود، نه فقط به خاطر برتری اقتصادی و نظامی. وقتی چیزی را به همه القا کنی،‌ دیگر مهم نیست که در جهان خارج واقعیّت چگونه است. ذهن انسان است که در نهایت برنده و بازنده را تعیین می‌کند. از برتری‌های چهارگانه‌ی فوق دوتای اوّل «تا حدودی» ترمیم‌پذیرند ولی دوتای آخر به طور کامل از بین رفته‌اند. حتّی در دوتای اوّلی نیز ذهن و روح و روان انسان محور است و سلاح و فناوری در درجه‌ی دوّم اهمیّت قرار دارد. برای همین است که تحلیلگران نظامی درمانده‌اند چون درباره‌ی سلاح و فناوری می‌توان تحلیل نوشت ولی درباره‌ی عزم و اراده‌ی کسانی که تسلیم برتری‌های ظاهری دشمنشان نمی‌شوند، خیر. این چیزها را در دانشکده‌های نظامی درس نمی‌دهند. 

۲

واکنش‌های جهانی

 

با پذیرفتن طرح دوکشوری بر اساس مرزهای ۱۹۶۷، واضح است که حماس به خاک اسرائیل حمله کرده است؛ با درون پرانتزگذاشتن قتل عام جشنواره‌ی موسیقی نیز دلیلی برای محکوم‌نکردن آن وجود ندارد ولی کشورهایی که تا دیروز همراهی ضمنی با اسرائیل داشتند چنین نکرده‌اند. روسیه جزو کشورهایی بود که سفارتخانه‌اش را در زمان ترامپ به اورشلیم برد ولی پس از جنگ اوکراین  رفتارش را در تضاد کامل با امریکا قرار داد و حالا هم از اسرائیل فاصله گرفته است. چین تنها پس از اعلام سرخوردگی اسرائیل از موضعش حمله به غیرنظامیان را محکوم کرد. کشورهای عربی و ترکیه هم عمدتاً دو طرف را دعوت به خویشتن‌داری کرده‌اند که معنایش واضح است. جروزالم‌پست نام ایران و عربستان را در کنار هم جزو کشورهایی آورده که مقصّر حمله‌ی حماس را اعمال پیشین اسرائیل دانسته‌اند. تصوّر هم‌نشینی نام ایران و عربستان در جنگ بین اسرائیل و حماس حتّی سوررئال‌تر از پرواز پاراگلایدرهاست. اگر جانبداری عربها از اسرائیل را در جنگ ۳۳ روزه به حساب تشیّع و وابستگی حزب‌الله به ایران بگذاریم، آنها به استثنای قطر از حماس هم دل خوشی نداشتند و تشکیلات خودگردان را نماینده‌ی مردم فلسطین می‌دانستند. پاپ و سازمان ملل به طور یک‌سان نگرانی خود را از حمله به غیرنظامیان در اسرائیل و غزّه اعلام کرده‌اند در حالیکه می‌دانیم این دو با هم فرق دارند؛ در غزّه غیرنظامیان سپر انسانی حماس شده‌اند ولی در اسرائیل کشتن غیرنظامیان عملی کاملاً آگاهانه و با برنامه بود. محمود عباّس که حمله با چاقو به اسرائیلی‌ها را برنمی‌تابید حاضر به محکوم‌کردن حماس نشده و تقصیر را گردن اسرائیل انداخته است. فراموش نکنیم که حماس رقیب تشکیلات خودگردان است، در سال ۲۰۰۷ آنها را از غزّه بیرون انداخت و حالا هم در پی تصرّف کرانه‌ی باختری است. حمایت بسیاری از چهره‌ها از فلسطین نیز در حالیکه تعدّی آشکاری به غیرنظامیان شده کمی دور از انتظار بود. فرهنگ عمومی جهانی علیه اسرائیل تغییرهای آشکاری کرده که هنوز برای ریشه‌یابی دقیق آن خیلی زود است. 

۳

هدف حماس چیست؟

 

این حمله نه حمله‌ای ایذایی برای گروگانگیری جهت مبادله بود و نه حمله‌ای به قصد یک جنگ کلاسیک با اسرائیل. استراتژی حماس هیچ‌ربطی به طرح ایران برای نابودی کشور اسرائیل ندارد. آنها به طور ضمنی وجود اسرائیل بر اساس مرزهای ۱۹۶۷ را به شرط تشکیل یک کشور فلسطینی مستقل پذیرفته‌اند. عادی‌سازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل از دید حماس تیر خلاصی به امیدها برای تشکیل کشور فلسطین بود به ویژه که حتّی عربستان به رغم معرّفی سفیر در فلسطین، به گرفتن چند امتیاز به نفع فلسطینی‌ها (در کرانه‌ی باختری) بسنده کرده بود. از دید حماس به تدریج اشغال فلسطین مشمول مرور زمان و تشکیل کشور فلسطین فراموش می‌شود. تنها راه‌حل بالابردن ناگهانی تنش و از بین بردن امنیّت تا حدّی است که طرف اسرائیلی خود به این نتیجه برسد که راه باقی‌مانده برای برقراری آرامش در کشور اسرائیل صلح با فلسطین و تمکین به قواعد بین‌المللی است.

 

اینجاست که کشتن عامدانه‌ی غیرنظامیان معنا پیدا می‌کند. سازمان آزادیبخش فلسطین پیش از تشکیل حماس بارها با گروگانگیری، هواپیماربایی و ترورهای متعدّد در مقیاس کوچک چنین کرده بود. حمله با چاقو یا با اتوموبیل به اسرائیلی‌ها و راکت‌پرانی به شهرک‌های اسرائیلی نیز مدل کوچکتر کاری است که حماس این‌بار در مقیاس گسترده انجام داد. محکومیّت انسانی، ‌اخلاقی و شرعی حمله به غیرنظامیان به جای خود ولی حماس جنگ اوّل را به از صلح آخر پنداشته و کشته‌شدن تعدادی غیرنظامی را قابل توجیه‌تر از ده‌ها برابر تلفات در طول سالیان آینده دیده است. هیچ توجیه دیگری برای این قتل عام وجود ندارد چون حماس به خوبی می‌داند که از پیش به عنوان یک گروه تروریستی شناخته شده و کشتن افراد بی‌گناه تا چه حد بهانه به دست اسرائیل و امریکا برای دیوسازی از آنان می‌دهد که واقعاً هم چنین شده است.  شبه‌نظامیان حماس پیش از سررسیدن نیروهای اسرائیلی می‌توانستند به داخل غزّه برگردند ولی گروهی باقیماندند که سرنوشتی جز مرگ برای آنها قابل تصوّر نبود و هنوز در خاک اسرائیل هستند. کش‌دادن جنگ برای چند روز بیشتر به بهای از دست دادن نیروهای خودی دقیقاً در راستای نظری است که ارائه کردم. آیا این قمار حماس نتیجه می‌دهد و پس از خشم و حمله‌ی شدید کوتاه‌مدّت در نهایت اسرائیل مجبور می‌شود موجودیّت فلسطین را بپذیرد یا برعکس اسرائیل رسماً اعلام می‌کند که نه تنها چیزی به نام حماس بلکه از این پس دورنمای یک کشور فلسطینی نیز دیگر وجود نخواهد داشت؟ این را آینده ثابت خواهد کرد امّا همین حالا هم چهره‌ی خاورمیانه تغییر کرده است.

 

به گمان من شواهد و قراین به ضرر اسرائیل است چون تهدید صلح و امنیّت اسرائیل منوط به بقای یک سازمان نظامی به نام حماس نیست. روند تسلیح کرانه‌ی باختری به تدریج پیش می‌رود و حمله‌ای شبیه شنبه‌ی سیاه در سرزمینی به مراتب نزدیک‌تر به اورشلیم و تل‌آویو تکرارپذیر است. از ساکنان سرزمین‌های فلسطینی بگذریم، عربهای داخل اسرائیل نیز در یک روند فرسایشی و البتّه با بذل جان خود می‌توانند  این امنیّت‌زدایی را ادامه بدهند. از قلم نیفتد که بخشی از حماس در جنوب لبنان حضور دارد، حزب‌الله هم آماده است و نیروهای نیابتی ایران نیز در سوریه حضور دارند. اینها اسرائیل را در یک جنگ میدانی شکست نمی‌دهد ولی برای ادامه‌ی سلب امنیّت از شهروندان اسرائیلی کافی است. سیل بازگشت شهروندان کشورهای دیگر به خارج اسرائیل آغاز شده و در صورت دائمی‌شدن تهدیدها نه تنها مهاجران نسل دوّم بلکه نسل اوّل نیز به فکر زیستن در سرزمینی امن‌تر خواهند افتاد. اسرائیل دیر یا زود باید برای تضمین یک زندگی عادی برای شهروندانش با فلسطینیان معامله کند: صلح و امنیّت اسرائیل در ازای  کشور مستقل فلسطین.


تکمله

حمله به غیرنظامیان

 

بالاتر نوشتم که قتل عام حاضران در جشنواره و دیگر مردم غیرنظامی بی‌تردید جنایت جنگی است امّا طرف دیگر ماجرا را هم باید دید. کشتارهای باسابقه‌ی اسرائیل در اردوگاههای فلسطینیان در طول چند دهه‌ی گذشته به کنار، تلفات «ناگزیر» حمله به حماس در غزّه هم به یک سو،‌ امروز در اخبار داشتیم که پلیس اسرائیل در بخش اشغالی بیت‌المقدّس (بخش شرقی) دو ئوجوان را که سنگ و فشفشه پرتاب کردند با گلوله کشت. در تمام کتب مقدّس آمده که هرکس یک‌نفر را بکشد مانند آن است که همه‌ی انسانها را کشته، پس مقایسه‌ی تعداد کاری نادرست است. اینکه «تروریستهای حماس» داعش‌وار (به‌زعم غربیان) دست به ترور بزنند عجیب نیست، ولی پلیس کشوری که در اکثر کشورهای جهان و سازمان ملل نمایندگی دارد، در سرزمین اشغالی دیگران به سادگی جواب سنگ را با گلوله بدهد و محکوم نشود جای تأمّل و تأسّف دارد. همین کار نظام حاکم بر ایران با معترضان چه واکنشی برمی‌انگیخت؟


پ.ن: از دید نگارنده نظر اکثر قریب به اتفاق کسانی را که نه با نگاه به یک واقعیّت موجود بلکه با توجّه به دسته‌بندی‌های گروه‌های سیاسی  ایرانی و تعلّق خاطر خود به آنها با پیش‌داوری درباره‌ی حوادث جهان قلم می‌زنند و بخشی از یک حادثه را برجسته می‌کنند و بخشی را نادیده می‌گیرند، نباید جدّی گرفت. از همین دست است شبه‌تئوری‌های توطئه و «خودشان خواستند»ها که از حمله به پرل‌هاربر تا یازده سپتامبر و این اواخر خیزش ژینا وجود داشته است. کمی تأمّل در بندهای سوم و چهارم بخش اوّل نوشته نشان می‌دهد که این دیدگاه چقدر نامحتمل است. 

نرگس به عنوان نماد

                                                                                                                    شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲

  

نرگس محمّدی نماد تمام‌عیاری از زن ایرانی و رابطه‌اش با سیاست عقیم و جامعه‌ی سقیم ایرانی است. بهترین نمونه از زن ایرانی به خودآگاهی رسیده که از مبدأ تلاش برای احقاق حقوق بشر و امید پرپرشده به اصلاح امور، مقصدی به جز زندان نیافت. حکایت زندان‌ها و احکام پیاپی و سرپیچی‌های مدام او بلافاصله پس از آزادی مشروط به جایی رسید که سالهاست از دیدن خانواده و فرزندانش محروم شده است. بخش نه‌چندان کوچکی از جامعه‌ی معترض نیز با او بر سر مهر نبوده‌اند؛ از به‌یادآوردن فلان موضع‌گیری سیاسی در دو دهه قبل که شرایط اجتماعی و سیاسی ایران کاملاً متفاوت بود تا تمسخر ظاهر آراسته‌ی او که کنشی علیه خواست حاکمیّت برای شکستن ظاهر و باطن زنان زندانی است. نرگس محمّدی از هر دو سو زیر فشار بود ولی ایستاد و درس ایستادگی داد.

 

سالها پیش شیرین عبادی نیز چنین فرصتی به دست آورد تا کمکی برای تسهیل روند تغییر در ایران باشد ولی با هدایت مسئولان نظام و انتخاب نادرست خودش به خارج رفت تا تأثیرگذاری او بر جامعه به کمترین حد برسد. نرگس محمّدی نیز از پیشنهاد مأمورانی می‌گفت که به او گفته بودند حاضرند پاسپورتش را به او بدهند تا برود. تجربه نشان داده که هر فعّال سرشناسی به محض خروج از ایران مدّت کوتاهی در معرض دید قرار می‌گیرد و سپس به یکی از بی‌شمار طرفهای مصاحبه‌ی رسانه‌های فارسی‌زبان تبدیل می‌شود و تمام. با درک شرایط متفاوت هر کدام از مهاجران باید اعتراف کرد که اگر کسی بتواند بماند و تلاش کند، اثری ده‌ها برابر بیش از کسی دارد که در خارج به سر می‌برد.

 

اعطاکنندگان جایزه‌ی نوبل این بار قلب واقعی نظام ولایی را نشانه گرفتند: زندان. جایی که باطن نظام است و محکی سخت برای ادّعاهای عدالت‌طلبانه‌ی حکومت ولایی. در ایمای پیش نوشته بودم که نظام حتّی در حیاط‌خلوت خودش هم دیگر در امان نیست و چه جایی خصوصی‌تر از تاریکخانه‌ی نظام. خیزش ژینا جنبشی عمدتاً زنانه بود ولی بیشتر فعّالان سیاسی ایران را چه در داخل و چه خارج از کشور مردها تشکیل می‌دهند. البتّه جنسیّت نه معیار است و نه دیواری بین تغییرخواهان ولی چه خوب است که زنانی همچون نرگس محمّدی در این تغییرخواهی نقش پررنگ‌تر بلکه محوری‌تری داشته باشند. 

لجاجت و خسارت

راهکار همیشگی نظام ولایی                                                                        چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۲

  

روند امور در نظام ولایی یک الگوی تکراری همیشگی دارد. هر اشکالی رخ می‌دهد ابتدا بنا بر انکار است، ‌سپس واقعه با تحریف ارائه می‌شود. حق همیشه با آنهاست. بعد که هجوم خبرها فروکش می‌کند معلوم می‌شود اصل ماجرا چیز دیگری بوده و یک باخت دیگر در انتظارشان است و بعدتر آشکار می‌شود که اگر از ابتدا می‌پذیرفتند می‌شد بدون ضرر یا با ضرر کمتری ماجرا را جمع کرد ولی داستان با دادن حداکثر خسارت و آبروریزی به پایان می‌رسد. از ماجرای هسته‌ای که به زعم ادّعای نبود بعد نظامی، ایران سالهاست که در تحریم کامل است تا سقوط هواپیما، رخداد مهسا، کشتار بلوچستان و... همان چوب و پیاز و پول همیشگی.

 

تیم اتحاد عربستان به ایران می‌آید و با دیدن سردیس سلیمانی در ورزشگاه، از یک روز قبل اعتراض می‌کند ولی مقامهای امنیّتی برداشتن آن را دون شأن خود می‌دانند؛ به این خیال که با پشت گوش انداختن می‌شود قضیّه را به‌اصطلاح بی‌خیال شد. یک‌بار دیگر پیش از مسابقه ناظر مسابقه تذکّر می‌دهد و در نهایت مسابقه لغو می‌شود. یک نمونه‌ی بسیار کوچک و بی‌اهمیّت از روند امور در نظام حاکم. ابتدا خبر به گونه‌ای دیگر منعکس می‌شود. ادّعا می‌شود نتیجه سه بر صفر علیه تیم عربستانی می‌شود چون در جلسه‌ی تیمها و حضور ناظر بازی هیچ مشکلی نبوده و تیم عربستانی سرخود زمین را ترک کرده است. در رسانه‌ها و صداوسیما اصلاً اسمی از قاسم سلیمانی آورده نمی‌شود. حالا خود مسئولان آرام آرام افکار عمومی را برای پذیرش نتیجه‌ی سه بر صفر علیه سپاهان آماده می‌کنند و تمام هم و غمشان نیامدن نام سلیمانی در حکم کنفدراسیون آسیاست.

 

برنامه‌ی فوتبال برتر سراسر اطلاعات غلط بود و اینجاست که فرق فردوسی‌پور با دیگران معلوم می‌شود. جالب اینجاست که دیگر تیمها نیز با برنداشتن مجسّمه می‌توانند همین اعتراض را بکنند چون با مقاومت مسئولان ایرانی یک برد بی‌دردسر به دست خواهند آورد یعنی دیر یا زود باید آن را بردارند در حالیکه از همان اوّل می‌توانستند این کار را بکنند و مسئله خیلی بازتاب پیدا نکند ولی الآن همه می‌دانند و باید سرافکندگی اجبار برای برداشتنش را نیز تحمّل کنند؛ ‌نارضایتی تماشاگران، طرفداران فوتبال، بازیکنان تیم و تحمّل باخت هم کنار آن. نکته اینجاست که بْرد کارهای سرخود نظام، دیگر در حیاط خلوت خودش هم نیز نیست و هر جا که پای مناسبات بین‌المللی به میان بیاید نمی‌تواند دست از پا خطا کند حتّی اگر در خاک خود باشد؛‌ خواه آنجا سفارت یک کشور دیگر باشد یا در آخرین مورد ورزشگاه فوتبال. وقتی نظارت بین‌المللی در کار باشد، همان نیرویی که آنها را وادار می‌کند تعداد محدودی از زنان را به ورزشگاه راه بدهند، می‌تواند امر به برداشتن نمادهای غیرورزشی از ورزشگاه هم بکند. 

 

همین الگوی لجاجت‌آمیز در یک سالگی رخداد مهسا و تکرار معنادار آن فاجعه‌ دیده می‌شود. نیازی به ذکر نیست که اگر روایت رسانه‌های نظام از آسیب‌دیدن دختر نوجوان در مترو درست بود،‌ نیازی به بازداشت همراهان و دوستان او نبود، فیلم واقعه درست پخش می‌شد، بیمارستان قرنطینه نمی‌شد و سناریوی تکراری مصاحبه با پدر و مادرش اجرا نمی‌شد. با سقوط بر اثر یک افت فشار عادی آدم سالم ضربه‌ی مغزی نمی‌شود و احتمال واردآمدن نیرو به جسم خیلی زیاد است کما اینکه برخی راویان حادثه همینطور گفته‌اند. پدر و مادر و دیگران نیز دیر یا زود حرف خود را تغییر خواهند داد. قاعدتاً اکثریّت طرفداران حکومت ولایی باید به این نتیجه رسیده باشند که با تکرار این روند سقیم، نظام اهل درس گرفتن از تجربه‌هایش نیست و خیلی ساده و موجز باید گفت که چیزی عوض نخواهد شد.

«زمانه»؛ از قومیّت‌زدگی تا جدایی‌طلبی

                                                                                                                  یکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲

  

در چند دهه‌ی گذشته پس از هر تزلزل سیاسی در ایران همچون انقلاب یا اعتراض اجتماعی، شاهد شکل‌گیری جنبش‌های قومیّت‌محور بوده‌ایم که در بهترین حالت نوعی قومیّت‌زدگی ذهنی است و در بدترین حالت جدایی‌طلبی عملی. اگر هدف این جنبش‌ها به دست آوردن حقوق اساسی خود بود، نیازی نبود تا به هنگام سست‌شدن حکومت مرکزی خود را نشان بدهند، بلکه با توسّل به روشهای مدنی و به هنگام ثبات سیاسی این کار را می‌کردند.

  

ایران از دیرباز میزبان انواع قومیّتهای گوناگون بوده است و هویّت ایرانی بر اساس تعامل و همزیستی همه‌ی آنها شکل گرفته است. متأسّفانه گروهی قومیّت‌زده تلاش کرده‌اند با تحریف‌های زبانی و مفهومی وانمود کنند گونه‌ای مطالبه‌ی همگانی برای این جداسری وجود دارد. از غلط‌نویسی‌های پیش‌پاافتاده مانند «تورک» و «کورد» و جز آن گرفته تا «ملّت» خواندن و بدتر از آن «اتنیک»پنداشتن اقوام ایرانی. در اینکه تلفّظ واژه‌های ترک و کرد در آن زبانها تورک و کورد است شکّی نیست ولی به هنگام نوشتن به زبان فارسی باید تابع دستور خط و تلفّظ فارسی بود. هر وقت متنی به زبان خود نوشتند، می‌توانند هرجور می‌خواهند بنویسند. ملّت نیز گروهی از مردمانند که بر اساس پیشینه، آگاهی و تصمیم جمعی معمولاً در یک سرزمین واحد به یکپارچگی رسیده‌اند و تحت حکومت مشترک‌اند یا در گذشته چنان بوده‌اند. عبارات قومیّت عمدتاً در حیطه‌ی علوم اجتماعی و ملیّت در گستره‌ی علوم سیاسی بررسیده می‌شوند. حکایت واژه‌ی «اتنیک» از اینها نیز غریبتر است. درابتدا یونانیان باستان «ethnos» را برای توصیف نایونانیان یا همان بربرها در برابر یونانیان متمدّن یا «demos» استفاده می‌کردند. در متون قرون وسطی همیشه از عبارت اتنیک برای نشان‌دادن افراد غیرخودی (مثلاً غیرمؤمن یا کافر) استفاده می‌شد. شرق‌شناسان غربی پس از مطالعه‌‌ی ملل غیرغربی همین واژه را برای آنان به کار بردند یعنی غیراروپایی و نامتمدّن. واژه‌ی «اتنیک» در به‌کارگیری نه‌چندان درست آن امروز به اقوام مهاجر به سرزمین‌های تازه مثل الجزایری‌ها در فرانسه و ترک‌ها در آلمان گفته می‌شود. اگر چشم بر ریشه‌ی تاریخی و پیشینه‌ی ناخوشایند این واژه ببندییم، مثال برای یک گروه اتنیکی در ایران مهاجران افغانستانی‌اند نه ایرانیان ترک و کرد و بلوچ که این سرزمین به آنها تعلّق دارد. اگر کسی می‌خواهد خود را بدون وطن بداند مختار است ولی نباید خود را نماینده‌ی قومیّت خود معرّفی کند.

 

پس از جنبش سبز نیز همین غائله به شکلی خفیف‌تر راه افتاده بود. میثم بادامچی یکی از اصلاح‌طلبانی بود که در وبلاگش در هاویه‌ی قومیّت‌زدگی افتاده بود و سخن از ستم بر «تورک‌ها» می‌راند. تا جایی که مدّعی شد گرچه خامنه‌ای به عنوان رهبر ایران و میرحسین موسوی به عنوان رهبر اپوزیسیون آن زمان هر دو ترکند ولی باز هم ترک‌ها راهی به ساختار سیاسی ایران ندارند. گذشته از بی‌شمار ترکهای ساختار سیاسی ایران، حتماً این دو باید عضو احزاب ترکی باشند و هویّت خود را از قومیّت خود بگیرند و گرنه اشغال بالاترین پست‌های سیاسی نیز قاعده‌ی محرومیّت ترکها از حضور در ساختار سیاسی ایران را به هم نمی‌زند! همان زمان می‌خواستم نقدی بر آن لطیفه‌ها بنویسم ولی دیدم که عارضه بیش از حد پیشرفت کرده و امید چندانی به بهبود نیست. 

 

یکی از ترکهایی که شجاعانه و محقّقانه در برابر این قومیّت‌زدگی ایستاد سیّدجواد طباطبایی بود که نظریّه‌ی وحدت در کثرت او به خوبی یک‌پارچگی اقوام ایرانی را ذیل ملیّت ایران تببین می‌کرد. بادامچی نقدهایی بر سخنان طباطبایی نوشت که در هیچ کدام از موارد حریف طباطبایی نمی‌شود. برای مثال اینجا از نقد پوپر بر هگل می‌خواهد به نقد طباطبایی برسد در حالیکه اساساً میزان شناخت پوپر از هگل (و البتّه افلاطون و ارسطو و مارکس و..) زیر سؤال است. برای فهم میزان درک پوپر از هگل نگاه کنید به کتاب والتر کافمان: اسطوره‌ی هگل و روش آن (نقدی بر مدعیات کارل پوپر). بادامچی جای دیگر برای نقد نظریّه‌ی ایرانشهری از دیدگاه جهانشهری ملکیان استفاده می‌کند که جداً جای تعجّب دارد. یکی از مدعیّات درست طباطبایی این است که زبان فارسی در یک روند طبیعی در طول قرن‌ها به زبان اصلی ایرانیان بدل شد. ناقد در جواب می‌نویسد که پس از جنبش مشروطه و تأسیس دولت مدرن تحمیل یکی از مکانیسم‌های ملّت‌سازی بوده است. قرن‌های پیش از آن که دولت مدرن و تحمیلی در کار نبوده چطور؟ نقدهای نویسنده عموماً در همین سطح است.

  

طباطبایی که ایده‌ی وحدت در کثرت را برای اتحاد اقوام ایرانی استفاده می‌کند به دلایلی حاضر نیست همین الگو را برای ملل گوناگون در یک ساختار متحد آرمانی جهانی فرض کند و نقطه‌ی ضعفش نیز همین است. اگر قوم‌گرایی در اندیشه‌ی ایرانشهری مردود است، در اندیشه‌ی جهانشهری اساساً محلّی از اعراب ندارد. در پایان مقاله‌ی پیشین بادامچی می‌نویسد: «چرا همچون متفکران جهانشهری (مثلاً ملکیان) نیاندیشیم که ما در برابر همه بشریت مسئولیم، نه فقط در برابر مردم دولت-ملت خودمان؟ در دنیایی که در آن مرزها و دولت-ملت اهمیت پیشین خود را (لااقل تاحدودی) از دست داده‌اند...» این حرفها را باید با آب طلا نوشت ولی در دنیایی که کل بشریّت اساس باشد و مرزها و دولت-ملّت‌ها اهمیت پیشین خود را از دست بدهند، قومیّت‌ها به طریق اولی دغدغه‌ی روشنفکران نیست بلکه دغدغه‌ی کسانی است که خود را در مرزهایی بسیار محدودتر از دولت-ملّت یعنی قومیّت خود محصور کرده‌اند؛‌ کسانی که اساساً روشنفکر نیستند.

 

برای دیدن موضع یک‌بام و دو هوای بادامچی نگاه کنید به این مقاله‌ی متأخّر با این عنوان: «آیا ارامنه‌ی قره‌باغ می‌توانند آذربایجانی و ترک شوند؟» شاید باورش سخت باشد ولی واقعاً نویسنده از چگونگی «ترک‌شدن» ارامنه نوشته است. طبیعی است که ارمنی‌ها به عنوان شهروندان غیرترک آذربایجان می‌توانند آذربایجانی شوند ولی با داشتن زبان، دین و فرهنگ متفاوت امکان ندارد ترک شوند و این گفته حتّی در حدّ پرسش از امکان آن قومیّت‌پرستانه بلکه نژادپرستانه است. فقط برای فهم عمق فاجعه فرض کنید شخصی متنی بنویسد که آیا ترکها (یا کردها یا ...) می‌توانند فارس شوند؟! در طول نوشته نویسنده چشم بر معایب ساختاری، قانونی و عملی جمهوری آذربایجان می‌بندد و ظاهراً بدون جبهه‌گیری تنها روایت می‌کند. در پایان نقلی قولی کاملاً وقیحانه از یکی از سردمداران فکری یک‌سان‌سازی قومی آذربایجان می‌آورد که «مدارس خود به زبان ارمنی را ببندید، ارمنی‌بودن به عنوان هویت ملی متمایز را رها کنید و فرهنگ ترکی را بپذیرید تا ما هم شما را «تورک» خطاب کنیم.» ولی موضع خود را مشخّص نمی‌کند. کلامی بسیار خفیف‌تر از این در سپهر اجتماعی و سیاسی ایران می‌توانست جنجالی تمام بیافریند ولی نویسنده که از حقوق ترکها در ایران دفاع می‌کند عین همین کار را برای ارمنی‌ها انجام نمی‌دهد چون در یک کشور ترک‌زبان زندگی می‌کنند.

 

محمدّرضا نیکفر را حتّی به عنوان یک نویسنده‌ی متوسّط عاقلتر از آن می‌پنداشتم که پس از پذیرفتن مسئولیّت زمانه آن را به پاتوق همفکران خود تبدیل کند ولی اشتباه می‌کردم. بخش عمده‌ای از چپ ایرانی در تمامیّت‌خواهی رقیب حکومت ولایی است؛ ‌نمونه‌اش هم کانون نویسندگان ایران امّا بحث قومیّت‌زدگی که بوی جدایی‌طلبی می‌دهد فرق می‌کند. اگر نوشته‌های بادامچی فقط قومیّت‌زده است، برخی مقاله‌های متأخر «زمانه» فاصله‌ای اندک با تجزیه‌طلبی دارند و این در صورتی است که خیلی خوش‌بینانه موضوع را ببینیم. برای نمونه نگاه کنید به روح کلّی حاکم بر این مقاله به ویژه پایان بند پنجم نوشته تا متوجّه شوید که منظور از «استقلال گفتمانی» چیست. این نوشته در ذم بلکه حمله به «تمامیّت ارضی» ایران از آن نیز بی‌محاباتر است. نویسنده آن‌چنان ناخوشایندبودن عبارت «تمامیّت ارضی» را مفروض گرفته که جای شگفتی دارد. شاید هم من اشتباه می‌کنم و مخاطب او اکثریّت قاطع ایرانیانی نیستند که به «تمامیّت ارضی» ایران اعتقاد دارند بلکه دونفرونصفی هم‌پالکی‌های نویسنده‌اند. این است حاصل دوره‌ی نیکفر در «زمانه»:‌ جمعی بسیار محدود که خود می‌نویسند و خود می‌خوانند.

روحانیّت و نظام ِغیرروحانی

                                                                                                                 سه‌شنبه  ۴ مهر ۱۴۰۲


حالا که در ایمای پیش صحبت از نقد اسلام سنّتی بر نظام ولایی شد بد نیست یادی از دو فایل صوتی و تصویری کنم که چند ماه پیش منتشر شد ولی در وقتش به آن نپرداختم. 

 

اوّل سخنان مرحوم آیت‌الله گلپایگانی زعیم حوزه‌ی قم در مخالفت با شعار «مرگ بر ضدّ ولایت فقیه» در ابتدای انقلاب است. ایشان که اصلاً اهل ورود در مباحث سیاسی نبود و از ابتدای سخنانش برمی‌آید که چقدر تردید داشته، توضیح می‌دهد که مبحث ولایت فقیه موافق و مخالف زیادی در میان فقها دارد و درست نیست که یک بحث اختلافی فقهی به میدان سیاست کشیده شود و برای مخالفان آن آرزوی مرگ شود. جالب اینکه اضافه می‌کند حتماً آیت‌الله خمینی این شعار را نشنیده است و گرنه راضی نبود. برعکس آنچه گلپایگانی می‌گوید تا سالها بعد این شعار و مشابه این شعار در حضور خمینی سر داده می‌شد و او هیچ مخالفتی نمی‌کرد که طبعاً به معنای موافقت با محتوای آن شعار بود که تا کنون نیز عامّه‌ی نظام‌باوران بدون توجّه به معنای دقیقش روبات‌وار آن را تکرار می‌کنند. با اینکه حلقه‌ی درس ایشان یک محفل کاملاً سنّتی بود ولی در پایان عدّه‌ای سعی می‌کنند نظم جلسه را به هم بزنند که با واکنش ایشان مواجه می‌شوند.

 

مورد دوّم سخنان مرحوم آیت‌الله شمس خراسانی بود که پس از وفات ایشان منتشر شد. من سالها پیش نوشتم که در کتب عربی که برای شیعیان خارج از کشور منتشر می‌شود طرفداران رهبرنظام ادّعا کرده‌اند که ایشان اجازه‌ی اجتهاد از کسانی مانند مرحوم آیت‌الله میلانی داشت که ادّعای غریبی بود. اگر کسی اجازه‌ی اجتهاد از میلانی داشته باشد نیازی ندارد که فقهای مجلس خبرگان را به صف کند که اجتهاد او را تأیید کنند. خامنه‌ای ممکن است از ایشان تنها اجازه‌ی روایت حدیث داشته باشد که تفاوتش با اجازه‌ی اجتهاد از زمین تا آسمان است. بعدها این ادّعا به منابع فارسی هم کشیده شد و امروز مدام نقل می‌شود.

 

آیت‌الله شمس که یکی از سه شاگرد مبرّز میلانی بود توضیح می‌دهد که اصلاً نفس حضور خامنه‌ای در درس میلانی برای ایشان احراز و اثبات نشده است، چه رسد به گرفتن اجازه‌ی اجتهاد. تماس مقامهای نظام با ایشان برای قانع‌کردنش هم در نوع خودش شنیدنی است به‌ویژه وقتی با اهدای پول تلاش می‌کنند او را ساکت کنند. ایشان اهدای پول خامنه‌ای را به تعارف پول معاویه به ابوذر تشبیه می‌کند!

 

در زمانی که نفرت از ملبّسان به لباس روحانیّت از انداختن عمامه‌ی آنان به حمله‌ی فیزیکی به خود آنان رسیده جا دارد مدام یادآوری شود که هر آخوندی مدافع نظام نیست. برخی اشکال می‌کنند که چرا ساکتند و خروش برنمی‌آورند؟ ضمن ارج‌نهادن روحانیانی که با دست‌شستن از بسیاری امتیازات به نقد نظام مشغولند، فقط برای نمونه می‌پرسم: با توجّه به اینکه بسیاری از هنرمندان، ‌روشنفکران و روزنامه‌نگارانی که حالا در خارج برای نظام رجز می‌خوانند زمانی ساکن ایران بودند، کدامیک از آنان با لحنی حتّی نزدیک به آنچه الآن در خارج به کار می‌برند جرأت سخن گفتن داشتند؟ کنار گود نشستن و صدور دستور لنگ‌کردن زحمت زیادی ندارد.

 

مرتبط: مرجعیّت رهبرنظام، مجتهد مقلّد

Real Time Web Analytics