نوشتهای از اکبر رادی خطاب به طیّاری ِنمایشنامهنویس. تو امّا آنرا به این نیّت بخوان که نامه را خطاب به خودش نوشته است.
«... تجربهی قرنهای تآتر ثابت کرده است که از توی معجون بی ملاط کارگردان/ نویسنده نه کارگردان قلدری بیرون آمده و نه نویسندهی گردن کلفتی؛ که درامنویسان زبده هرگز کارگردانان خبرهای نبودهاند و برعکس. حالا تو از مولیر بیا تا برشت و برس به این جا و در این سلسلهی زبدگان هر که را خبره است، برچین کن و این میانه حقیقت بخواهی، برادرم، دعوا سر لحاف حضرت ملّا است و چنان که توگویی قرار بر این بوده است شاهبال صحنه، نمایشنامهنویس، در مراسم بیرحمانهای از بیخ چیده شود که چیده هم شده است و آنچه روی صحنه مانده همین است: ورچولوزیده، بینویسنده، یتیم. مگر تو امروز در خانهی مألوف خود، تآتر، عنصر ناشناس، غریبه، زائدی نیستی؟ و مگر در حوزهی استحفاظی خود ، دانشکدههای تآتری، ادارهی هنرهای نمایشی و نشریّات وابسته یک صیغهی مجهول، یک بیماری مسری نبودهای که حتّی نام بردن از تو به تأیید کراهت داشته و با پرهیز و احتیاط و طرد توأم بوده است. مبادا دانشجویان رشته یک دم به چهرهی بی حجاب تو خیره شوند و آثارت را بخوانند، اجرا پیشکش؟ و آیا تو هرگز دورهی آثارت را در روزگار بیوقتی و مردبندی روی بساط دیدهای؟ این بیگمان در فرهنگ کاسبانه/ فرهنگی ِبازار نشر ما بیعدالتی بلکه ستمگری است و عین یک دمل پخته هنگامی سرباز میکند و چرکش را نشان میدهد که بیست نمایشنامهی کوتاه و بلند تو باید لابهلای کتابهای پستو خانه محبوس باشند، یا در گفتمانهای بندوبست آقایان خِرآویز شوند تا کوچک ابدالهای مشنگی از قبیل یک چپنمای راستباز خوشرقص، یک نفر سایر دلّال آثار هنری، یک متخصّص رباتیک بیهوشی با اسم فربهّ امید آقای ممّد آیکیو و یک کتکخور حرفهای سینمای اکشن که دست بر قضا همه ادّعای درامشناسی و بعضاً قرائت سوّم دارند وتأویل متون قدیمه هم میکنند، هرمنوتیک، بگیر در یک سوپرمارکت پسامدرن هنری وامّا یک ذهنیّت شیشهبند پیشاقبیله هر سه چهار تن از فسیلهای فرهنگ احلیلی مایند، در ساختن پروندههای تخمی برای اهل قلم چنان تکلیف تو را و تآتر مملکت را در یک نوشخوار ایستاده معیّن کنند که دستت شق بماند و بیاختیار بگویی: زیپاپا!...»
کارنامه 27- اردیبهشت 81
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.