بی‌نیازی حقیقت



در یادداشتی با نام« حقّانیّت» پیشتر نوشتم که حق و حقیقت خود را بر من و تو و دیگری تحمیل می‌کند و تبلیغ برای آن بیش از آنکه نیاز او باشد نیاز من و تو به وصل کردن خود به اوست. از یکی از کسانی که در صداوسیما تبلیغ می‌شود نوشتم و اینکه بی‌مایگان را با آوازه‌گری نمی‌توان بر صدر نشاند. از محمّدجواد اردشیر لاریجانی گفتم که در علم منطق مقامی دارد که ضیاء موحّد – و هر کس دیگر- را وادار می‌کند پیش از چاپ کتابی در این علم در ایران با او مشورت کند.


در وبلاگ یکی از دوستان مطلبی دیدم درباره‌ی کتابی که بحث انگیز شده؛ نام کتاب و نویسنده‌اش مرا یاد گذشته انداخت. دو سه سال پیش شیخ صادق لاریجانی به یکی از مراکز پژوهشی آمده بود به همراه فتوکپی کتابی که اجازه‌ی چاپ در ایران نیافته بود. نام کتاب« مکتب در فرایند تکامل» بود و نام نویسنده‌اش هم:« سیّد حسین مدرّسی طباطبایی» . لاریجانی محتوای کتاب را زیان‌آور می‌دانست و آنرا به اینجا آورده بود تا با کار گروهی از پژوهشگران پیش از چاپ احتمالی، جواب یا ردّی بر آن نوشته شود. رئیس آن گروه پژوهشی با تأکید بر اینکه ایشان فردی ریاکار است و خارج از کشور ریشش را کوتاه می‌کند و عمّامه نمی‌گذارد ولی اینجا که می‌آید عمّامه می‌گذارد این هوا( دستش را به دو طرف سرش دراز می‌کرد) و ریش می‌گذارد اینقدر( دستش را تقریباً روی ناف مبارک می‌گذاشت) هیاهویی به پا کرده بود که بیا و ببین.        


                                 


کار آنها به من مربوط نبود، دو سه مقاله در دست ترجمه داشتم ولی دورادور آنها را می‌پاییدم که کار به کجا می‌کشد. اوّل از همه رئیس کم سواد مربوطه به بهانه‌ی اولویّت تصحیح نسخه‌ای که در دست داشت از گروه کنار کشید و بقیّه هم یکی پس از دیگری یا مشغول کار دیگری شدند و یا فرار کردند. داد و هوار شیخ صادق که کجا می‌روید و کار را معطّل نگذارید هم فایده نداشت تا اینکه آخرین فرد هم خیلی محترمانه کنار کشید و بدون نوشتن کتاب یا مقاله که هیچ حتّی یک صفحه یا یک سطر درباره‌ی این کتاب همه متفرّق شدند. پیش از آنکه آخرین نفر فلنگ را ببندد روزی به بهانه‌ای مرا کناری کشید که بیا فکری به حالم بکن. گفتم چی شده مگر؟ گفت ما را در ورطه‌ای انداخته‌اند که رهایی نداریم. پرسیدم: چرا؟ گفت بابا ما آمدیم ردیّه‌ای بر این کتاب بنویسیم حالا می‌بینیم طرف برای هر ادّعای خود آنقدر سند و مدرک و حدیث و روایت ردیف کرده که جایی برای کوچکترین خدشه‌ای نمی‌گذارد. دو سطر مطلب نوشته در هر صفحه، زیرش بیست سطر مدرک آورده. تو بگو ما چه خاکی به سرمان بکنیم؟ از خنده روده بر شدم که آخر مگر مجبوری؟ خود لاریجانی اگر هنر دارد بفرماید کتابی در نقد آن بنویسد چرا شماها را جلو انداخته؟


این ها را گفتم که بگویم ببینید دوستان، کتاب ِفردی که کوچکترین پایگاهی در حاکمیّت ندارد و فاقد اجازه‌ی چاپ هم بوده بدون اعمال قدرت و تنها متّکی به قدرت علمی خود کتاب نه تنها مخالفانش را ساکت کرده که اکنون چاپ هم شده و برای دیگران جز اتّهام پراکندن و انگ زدن غیرموجّه راهی نگذاشته است. البتّه من کتاب را به طور کامل نخوانده‌ام، اگر آن را خواندم نظرم را همین جا می‌گذارم ولی اینطور وقایع پشت‌گرمی خوبی است برای کسانی که کار فرهنگی می‌کنند که بدانند کار نیکو کردن از پر کردن است. اگر کار اصولی کنند، توفیق آنها دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.