بی‌طرفی، تعلّق و اشتباه

سارتر، دوبووار و فیدل کاسترو
پیشتر سه چهارباری درباره‌ی هیدگر و اشتباه بد او در همراهی و- بدتر از آن- همدلی با رژیم نازی نوشتم. آنچه از هردو اینها بدتر بود پس نگرفتن نظرات خود و برخی کارها از قبیل برخورد و گزارش علیه استادی یهودی بود و غرور و بی‌اعتنایی به قضاوت عموم درباره‌ی خودش. نوشتم که گونتر گراس هم اشتباهی بسیار کوچکتر داشت امّا با اعترافی دردآور- یا به قول خودش پوست کندن پیاز- نه تنها سربلند بیرون آمد که گونه‌ای خودافشایی هم کرد و می‌دانیم که چنین خصلتی را غرب امروز بسیار می‌پسندد. جواد مجابی به این مسأله در نقل قولی که دو روز پیش از او آوردم اشاره‌ای کرده است.
یکی دیگر از کسانی که در جهت‌گیری سیاسی خود اشتباه کرد و مدّتها هم بر آن اشتباه پای فشرد و انتقادها را بسیار تند جواب داد و در همین راه بسیاری از دوستان خود را از دست داد، ژان پل سارتر معروف بود. او که پس از اسارت در جنگ جهانی دوّم چپ گرا شده بود، در مقابل نظام حاکم فرانسه و سیاست‌های استعماری آن در هندوچین به حزب کمونیست فرانسه و شوروی نزدیک شد و کشتار کارگران برلین شرقی و سرکوب گسترده در نظام استالین را نادیده گرفت. در حالیکه اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی و کشورهای اقماری قربانی می گرفت او سخنان منتقدان را گزافه‌گویی خواند و از صلح طلبی شوروی در مقابل جنگ طلبی آمریکا و غرب دفاع کرد. همراهی رمون آرُن و آلبر کامو و موریس مرلوپونتی را در همین زمان از دست داد. او در سال ۱۹۵۲ به مدّت یک ماه و نیم به شوروی سفر کرد و با سران حزب و روشنفکران« رسمی» آنجا دیدار کرد.او به اتّفاق شریک غیر رسمی زندگی خود سیمون دوبووار- که دو سه روز پیش سالگرد صدسالگی‌اش بود- به اروپای شرقی و چین سفر کرد و گفت که اگر ایتالیایی بود به حزب کمونیست آنجا می‌پیوست. همراهی او با بلوک چپ سیاسی حدود هفت سال طول کشید تا اینکه در واکنش به هجوم ارتش پیمان ورشو به مجارستان مقاله‌ی« شبح استالین» را نوشت و به ماه عسل خود با آنان پایان داد. در این مدّت او بسیاری از دوستان نزدیک خود را از دست داد، آگاهانه به مقابله با آنان پرداخت و جوابهای تند و تیزی به انتقاد آنان داد ولی بالأخره تسلیم شد و آنان نیز او را با آغوش باز پذیرفتند و از طرف دیگر« رفقای» سابق حزبی نیز او را خرده بورژوایی آنارشیست نامیدند.
اشتباه او در دفاع از بلوک چپ بسیار بزرگتر از لغزش هیدگر بود امّا با بازگشت و نقد مواضع گذشته توانست وجهه‌ی خود را باز یابد و همچنان به عنوان روشنفکری آزادیخواه در جهان شناخته شود. چنان که می‌بینید داشتن یک طرز تفکّر همانقدر که لازم و ضروری است، می تواند دامی برای انسان هم باشد. وقتی یک مجموعه‌ی منسجم فکری را پذیرفتی( یک حزب سیاسی یا مکتب فلسفی یا مذهبی خاص یا...) همانقدر که به انسجام اندیشه‌ی تو کمک می‌کند، از آنجا که لاجرم اشتباههایی در آن مجموعه رخ می‌دهد می‌تواند با تشویق تو به دفاع یا نادیده گرفتن آن، زمینه‌ی انحرافت را فراهم آورد. بحث سارتر را برای همین شروع کردم تا بعد آنرا با مثالهایی ملموس تر ادامه دهم.
نمونه: کمابیش برای بسیاری از فرهیختگان آشکار است که ناراستی‌هایی در نظام فعلی ایران وجود دارد از جمله نبود بی‌طرفی در دستگاه قضایی، دخالت در انتخاب آزادانه‌ی مردم، شیوه‌ی برخورد با محکومان- خصوصاً سیاسی-، تفاوت فاحش طبقات اقتصادی، کمبود آزادیهای خصوصی  و نبود آزادی بیان و مطبوعات و... . از طرف دیگر نظام حاکم جهانی نظامی سلطه‌خواه به رهبری آمریکاست که حقوق بشر و دموکراسی را بهانه‌ای برای رسیدن به امیال خود کرده است و از نهادهایی مانند سازمان ملل و بخشهای مختلف آن به خصوص شورای امنیّت در راه بسط اراده‌ی خود استفاده می‌کند. آزادی بی‌قید و شرط اسرائیل و اشغال خودسرانه‌ی افغانستان و عراق نمونه‌های کوچکی از ترکتازی  نظام سلطه است. با توجّه به تقابل حکومت ایران و نظم نوین جهانی بسیاری از منتقدان حکومت ایران در آغوش نهادها و سازمان‌های جهت‌دار خارجی قرار گرفته‌اند و برخی تا جایی پیش رفته‌اند که از دخالت بیگانه در ایران حمایت می‌کنند و گروهی دیگر که خود را در تقابل با نظام چیرگی‌طلب جهانی می‌بینند چشم بر روی انحرافهای نظری و عملی درون ایران می‌بندند. این الگو را برای مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها هم می‌توان تعریف کرد. عضو یک الگو یا سرمشق بودن وقتی می‌تواند کسانی مانند هیدگر و یا سارتر را به دام بکشد، یعنی جای تأمّل بیشتری دارد. این بحث را می‌کوشم بیشتر بسط دهم. به هرحال هرکسی ممکن است - یا باید- وارد این گونه جبهه گیری‌ها شود. سارتر به درستی می‌گفت که بی‌طرفی وجود ندارد و بی‌طرف-  ناخواسته- در جانب ظلم قرار می‌گیرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.