خرد غريزي


   
چرا نسل اوّل فیلمسازی ایران تکرار نشدند؟ چرا اکنون شاعر برجسته‌ای نداریم؟ چرا آخرین داستا‌ن‌نویس بزرگ ما دولت‌آبادی- صرف نظر از دانشور و یکی دو کار او- است و چرا حالا در نمایشنامه‌نویسی تنها بیضایی را داریم؟


محمّد چرمشیر در روز درگذشت اکبر رادی در برنامه‌ی دو قدم مانده به صبح در حضور حمید امجد و محمّد رحمانیان از همان حرفهای قابل پیش بینی زد:« من عصبانیم چون مردی درگذشت که فرصت نیافت آنچه داشت به دیگران منتقل کند. من و شما- اشاره به دو نفر دیگر- تجربه‌هایی را تکرار کردیم که با وجود معلّمی چون او می‌توانست تکرار نشود و...» خلاصه‌ی حرف این‌که اگر او مجال تدریس در دانشگاه یا هر جای دیگر را داشت- و نه آنچنان که احتمالاً به خاطر لقمه‌ای نان در دبیرستانی به صورت حق‌التدریسی درس می‌داد- ما جلوتر بودیم. خوب، صرف‌نظر از اینکه او و دیگران می‌توانستند به خانه‌اش بروند و استفاده کنند، سؤالی را که من نمی‌توانستم آن موقع از چرمشیر کنم الآن می‌پرسم: معلّم رادی و ساعدی و بیضایی چه کسانی بودند که آنان را به اینجا رساندند؟


هیچ کس و همه‌کس. این جواب پرسش بالاست. آنان و تمام کسانی که اوّل بحث به آنان اشاره کردم خودآموخته بودند. جوانان امروز به شدّت به درس، به معلّم، به تئوری وابسته شده‌اند. تئوری‌زدگی ادبیات- یعنی شعر و داستان- ما را با بحران مواجه کرده است. هنوز به محدوده‌ی سینما- به دلیل اقتضاهای مالی‌اش- راه نیافته و چه خوب. حرفها نقل قول است و چه به هنگام تحلیلی هنری و چه به هنگام بحثی روشنفکرانه یا دانشی، سیل نامها و اصطلاحهاست که جاری می‌شود و کمتر نشانی از درک مستقیم موضوع توسّط گوینده می‌بینیم. ارجاعها ارزش یک مقاله را مشخّص می‌کنند و نه آنچه گفته می‌شود.


منظور من از خرد غریزی همان چیزی است که در کودکان هست و پس از زبان باز کردن والدین را از فرط پرسش به ستوه می‌آورد. سؤالهای متفاوت و نوع نگاه خاص آنها انسان را با جهانی دیگر روبه رو می‌کند و البتّه والدین با سعی و کوشش این شعله را در نهاد او خاموش می‌کنند چون جهل و نادانی آنها را مدام به رخشان می‌کشد. به استدلالهای گلشیری یا بیضایی یا شاملو دقّت کنید؛ به هیچ جا تکیه نمی‌کنند و نوعی درک خودیافته را به نمایش می‌گذارند. ظاهراً آن تجلّی خرد غریزی در آنان کمتر خاموش شده است. تقوایی یا بیضایی یا شاملو بارها گفته‌اند که دو جور فیلم یا شعر داریم: خوب و بد. این یعنی برچسب‌هایی مثل مدرن یا پسامدرن یا فرم‌گرا یا هرسبک و عنوان دیگر تعیین کننده‌ی ارزش نیست و چه تقسیم بندی بدوی ِپیشرفته‌ای!


این خرد غریزی منقرض شده را این اواخر در مصاحبه‌ی مهدی یزدانی خرّم با ابراهیم گلستان دیدم که صریح و گستاخ و روشن، پیش داوری‌های خواننده را به چالش می‌کشد و فرق بین آدم مقلّد و خودساخته را نشان می‌دهد. نوشتن درباره‌ی گلستان به وقتش، عجالتاً این چند جمله را مختصروار از مقدّمه‌ی مصاحبه می‌آورم که مشتی نمونه‌ی خروار است:« وقتی می‌نویسی باید آزاد باشی باید آگاه باشی. باید آگاه ِآزاد باشی در سازندگی نه مقیّد به سبک. پیش از نوشتن باید سبک همان خود تو باشد. وقت نوشتن وقت کشف است؛ چه در حالت جمله و چه حتّی در چیزی که می‌خواهی بگویی. در قصّه‌ای که، در حقیقتی که، در فکری که می‌خواهی بگویی... ولی باید ببینی چیزی برای گفتن داری که به گفتن بیارزد یا نه. برای چیزی در چنته داشتن هم باید ببینی، بخوانی، بشنوی، رشد کنی، ذهنت غنی شود تا حسّت غنی شود تا حسّت قبراق شود. اگر ذهنت غنی نشود چیزی نخواهد زایید. حرفهایت مال خودت نخواهد بود؛ حرفهایت تقلیدی خواهد بود. یا مستقیم و ارادی یا از سر پخمگی.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics