در هالیوود گاهی اوقات در هجو فیلمهای کالت یا مهم و دورانساز، فیلمهای رده ب میسازند. مثلاً سری فیلمهای جیمزباند یا جنگهای ستارهای و مانند آن. به نظرم برخی پیدارهای مناسبتی را بتوان در هجو دین یا سینمای دینی دانست. پیدار( پی دار، ادامه دار، دنباله دار) معادل زیبایی برای سریال یا مجموعه است که اوّل بار در کلام بیضایی دیدم و انگار خودش آنرا ساخته است که بسیار زیبا و خوشآهنگ و رساست.
پیشتر نظرم را دربارهی پیدارهای مناسبتی مذهبی گفتم که سازنده باید دوبعد ِدینداری و تکنیک سینما را با هم داشته باشد و گرنه با گذاشتن مشاور مذهبی یا مشاور کارگردان کار درست نمیشود. صِرف دینداری بدون تفکّر و سلطه بر ابزار سینما میشود چهل سرباز و تکنیک سینما بدون تلقّی عمیق از دین میشود پریدخت.
باز هم پیشتر به خطر جنسیّتی شدن فیلمها و پیدارهای ایرانی هشدار داده بودم. این موضوع واکنشی افراطی به زمانی است که دهانها را میبوییدند تا مبادا گفته باشی دوستت دارم و حالا هر مسألهای را به عشقی سطحی و آبکی وصل میکنند. تازه فهمیدهاند عشق مجازی مقدّمهی عشق حقیقی است و اگر از گوینده بخواهی همین عبارت طوطیوار گفتهاش را اندکی تفسیر کند با نگاهی سفیه اندر عاقل به تو مینگرد که معلوم است دیگر! شهادت امام علی به جای اینکه حاصل نوعی فکر- یا ضدّ فکر- نمایانده شود، تبدیل شد به کابین همبستری با قطام و پشت پردهی قتل و جنایت- و حتّی برپایی تعزیهی سالار شهیدان- در آثار حسن فتحی، زنی مکّار و سیّاس خوابیده بود. امّا اگر میرباقری و فتحی بر سینما مسلّطند و دین باور و خوش ذوق که گلیم خود را هرجوری هست از آب بیرون می کشند، سامان مقدّم همین هم نیست.
درست نمیدانم که مقدّم با فیلمهایی سطحی و سیاسینما مانند پارتی و کمدی نازلی مانند مکس، چرا باید برای چنین کاری انتخاب شود. پریدخت نام کسی است که قرار است محور پیدار باشد امّا زنی است که فقط دعواها سر اوست. این را مقایسه کنید با رعنای میرباقری با بازیگری گلچهره سجّادیه. لیلا حاتمی یکی از بدتری بازیهای دوران بازیگریاش را با بازی منفعل خود به نمایش میگذارد. در تمام پیدار چه جایی که همراه پدر است و در امن و امان، چه در عروسی و خوشحالی، چه در عزا و سوگواری و چه شگفتی رویارویی با شوهر از مرگ برگشتهاش چهرهای مات و منفعل دارد. انگار برای یکی از عکسهای مریم زندی فیگور گرفته است با دهانی نیمهباز. چرا نام منفعلترین و بیخاصیّت ترین فرد این پیدار برای آن انتخاب شده است؟ من با کسانی که با رویکردی فمینیستی، اوّل از هرچیز سراغ شخصیّت زن یک فیلم یا داستان میروند و انتظار دارند که یک خروس جنگی را ببینند میانهای ندارم ولی این همه انفعال چندشآور را هم نمیتوانم تحمّل کنم. او در گزینش همسر بیشتر تابع پدر است و عشق یا انتخابی از او نمیبینیم. وقتی تهمت بیمعنای قتل پدر را توسّط همسرش که اصولاً با او مشکلی نداشت میشنود واکنشی ندارد، همین طور است عدم آگاهی او از قتل یا تبعید همسر که غیرقابل باور است. بدتر از همه برای اینکه سرپناهی داشته باشد چونان فاحشهای تن و جان خود را در اختیار نادری که میداند پدرش و پهلوان نظر خوشی به او نداشتهاند، میگذارد. کس و کار دیگری نداشت؟ خانهی پدری چه شد؟ ارثی، میراثی، چیزی. پهلوانان گود زورخانه و دوستان پهلوان اکبر و پدر کجا رفتند که او مجبور به خودفروشی شود؟ پس از آشکار شدن امر مانند فیلمهای دههی شصت ایران چمدان خود را میبندد و میرود؛ به کجا؟ همان جایی که در خیابانهایش زنجیر میزنند؟ و ما با دیدن این صحنهها باید مملوّ از احساسی مذهبی و ماورایی و معنوی شویم؟
برخی از اشکالهای فاحش فیلمنامه را در بالا آوردم. به آن بیفزایید بی سروتهی واقعهی گوهرشاد و اینکه با تیر خوردن نصرت قرار است ما همهی آن را در ذهن تصوّر کنیم. اگر محدودیّت مالی یا مکانی برای نمایش امری داریم، اصلاً چه اصراری به اظهار آن است به این صورت ابتر؟ پریدخت به فرض نادر را نمی شناخت- که قابل باور نیست- با میگساری و تفاوت فاحش اخلاقی او با زندگی پدرش و نصرت چگونه سالها سر کرد؟ ساختار کلیپ گونهی این روایت با حرکت آهسته و موسیقی نمیتواند ضعفهای داستانی آنرا رفو کند و تنها مایهی بلندتر شدن پیداری می شود که تهیّه کنندهاش قرار است دقیقهای دستمزد دریافت کند.
پدر پریدخت بارها نصرت را خان و خانزاده مینامد و همینطور دیگران. از آنجا که اینان قطب مثبت ماجرا هستند، دیدگاه سازندگان را هم میرسانند ولی خان و خانزاده بودن جرم نیست. معیار قضاوت دربارهی افراد اعمال و گفتار آنهاست نه اصل و نسبشان. قتل پهلوان اکبر بسیار عجیب و باسمهای است، او به چه دلیل کشته شد؟ به دلیل نمازخواندن در گود زورخانه؟ به دلیل پوشیدن پیراهن سیاه؟ به دلیل فقدان زن و فرزند در آن واقعه؟ یا به راه انداختن عزاداری؟ سؤال بازجویان از این مقدار فراتر نمیرود و نحوهی قتلش هم مبهم و نارساست. باید بپذیریم که آن زمان هرکسی را که میخواستند به همین سادگی میکشتند؟
آخوند پیدار هم با بازی پورشیرازی برای خودش تحفهای است. مانند همهی معمّمان تصاویر تلویزیونی آرام است و شکیبا و عارف مسلک و البتّه مخالف سیاسی حکومت که باید باور کنیم برای آنها بسیار خطرناک هم هست. او به طرزی معجزهآسا از همه چیز باخبر است. میداند که نادر پهلوان اکبر و پدر همسر نامشروعش را کشته است، از کجا؟ کشتن پدر همسر را که از زبان مأمور به فلاکت و بیماری- و احتمالاً اعتیاد- افتاده میشنویم. سیّد، این موضوع و قتل پهلوان را از کجا فهمیده است؟ مسألهی دیگر این است که این روحانی و ناظران مذهبی سیما با تمام ادّعایشان به احکام شرعی نیز تسلّط ندارند. او در گفتوگویی با نصرت که فهمیده کس دیگری زنش را قر زده است، او را دعوت به خویشتنداری میکند که: پس در تبعید پیش امام غریب چه یاد گرفتی؟ او را به عدم دخالت در زندگی آنان فرا میخواند. حکم شرعی زنی که یقین کرده همسرش مرده و زن مرد دیگری شده، ولی شوهر اوّل برمیگردد، رجوع به همسر اوّل است؛ چون عقد دوّم از همان ابتدا درست نبوده و عقد اوّل هنوز پابرجاست. آخوند پیدار با توصیهی نصرت به آرامش او را دعوت به این میکند که اجازه دهد همسرش به مباشرت با دیگری- که حالا دیگر حالت زنای محصنه یافته- ادامه دهد و این عجب نصیحتی است. او برای جلوگیری از امری خلاف شرع قدمی پیش نمیگذارد و اگر قهر زن نبود و مرد به فکر خودکشی – ساده ترین راه برای سرهم آوردن داستان- نمیافتاد، زندگی نامشروع آنها ادامه مییافت. با پایان خندهدار پیدار، احتمالاً همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود و تنها خاطرهای تلخ به جا میماند و ما هم به نقش معنویّت در زندگی بشر میبریم و به راه راست هدایت میشویم. منتظر نقد جانداری بر این پیدار نباشید چون منتقدان اسقاطی سینمای ایران از جنم سازندگان همین پیدارند و ما به قول حاتمی همه چیزمان به همه چیزمان میآید. خدا را صدهزار مرتبه شکر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.