حنای بی‌رنگ آقای حنایی



بارها از تأثیر محیط بر انسان نوشته بودم که طبعاً منظورم محیط حقیقی و جغرافیایی بود. اکنون باید محیط مجازی را هم به آن اضافه کنم. وبلاگ‌نویسی هر فایده‌ای داشته باشد، این خطر را دارد که به این هوس بیفتی شبیه دیگران شوی و البتّه دیگران داریم تا دیگران. نوشتن درباره‌ی برخی از این دیگران را نمی‌پسندم، آنهم اینطور شتابزده که بخواهی در چند سطر تکلیفشان را روشن کنی؛ ولی شاید روزی با انگیزه‌ای آسیب‌شناسانه نگاهی به آنها بیندازم. همین ایما را که بخوانید می‌توانید بسیاری از ویژگی‌های این گونه نوشته‌ها را بیابید، مشت نمونه‌ی خروار.


این متن را که خواندم، باورم نشد آنرا یک معلّم و مترجم فلسفه نوشته باشد. نه اینکه فکر کنم فلسفه دوای هر دردی است یا فیلسوفان حتّی به هنگام عطسه کردن یا قضای انواع حاجت هم باید فیلسوفانه این کار را انجام دهند( گرچه اگر از من می‌پرسید این کارها هم لم خودش را دارد) ولی یک نوشته به هر حال نوشته است و کلمه و کلام حرمت دارد برای اهلش؛ چه متنی جدّی باشد و چه متنی وبلاگی! این صفت( وبلاگی) را به عمد انتخاب کردم. چه باید به جایش می گذاشتم؟ مطایبه‌آمیز؟ غیر جدّی؟ نه، هیچکدام از اینها نیست. محمّد سعید حنایی کاشانی یادداشتی نوشته بسیار شبیه کسانی که با در هم آمیختن راست و دروغ و باربط و بی‌ربط، نقدواره‌هایی( بخوان نق‌واره‌هایی) بر سیاست و اجتماع ایران می‌نویسند تا در نبود جنم خودنمایی در عرصه‌ی عمومی، از پشت رایانه و با حمایت مخاطبان ناسزاجوی خود در توهّم داشتن مخاطب( ولو با نام مستعار) تسّلایی برای عقده‌ی ناچیزی ِخود بیابند.


1. نثر نوشته ضعیف و نارساست. بیشتر رنگ گفتار دارد که از خواص نوشته‌های وبلاگی است و هیچ شباهتی به ترجمه‌های خود او که ویراستار هم هست ندارد. از علامت تعجّب بیش از اندازه استفاده شده و بسیاری جاها تکرار ضمایر نالازم و غیرضروری است. در برخی جملات کلماتی جاافتاده‌اند:« پگاه، او را در کوچه‌ای یا جایی متروک می‌یافتند] درحالی[ که خفه شده بود!» به اینجا که می‌رسد، بامزّه‌تر هم می شود: « مرگ بر این تمدّن بورژوازی. این قرن بیستم اصلاً قرن کثافتی است...» اگر آنهمه«علیه‌السّلام» جلو نام امام حسین نگذاشته بود، فکر می‌کردم که نویسنده، کسی در مایه‌های حسین درخشان است که در ادامه‌ی تحوّل روحی خود و تمجید از بنیادگذار انقلاب ایران، حالا امام حسین را هم مجدّداً کشف کرده است، با همان نثر و ناسزا و نفرین. آخرش هم مانند انشای دبیرستانی‌ها تمام می شود:« کاش من هم ...» یکی پرس‌وجو کند که وبلاگ این بنده خدا را هک نکرده‌اند تا متنی در آن بگذارند که آبرویش را ببرد؟


2. از دید ایشان امام حسین می‌خواست این کارها را در زمان یزید انجام دهد:« براندازی: تغییر حکومت با آراء عمومی، بر هم زدن وحدت مسلمین، بر هم زدن امنیت اجتماعی، مخالفت با ولایت امیرالمؤمنین یا ولی امر مسلمین جهان» انتخاب این واژه‌ها به شوخی بیشتر شبیه است. در این باره به دو نکته توجّه کنید: یکی اینکه استفاده از عباراتی مانند« ولی امر مسلمین جهان» برای یزید برای نوعی همانند سازی با وضعیّت فعلی انتخاب شده که اگر با هر کس سازگار باشد( مانند خلفای سه‌گانه و یا فرد ریاکاری مانند معاویه) به یزیدی که به صورت آشکارا به تمسخر دین و آیین و خاندان پیامبر می‌پرداخت و اشعارهجوآمیز می‌خواند، نمی‌چسبد و تمسّک به آرای عمومی هم در آن زمان که متّکی به بیعت بود، نکته‌ی بی‌ربط دیگری است. دوّم اینکه صرف نظر از برخی نکات که به دلیل امکان سوء استفاده نمی‌توان در فضای وبلاگ نوشت و معمولاً در تحلیل قیام امام حسین نادیده گرفته می‌شود، این نوشته بر یکی از نظرها درباره‌ی قیام امام متّکی است که آنرا« براندازی» می‌داند و شورش. اگر واقعاً اینگونه بود ایشان در مواجهه با لشکر عمر سعد نمی‌گفت که حالا که رفتن به کوفه امکان ندارد، به من اجازه دهید که به مدینه برگردم. این گفتار در تمام تواریخ معتبر آمده و نافی دیدگاه کسانی است که می‌خواهند بگویند ایشان صرفاً به هدف شهادت خروج کرد و همچنین مخالف دیدگاه کسانی که او را انقلابی می‌دانند نیز هست. انقلابی و شهادت‌جو وسط راه منصرف نمی‌شود که برگردد.


3. احتمالاتی که ایشان برای نوع برخورد گروههای« خودسر» با ایشان برمی‌شمارد از اساس غلط است. گروههای خودسر فعلی کاسه‌های از آش داغ‌تری هستند که خود را مسلمان‌تر از دیگران می‌دانند و به خود اجازه‌ی هر عملی را در دفاع از تصویر کج و معوجی که از اسلام در ذهن دارند، می‌دهند. اینان را اگر بخواهیم تشبیه کنیم، شبیه خوارجی هستند که علی را به شهادت رساندند نه کسانی که به سودای پست و مقام مقابل حسین ایستادند. گروه‌های خودسر فعلی در مقابل کسانی ایستادند که زندگی عادی خود را داشتند و نه کسی که به قول شما اهل انقلاب و خروج علیه خلیفه‌ی زمان بود. اصلاً فلسفه‌ی ایجاد گروه‌های خودسر این است که بعضی افراد را نمی‌توان با نیروهای نظامی- یا حتّی انتظامی- کنترل کرد، ‌چون به کارهایی مانند روزنامه‌نگاری و نویسندگی می‌پردازند و یا فلان مسؤولیّت اداری مانند عضویّت در شورای شهر یا وزارت را برعهده دارند. امام حسین با هر نیّتی خروج کرد،‌ جزو این دسته از افراد نبود چون با امثال او باید با نیروهای رسمی برخورد کرد. 


4. به همین منوال وقتی کارهای دولت را در مقابله با ایشان برمی‌شمارد که با ایشان فلان کار را می‌کردند و یکی یکی خاطرات زندانیان سابق زندانهای ایران را بازگو می‌کند، آخرش می نویسد که:«انصافاً این چندتای آخر را یزید هم انجام داد! و احتمالاً باید از مواریث او در فقه باشد!» این یعنی اینکه ایشان بین اقدام نادرست برخی از زندانبانان و قاضیان ایران و فقه عدالت پیشه‌ی اسلامی که در رفتار نبوی و علوی متجلّی بود، فرقی نمی‌نهد و دودیگر اینکه از دید حنایی، فقه شیعه لااقل قسمتی از محتویات خود را از امثال یزید دارد که جای تأسّف است که کسی برای نوشتن یادداشتی مهمل و رضایت خاطر خود و چند خواننده، این چنین فقه شیعه را به تمسخر بگیرد.


۵. ایشان در مقایسه‌ای سطحی بین زمان حال و آن زمان، آن زمان را بهتر می‌یابد که:« در زمانه‌ای که هنوز تمدن آن‌قدر پیشرفت نکرده بود که جامعه به چند نفر( دولت) این اجازه را بدهد که دست کسی را ببندند و او را بی‌دفاع به هرکجا که می‌خواهند ببرند و در تنهایی هرچه می‌خواهند با او بکنند!» ظاهراً ایشان نمی‌داند که امویان و عبّاسیان بدتر از اینها را بر سر امامان شیعه و پیروانشان آوردند. از زهرخوراندن توسّط همسر تا حبس چهارده ساله در زندانهایی که روز و شبش معلوم نبود. در ادامه می‌نویسد:« او را تا زنده بود کسی نتوانست بزندش]![. کسی نتوانست شکنجه‌اش کند. کسی نتوانست حبسش کند. کسی نتوانست خانه‌نشینش کند. کسی نتوانست از بیکاری و بی‌پولی بترساندش. او سوار اسبش شد و رفت.» برای بدتر دانستن امروز ایران از صدر اسلام چه چیزها که نمی‌توان به هم بافت. علی مگر خانه‌نشین نشد؟ ارث فدک را مگر غصب نکردند؟ دیگر امامان را مگر یکی پس از دیگری به جامعه و غل و زنجیر نکشیدند و نکشتند و زنانشان را در شهرها دور نگرداند؟ راستی امام حسین سوار اسبش شد و رفت؟ کجا رفت؟ آدرسی چیزی ندارید بدهید شاید ما هم رفتیم!


۶. اشکال از جای دیگر است. اشکال از مترجم مسلک بودن ماست- نه به معنای ترجمه‌ی متون بلکه به معنای عدم استقلال در اندیشیدن- که اجازه‌ی تفکّر به ما نمی‌دهد. اشکال از این است که به حماسه‌ی حسینی هم مانند ایشان با نگاه« روسویی» نگاه می‌کنیم و بی عینک تئوری‌های وارداتی، توان ِنگریستن در اشیا و وقایع و کسان را نداریم؛ و نتیجه‌اش این می‌شود که- برای مثال- کسانی را به عنوان دیکتاتور می‌شناسیم که فرهنگی که روسو را پرورش داد به ما تلقین می‌کند که صد البتّه دیکتاتورهایی خونخوار بوده‌اند؛ امّا در کنار حافظ اسدی که نگاه ِسیاسی-غربی، دیکتاتور می‌خواند( و معلوم نیست که همان نگاه چرا شیوخ زبون و سراپا تسلیم حاشیه‌ی خلیج فارس را واجد این صفت نمی‌بیند)، نامی از بوش که جز جنگ و فقر و بدبختی برای مردم منطقه نیاورد، نمی‌آورد.


اگر نویسنده‌ی این متن احساساتی و سطحی کسی به جز یک معلّم فلسفه بود با او کاری نداشتم؛ امّا ویروس مسری ابتذال وبلاگ‌خوانی و وبلاگ‌نویسی ظاهراً دانه درشتها را هم گرفتار کرده است. روزی را می‌بینم که به عنوان ناسزا به کسی بگویند:« ای وبلاگ نویس!» و او که دفاعی از خود ندارد سری به شرمندگی پایین بیندازد که:« بابا قتل که نکرده‌ام، وبلاگ نوشته‌ام!»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.