دایی‌جان علیه دایی‌جان



طنز همیشه این خطر را دارد که به عاملی برای تعطیلی اندیشه تبدیل شود؛ از آنجا که اعتدال، عنصر جدایی ناپذیر تفکّر است و طنز آنرا آگاهانه با افراط یا تفریط جابه‌جا می‌کند. برای همین است که پس قلم یک طنزنویس همیشه باید یک روشنفکر ایستاده باشد وگرنه بدل به آینه‌ی کژتابی برای نمایش حقیقت خواهد شد. طنزنویسان سیاسی امروز ما نمونه‌ی این بیماری‌اند که به تبع خواهش سفارش‌دهندگان پرشمار خود و بی‌اعتنا به واقعیّات، با تکیه بر قدرت قلم ناشی از سالها قلم زدن به تولید انبوه طنز روآورده‌اند.


همانطور که تولید انبوه، از دید من ارزش نوشته و صاحب آن را زیر سؤال می‌برد، اینکه کسی بخواهد با تنها یک شاهکار بر بلندای عرصه‌ای هم بایستد پذیرفتنی نیست. دایی جان ناپلئون با داشتن چند ویژگی توانسته به این مهم دست یابد. یکی از آنها شخصیّتهای آن است که همه به نوعی از پیرامون پزشکزاد انتخاب شده‌اند. به گفته‌ی تقوایی هر نفر لااقل یک داستان را می‌تواند درست بنویسد و آن هم داستان زندگی خود اوست. با تعریف پزشکزاد در می‌یابیم که پدرش خود یک دایی جان تمام عیار بوده و به همین ترتیب. تصویری شدن این داستان از دیگر عوامل برجسته‌شدن و درخاطرها ماندن آن بود. ذکاوت و هوشیاری« غریزی» تقوایی این رمان را از یک داستان طنز خوب به یک پیدار عالی تلویزونی تبدیل کرد که باعث شد، داستان و نویسنده‌اش بهتر دیده شوند و بدون این پیدار، داستان این توفیق را نمی‌یافت. ولی مهمترین عامل شکوفا شدن این داستان پیش زمینه‌ی فکری ماست. افراط شخصیّت دایی جان هماهنگ با افراط‌خواهی و تعمیم‌دهی ما بود و در نظر داشته باشید که این پیدار در سالهایی تولید شد که حاکمان ایران چهارنعل به سوی دروازه‌ی خیالی تمدّن می‌تاختند و روشنفکران و عوام هم گرچه با حاکمان همراه نبودند ولی دلباخته‌ی ابعاد دیگری از فرهنگی دیگر شده بودند. «ایرانی‌بازی» امروز میراثی از آن زمان است که به تحقیر در خود می‌نگریم چه کعبه آمال خود را جایی دیگر بدانیم- یا به زبان آوریم- یا نه. نظریّه‌های« تاریخ فرزندکشی» فریدون هویدا و« فقدان دیالوگ» اهل نمایش ایران، « دل در گرو شاهد مثالین» اهل ادب- به تبع بوف کور- و دیدگاههای دیگری که تا امروز هم در قالبهایی عالمانه‌تر با نامهای چون« جامعه‌شناسی نخبه‌کشی» تکرار می‌شوند، متأثّر از این دیدگاه‌اند. این نگره‌ها با اتّخاذ چند شاهد مثال از سهراب‌کشی در شاهنامه تا برداشت شخصی از متون ادبی و برخی وقایع تاریخی، آنرا تعمیم می‌دهند و به عنوان یک ویژگی برای فرهنگ ما عنوان می‌کنند، بی‌آنکه دو مسأله را مدّنظر قرار دهند. ‌اوّل اینکه عین این موضوعها در فرهنگهای دیگر هم هست و اینها مسائل عام بشری هستند و نمی‌توان آنرا به عنوان ویژگی‌های خاصّ فرهنگ ما برشمرد و دیگر اینکه در همین فرهنگ، نمونه‌های خلاف اینها وجود دارد که می‌تواند طرح شود و اینجا آغاز حرف اصلی من است.


               


نمی خواهم وظیفه‌ای برای اهل هنر و اندیشه‌ی ایران قائل شوم ولی هر واقع‌نمایی به نوعی،« تبلیغ» آن هم هست. اگر بخشی از واقعیّتی نمایانده شود بی‌آنکه متعرّض بخشهای مخالف شود، گونه‌ای تحریف آن واقعیّت به شمار می‌آید. دایی جان ناپلئون تنها این بیماری را نشان ما می‌دهد ولی به ریشه‌های آن و کسانی که به خلاف آن معتقدند، نمی‌پردازد؛ پس با تعمیمی دیگر خود به نمونه‌ای دیگر از همین بیماری تبدیل می‌شود.اگر دایی‌جان ناپلئون با تعمیم دخالت‌های سیاسی انگلیس به تمام وقایع جهان در چاله می‌افتاد،‌ دایی‌جان‌های جدید با تعمیم عدم دخالت انگلیس در همه‌ی مسائل، در چاه می‌افتند. و برای همین سالها بعد این اصطلاح،‌ ابزاری برای تمسخر کسانی شد که به درستی به وجود دستهای بیگانگان در پس برخی وقایع روز اشاره می‌کردند. نیازی نیست که به دخالت آشکار انگیلیسیها در منطقه‌ی ما در گذشته و سلطه‌جویی آمریکا در سالهای اخیر اشاره کنم. مگر آنکه دایی‌جان‌های نوآمده معتقد باشند که انگلیس و آمریکا ممکن است که به کشوری حمله و آنرا اشغال کنند ولی جاسوسی و رشوه‌دهی و تلاش برای تغییر حکومت؟ خیر، اصلا حرفش را هم نزنید!


کارنامه‌ی هرکس شناسنامه‌ی اوست و گزارش مسعود بهنود از جلسه‌ی سخنرانی پزشکزاد یک جورهایی دایی‌جانی بود. اگر این گزارش را با گزارش بی طرفانه‌ی پرویز جاهد در رادیو زمانه مقایسه کنید به این تفاوتها پی می‌برید. بهنود سخنان دیگران پس از سخنرانی را با کنایه نقل کرده که:« اکثر حاضران در جلسه بیش از آن که استدلال‌های بخش اول آقای پزشکزاد را پذیرفته باشند، مخلوق وی دائی جان ناپلئون را پذیرفته بودند و به هیچ رو قصد آن نداشتند تا با توضیحات تاریخی وی از نظر خود برگردند» اوّلاً آن استدلالهای تاریخی بیش از دو اشاره‌ی پزشکزاد به محمود و آل‌احمد نیست و درباره‌ی واقعه‌ی مشروطه با آوردن مدارک موثّق از آن زمان می‌توان بحث کرد، نه اینکه با تخطئه‌ی آل احمد و محمود و آوردن چندعبارت محدود از آن کتابها نتیجه گرفت که پس آنان متعصّب بوده‌اند و طبق مذاق زمانه حرف زده‌اند و امروز حاکمان جمهوری اسلامی نیز با همین یکی دو کتاب این اندیشه را ترویج می‌کنند. این یعنی این همه مورّخ و اسناد و مدارک، ارزش چندانی ندارند و با استدلالی سه سطری همه باید آنرا بپذیرند و گرنه خود تحت تأثیر بیماری ‌دایی جانی هستند. کار ناشایست دیگر بهنود، ناقص آوردن ِجواب پزشکزاد به پرسشهای حاضران است. او در جواب خانمی که با آوردن توضیحاتی از او جواب می‌خواهد می‌گوید:« مگر می‌شود دخالت امپراتوری بریتانیا را در اوایل قرن بیستم که یک پنجم ربع مسکون مستعمره‌اش بود، انکار کرد؟ امّا حرف من این است که نباید این نگاه به حد بیماری برسد...» این عبارات در گزارش بهنود غایب است ولی در گزارش جاهد هست؛ همین طور آخرین جواب پزشکزاد که دریافته بود حتّی ایرانیان مخالف حاکمان ایران هم به راحتی حرفهایش را نمی‌پذیرند در جواب این سؤال که حالا آخرش کار انگلیسیها بود یا نه می‌گوید:« یک مقدار بود» این هم در گزارش بهنود نیست. اگر باقی گزارشهای بهنود از تاریخ هم اینگونه یک‌طرفانه باشد و مانند سخنان پزشکزاد، توسّل به دو کتاب و داوری درباره‌ی شخصیّت نویسنده‌شان را«استدلال» بداند،‌ شاید لازم باشد دوستدارانش در قضاوت خود پیرامون نوشته‌های او تجدید نظر کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics