من بچه‌ی جوادیّه‌ام


                             
من بچّه‌ی جوادیه‌‌ام/ من بچّه‌ی امیریّه/ مختاری/ گمرک/ فرقی نمی‌‌کند
این رودهای خسته به میدان راه‌آهن/ می‌‌ریزند

میدان راه‌آهن/ دریاچه‌ای بزرگ/ دریاچه‌ی لجن/ با آن جزیره‌‌اش/ و ساکن همیشگی آن جزیره‌‌اش/ گفتم همیشگی؟!/ آب از چهار رود / می‌‌ریزد/ رود جوادیّه/ رود امیریّه/ سی‌متری/ شوش/ و بادبان گشوده بر این رودها/ نکبت./ می‌رانم / با قایقی نشسته به گل/ من بچه جوادیّه‌‌ام/ از روی پل که می‌‌گذری/ غم‌های سرزمین من آغاز می‌‌شود/ ای خط راه‌آهن/ ای مرز/ با پرده‌‌های دود/ چشم مرا بگیر / مگذار من ببینم چیزی را در بالا/ مگذار من بخواهم/ مگذار آرزو/ در سینه‌‌ام دواند ریشه/ مگذار/ ای دود




 یک روز اگر به محلّه‌ی ما آمدی/ همراه خود بیاور چترت را/ اینجا هوا همیشه گرفته است/ اینجا همیشه ابر است/ اینجا همیشه باران است/ باران اشک/ باران غم/ باران فقر/ باران کوفت/ باران زهرمار/ اینجا همیشه هوا بارانی ا‌ست/ وقتی که باران می‌بارد/ یعنی همیشه/ باید دعا کنیم/ و از خدا بخواهیم/ نیرو دهد به بام کاهگلی‌مان/ باید دعا کنیم/ دیوارها/ تابوت سقف‌ها را/ از شانه زمین نگذارند/ باید دعا کنیم که از درزهای سقف/ آوای اضطراب قطره‌ی باران/ در طشت/ ننشیند/ همراه مادری که دو دستش/ هی تیر می‌کشد/ همراه مادری که دو چشمش/ می‌‌سوزد/ و چند تکّه پیرهن کهنه/ افتاده در کنارش/ پاره





کشتارگاه/ در آخر جوادیّه/ این سوی ِ نازی‌آباد است/ و مردم محلّه‌ی من هر صبح/ با بوی خون/ بیدار می‌شوند/ در/ بوی تند شاش و پهن/ اینجا بهار بینی خود را بالا می‌گیرد / سگ‌های نازی‌آباد/ در بوی لاشه‌های کهن عشق می‌کنند/ میعادگاهشان / کشتارگاه / انبوه گوسفندان/ تصویر کوره‌های آدم سوزی را/ در ذهنم/ بیدار می‌کنند/ از دور، آه ِتیره‌ی آدمها/ از توی کوره ، چنگ بر افلاک می‌زند/ از توی کوره‌های آدم‌سوزی / انگار/ باید همیشه غم / آجر به روی آجر بگذارد





 من بچّه‌ی جوادیّه‌ام/ وقتی درشکه‌چی / شلّاق می‌کشد/ خطّی در کنار صورت من رسم می‌شود/ در گمرک امیریّه وقتی بودیم/ در کوچه‌ی قلمستان درس می‌خواندیم/ و عاشق بزن بزن بودیم/ با بچّه‌های مدرسه‌ی دیگر/ در کوچه‌های خلوت / دعوا می‌کردیم/ و با لباس پاره‌/ می‌آمدیم خانه/ در روزهای خسته‌ی تابستان/ شاگرد می‌شدیم/ در پیش یخ‌فروش و میوه‌فروش و لحاف‌دوز/ قصّاب یا که نجّار/ و پولهایمان را / در سینمای« نور» / خرج می کردیم/ در سینما / یا سوت بلبلی بود/ یا فحش خوارمادر/ یا دعوا/ در ضمن/ آهنگهای صفحه‌های قدیمی/ شبها میان کوچه/ می‌خواستم/ مانند تارزان/ از رشته‌های نور بگیرم/ وز این طرف به آن طرف بروم/ و مثل صاعقه/ بر دشمنان خویش/ فرود آیم/ شبها که بر روی ایوان می‌خوابیدم/ در عالم کرات سماوی بودم/ و ابرها مقابل چشمانم/ صد شکل می‌شدند/ در غرفه‌های ابر چه دنیایی بود/ در این محلّه، اکثر مردم/ محصول ناله‌های قطارند/ زیرا که نصفه شب/ چندین بار/ هر مادر و پدری از خواب می‌پرد!/ سوت قطار، یعنی/ آن بچّه‌ای که تیر و کمانش/ چشم چراغهای محل را/ از کاسه در می‌آرد/ سوت قطار، مساویست/ با بچّه‌ای که توپ گلینش/ بر قامت تو/ مهر باطله خواهد زد/ اینجا قطار زندگی مردم است/ با سوت او به خواب فرو می‌روند/ با سوت او/ بیدار می‌شوند/ اینجا قطار مونس خوبی است





من بچّه‌ی جوادیّه‌ام/ من عاشق صدای قطارم/ هر شب قطار/ از تونلی که خاطره‌هایم درست کرده می‌گذرد/ وقتی قطار می‌گذرد/ در ایستگاه خاطره‌هایم/ می‌ایستد/ چون جمله‌ای به حال مکث/ انبوه خاطراتم/ با جمله‌ی طویل قطار/ بر خط راه‌آهن/ هر شب نوشته می‌شود و پاک می‌شود/ وقتی قطار می‌گذرد/ من مثل مرد سوزنبان/ از دخمه‌ای که بر لب خط است/ پا می‌نهم به بیرون/ تا خط عوض کنم/ وقتی قطار می‌گذرد/ چون پیرمرد سوزنبان/ چشمان خسته‌ی خود را/ در دست گرفته/ تکان می‌دهم/ تا کورسوی فانوسم/ در سرگردانی/ گم گردد/ وقتی قطار می‌گذرد/ من بر سر تقاطع خط‌ها/ در تاریکی/ می‌گریم/ من با قطار، الفت دیرین دارم/ و در مسیر آن/ صدها هزار خاطره‌ی شیرین دارم/ وقتی قطار می‌گذرد/ در ایستگاه خاطره‌ها/ می‌ایستد/ و خاطرات کهنه/ مثل مسافران شتابان/ از هر طرف سوار می‌شوند‌/ وقتی قطار می‌گذرد/ وقتی قطار می‌گذرد





من بچه‌ی جوادیّه‌ام/ در این محل هنوز/ موی سبیل/ پیمان محکمی‌است/ و تکّه‌های نان/ سوگندی استوار/ با آنکه بچهّ‌ها و جوان‌ها / از نسل ساندویچ‌اند/ و روز و شب/ دنبال پوچ و هیچ‌اند/ بر بامها/ باد دروغ می‌وزد/ موج فریب می‌گذرد/ و شاخه‌های خشک فلزی/ از این هوای تار و دروغین/ سرشار می‌شوند و/ پربار می‌شوند/ این شاخه‌های خشک فلزی/ با ریشه‌های شیشه‌ای خود/ از مغز ساکنان محلّه غذا می‌گیرند/ به شاخه‌های خشک فلزی/ حتّی کلاغ‌ها هم/ مشکوک‌اند/ زیرا کبوتران/ مغلوب مرغهای فلزی گشتند/ از روی شاخه‌های فلزی/ اینک عبور مرغهای فلزی‌است/ اکنون کبوتران/ در سینه‌ی ملول کبوتربازان/ می‌لرزند/ با دست و بال زخمی





من بچّه‌ی جوادیّه‌ام/ من هم‌محل دزدانم/ دزدان آفتابه/ من هم‌محل میوه‌فروشان دوره‌گرد/ من هم‌محل دردم/ این روزها دیگر/ چون بشکه‌های نفتم/ با کمترین جرقّه‌ای/ می‌بینی/ ناگاه/ تا آسمان هفتم/ رفتم








عمران صلاحی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.