از جاسوس بازی تا روشنفکربازی


                     
1. کی بود، هزارسال پیش بود انگار که ایمانویسی را شروع کردم و مثالی بود که بسیار تکرار می‌کردم. ظرف کهنه و زنگ‌زده ولی باارزشی اگر بیابید، چه می‌کنید؟ از همان استفاده می‌کنید، یا آنرا دور می‌اندازید، یا آنقدر- در حین مسخره‌شدن توسّط دو گروه دیگر- می‌سایید که نرم نرمک، چین پیری سالیان را از چهره‌ی آن بزدایید و نقش و نگارش را آشکار کنید و... حالا وقت مباهات است.
2. بحثها و مسأله‌های این وبگاه هم همینجوری پیدا شد، از دل بی‌نظمی‌ها و سؤال‌های غیرکلیشه‌ای تا جست‌وجو برای راه‌حل‌هایی که به ظاهر، بسیار آرمان‌گرایانه یا گاه فردمحور و جمع‌گریز بود. یکی از این سؤالها این بود:« اگر یک بازی و قواعد آنرا نمی‌پسندیم، چه کنیم؟» سؤال سختی است به خصوص اگر آن بازی تنها بازی موجود باشد. انتخابات و شرکت در آن، کانون نویسندگان و انجمن قلم و ناکارایی هردو، سازمان ملل و جهت‌دار بودن آن، شرکت یا عدم شرکت در جشنواره‌ی فجر و ...
3. رابرت ردفورد از شورشیان دهه‌ی هفتادی بود که با فیلمهایی مانند همه‌ی مردان رئیس جمهور و بوچ کسیدی و ساندنس کید، به نقد تند اجتماع و سیاست آن روز آمریکا پرداخت، یکی با صراحتی بی‌نظیر و دیگری ورای داستانی کنایه‌ای؛ امّا آن زمانی بود که به عنوان بازیگر به کار گرفته می‌شد و به عنوان کارگردان، فیلمایش علیرغم بازی‌های درخشان و جذّابیّت بصری، آن قدرت دست گذاشتن روی نقاط حسّاس را نداشت. نه، نمی‌شود فیلمی ساخت که در همه‌ی سینماها به نمایش درآید و با لباس رسمی روی فرش قرمز راه رفت و معترض هم بود، یا لااقل من این‌را نمی‌فهمم. گاهی شرکت دادن کسی در بازی مثل ترور اوست و آزادی بیان، نمایشی که به ضدّ خود تبدیل می‌شود. همین بلا بر سر مایکل مور آمد، او نباید در اسکاربازی شرکت می کرد که کرد و آن فریادهای شرم بر تو، خطاب به بوش ، موقعیّت رئیس جمهور پخمه را بیش از پیش مستحکم کرد. جاسوس‌بازی ِتونی اسکات با بازی ردفورد، حکایت تقابل فرد و نظم بود که براد پیت و محبوبه‌اش را قربانی می‌کرد و در پایان فردی از دل همین جمع، و با اغفال دیگران، آندو را به هم می‌رساند. به شعارهای سطحی‌اش علیه حزب‌الله کار ندارم ولی ماحصل فیلم دیکته‌کردن قدرت اسطوره‌ای نظامی و امنیّتی ایالات متّحده بود و از بین بردن زشتی دخالت این کشور در«هر نقطه» از جهان.
4. فیلم شیرها در برابر برّه‌ها، فیلمی است که حرف خود را با حق‌دادن به همه می‌زند، یعنی همه تا حدودی حق دارند و همه تا حدودی مقصّرند. جانین راث در گفت وگو با سناتور جوان و جاه طلب دست پیش را دارد ولی بعضی مواقع هم گیر می‌افتد، همین طور با مافوق خود در روزنامه. گفت‌وگوی دو دانشجویی که داوطلبانه به جنگ می‌روند« که چیزی را تغییر دهند» با دانشجویان مخالف و پروفسور با با دانشجوی دیگرش نیز همین‌طور. پیشتر از تمثیل ساده‌انگارانه‌ی همه را خاکستری دیدن نوشته بودم، اگر لحاظ کردن همه‌ی رنگها یک ارزش است( که هست) نباید رنگ سیاه و سفید را فراموش کرد؛ در این بحبوحه‌ی مقصّرها و محق‌ها، جای بد مطلق و خوب مطلق کجاست؟
5. نگویید نیست که نمی‌پذیرم. گنجی در گفت‌و‌گو با نوام چامسکی شنید که آمریکا را گروهی ناپیدا از سرمایه‌داران و مدیران رسانه‌ها و نخبگان حاکم اداره می‌کنند،‌ نه افکار و آرای عمومی. من از چامسکی می‌پرسم که عقل می‌گوید که اگر جمعی کسی را مضر به منافع خود بدانند او را به نحوی ساکت می‌کنند، چرا او حق آزادی بیان و انتشار اندیشه‌هایش را دارد؟ فقط یک جواب به نظرم می‌رسد و آن هم اینکه دست روی جای حسّاس نگذاشته، یا جور مناسبی با آن برخورد نمی‌کند. دکتر نصر با استفاده از امکانات تمدّن- به زعم او- منحرف و غیر الهی غرب، قدر می‌بیند و در مجامع بر صدر می‌نشیند و با آنان مخالفت می‌کند. این گروه را اگر نتوان شرّ مطلق دانست که حرامی کم‌شعوری به نام صدّام را تشویق به حمله به کویت می‌کنند و سپس تجاوز او را پیراهن عثمان می‌کنند برای لشکر کشی به منطقه، پس شر چیست؟ همین‌ها سالها بعد با وعده‌ی امان از مرگ به صدّام، او را از هر واکنشی به حمله‌ی دلاوران خود باز می‌دارند، سپس او را که جرأت اعتراف به خیانت ندارد و ترجیح می‌دهد، قهرمان عرب جلوه کند به کام مرگ‌ می‌سپارند. این از باطن امر و در ظاهر هم کشور حرامزاده‌ای به نام اسرائیل، هر بدی که بتوان فکرش را کرد مرتکب شده است و از هر عقوبتی در امان است. میان این دو پرانتز سیاه، انبوهی از رسانه‌ها و هنرها و دانش‌گری‌ها- آگاهانه یا ناآگاهانه- در خدمت ریختن قبح وهنی هستند که بر ما می‌رود.
۶. فیلم روشنفکربازی ردفورد هم گرچه با تمهیدی تلخ، یعنی نشان ‌دادن آرمان‌ خواهی جوانانی که با رؤیای« تغییر» در خدمت استعمار نوین در می‌آیند، شروع می‌شود ولی در پایان، نتیجه‌گیری فیلم وابسته به شکست فردی و کشته شدن آندوست. منطق را می‌بینید؟ پیروزی ظاهری، ملاک است و کشته شدن آن‌ دو، نه نادرست بودن عملشان در تجاوزی غیرقانونی. ردفورد از منطقی آمریکایی- مبتنی بر شکست و پیروزی ظاهری- استفاده می‌کند. آیا اگر آن دو کشته نمی‌شدند و پیروز باز می‌گشتند، مهر تأییدی بر کارشان بود؟ پایان فیلم مضحک‌ترین صحنه است، آن دو در حالیکه می‌دانند کشته خواهند شد، برمی‌خیزند و می‌ایستند. در این حال اینان، دو جوان تحصیل‌کرده‌ی دانشگاهی در فیلم یک شورشی دهه‌ی هفتاد نیستند، دو رمبو هستند که هوس روشنفکرشدن به سرشان زده و می‌خواهند ایستاده بمیرند تا مرگ هزاران نفر غیرآمریکایی را در عراق و افغانستان و فلسطین از دید تماشاگران هم‌وطن خود بیشتر و بیشتر، پنهان و توجیه کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.