روشنفکری سیاست زده -3



5. گنجی در بند دوّم نوشته‌اش می‌گوید: مفسران متون مقدس دینی، آموزه‌های متون مقدس را که با عقل (علم و فلسفه و ...) تعارض داشته باشند، تأویل می‌کنند. سپس چند مثال از علّامه طباطبایی نقل می‌کند و گفته‌ی خرّمشاهی را درباره‌ی اینکه عالم امروزی جن را قبول ندارد، می‌آورد.


حاشیه‌ی 5: ادّعا را در پایان یک استنتاج نتیجه می‌گیرند نه اینکه آنرا اوّل بیاورند و بعد سه چهار مثال ناقص و به دقّت گزینش شده را در جهت تأیید آن ذکر کنند. مفسّران، آیات قرآن را طبق عقل و نقل تفسیر می‌کنند نه فقط عقل یا علم تجربی. در مثالهایی که ایشان آورده مانند دستهای خدا و سایر نمونه‌ها، احادیث و آیات زیادی هست که صفاتی مانند جسمیّت را از خداوند نفی می‌کنند و مفسّر طبق آن، باقی آیات را که ظاهری خلاف آن دارد، تفسیر و تأویل می‌کند. طباطبایی نظر بسیار مشهوری دارد که « تفسیر قرآن با قرآن» است. ایشان مدّعی است که « هر آیه» از قرآن را می‌توان با آیه‌ی دیگری تفسیر کرد و قرآن برای تبیین، حتّی به حدیث معصومان نیز محتاج نیست که اینرا بسیاری از جمله آقای سیّدان و باقی کسانی که خود را پیرو مکتب معارفی اهل بیت( تفکیک) می‌نامند، نمی‌توانند بپذیرند. جالب این است که گنجی کسی مثل طباطبایی را که مصرّ است برای فهم قرآن باید به قرآن مراجعه کرد، به عنوان شاهد مثال خود راجع به اینکه مفسّران قرآن را مطابق عقل و علم تأویل می‌کنند، می‌آورد! یعنی ادّعایی درست صدوهشتاد درجه مخالف نظر طباطبایی درباره‌ی قرآن.


حرف خرّمشاهی هم سراسر نادرست و مال زمانی است که ایشان در تأیید جناب سروش مطلب می‌نوشت که همان ناپرهیزی‌ها امروز به اینجا کشید که بیاید و بخوهد در ردّ« قرآن ستیزان» کتاب بنویسد. نه نوشتن مطالب سستی مانند زیر سؤال بردن موجودی مانند جن در آن زمان کار درستی بود و نه تعابیری مانند قرآن ستیز. ایشان ابتدا باید اشتباههای گذشته‌ی خود را جبران کند سپس به فکر ردیّه نوشتن بر این و آن بیفتد و گرنه به عنوان کسی که وجود موجودی را که قادر علیم متعال در قرآن، سوره‌ای را به نام او کرده است، زیر سؤال برده، باید نام خود را نیز در فهرست قرآن ستیزان بیاورد.


6. در بند سوّم گنجی به سخنان سروش می‌پردازد و اینکه چطور باید آنرا توجیه کرد و با ارجاع به مولوی و حلّاج و دیگران در پایان قول سروش را می‌آورد که: نمی‌دانم چرا قرب حق با عبد و اندکاک ممکن در واجب فراموش شده و تصویر سلطان و پیک و رعیت به جای آن‌ها نشسته است؟


حاشیه‌ی 6: به سخنان سروش اینجا و اینجا پرداخته‌ام و سخنان صریح مولوی خلاف نظرات او مانند محال بودن نزول قرآن بر کسی مثل محمّد بن عبدالله(ص) به زبانی غیر از عربی را هم اینجا آورده‌ام. پس چیزی اضافه برای گفتن نیست جز اینکه مگر کسانی که معتقدند قرآن یکسره کلام خداوند است، خدا را از پیامبر دور می‌دانند؟ به گفته‌ی قرآن خدا از حبل ورید به هر بنی بشری نزدیک است، چه رسد به پیامبر.


بهتر است سروش و گنجی به سؤال دیگری از خود فکر کنند: چرا علیرغم تأکید قرآن، پیامبر و امامان بر وجود متشخّص خداوند و اینکه سراسر قرآن کلام اوست، باید بر امری خلاف آن پای فشرد؟ چرا باید در حالیکه خدا خود را مالک و ملک یوم الدّین( حمد-۴) و ملیک مقتدر( قمر-۵۵) دانسته است، خلاف آیات قرآن، سلطان بودن او را به سخره گرفت؟


 ۷. گنجی در آخرین بند از نوشته‌اش می‌گوید: دو سنت تاریخی ستبر در برابر یکدیگر قرار گرفته‌اند: یکی سنت فقیهان و متکلمین ودیگری سنّت عرفا و فلاسفه. در اوّلی خدا، سلطان جهان است، اما در دوّمی عین جهان و تمام هستی است. با اوّلی می‌توان رابطه‌ای شخصی برقرار کرد، اما در دومی هیچ تمایزی میان شخص و خدا وجود ندارد و شخص خود را از احدیّت غیر متشخّص غیر قابل تمیز می‌بیند.


حاشیه‌ی ۷: آنچه ایشان نوشته، امر خلاف واقع آشکاری است. کجا عارفان و فلاسفه به خدای غیر متشخّص معتقد بوده‌اند؟ حالا بماند که ما ملزم به پیروی از فلان عارف نیستیم و ملزم به پیروی از شرع هستیم برای همین کسانی که سخنان خود را طبق شرع بیان کرده‌اند، نزد ما مقبولیّت بیشتری دارند و میان فقیهان نیز عارف بسیار پیدا می‌شود. ایشان منتهای آمال خود یعنی از بین بردن تشخّص خدا برای غیرالزامی کردن اوامر و نواهی شرع و دلبخواهی کردن دین را به عارفان نسبت می‌دهند. بایزیدی که از سخنان خود با خدا می‌گفت از که سخن می‌گفت؟ عارفانی که بر اساس توحید افعالی، کوچکترین کنشی را نه به وسائط بلکه به کسی ورای پرده‌ی ظواهر نسبت می‌دادند و می‌دهند، کجا به خدای نامتشخّص عقیده داشتند؟ اینان اگر می‌خواهند فلاسفه را هم‌داستان خود نشان دهند، اگر می‌توانند‌ نمونه‌ای از آرای ملّاصدرا درباره‌ی قرآن را از ابتدای جلد هفتم اسفار بیاورند.


در کنار کلام آرام و سنجیده‌ی روحانیانی که به دفاع از کلام خدا برخاستند ، دو نفر بی‌احتیاطی کردند، یکی خرّمشاهی که سخنانی تند گفت، غافل از آنکه در پروژه‌ی قرآن ستیزی، خود ایشان هم سهیم بوده است و دیگری مجیدی؛ که البتّه از خود سخنی نگفت و نقل قولی آورد از مولوی که هرکس نگوید این کلام از آن خداوند است، کافر است. نقل قول از کسی است که سروش به ابیاتش- البتّه آن ابیاتی که به کارش بیاید- مانند وحی منزل استشهاد می‌کند. یادم هست در بحث صراطهای مستقیم بعضی از بندهای استدلال سروش« تنها» به ابیاتی از مولوی مستند بود، حالا همان مولوی- که فقیه نیست و از سنخ همان عارفانی است که ایندو سنگشان را به سینه می‌زنند- چنین تعبیری دارد درباره‌ی کسی که قرآن را کلام خدا نخواند. به نظرم چیزی که عوض دارد، گله ندارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.