معضل علوم انسانی



آنچه مصطفی ملکیان اینجا گفته را پیشتر به بهانه‌های متفاوت نوشته‌ام. مهمتریم عامل از ده عاملی که گفته و من هم کمابیش با او موافقم، همان عامل اوّل است. دانشجویان و جست‌وجوگران این علوم اگر به درستی گزینش و راهبری شوند، نیمی از راه طی شده و دیگر عوامل تا حدّ زیادی کم‌رنگ می‌شوند ولی با برجا ماندن عامل اوّل، برنامه‌ریزی برای بهبود وضعیّت این علوم بی‌فایده خواهد بود. ملکیان به پایین بودن بهره‌ی هوشی دانشجویان علوم انسانی اشاره کرده و آنرا به خاطر درآمد کمتر این علوم دانسته است. این قسمتی از ماجراست و بیشتر از تأثیر عامل مادّی- که در سنین بالاتر از نوجوانی و اوان جوانی لحاظ می‌شود- عامل پرستیژ و کلاس رشته‌های تحصیلی به هنگام پایان دوره‌ی راهنمایی است. ترتیب اهمّیّت علوم انسانی ، تجربی و ریاضی از پایین به بالا در نظر خانواده‌هاست که دانش آموزان را به انتخاب رشته وامی‌دارد. البتّه سیستم آموزشی در همه‌ی زمینه‌ها در ایران مبتنی بر حفظ و بی توجّهی به خلّاقیّت است ولی این مسأله در علوم انسانی تا حدّ ضبط‌صوت‌شدن محض پایین می‌آید ولی در رشته‌های تجربی و ریاضی به خاطر ماهیّت آن علوم کمی وضع بهتر است.
خود من با توجّه به اینکه می‌دانستم در آینده به کدام سمت خواهم رفت، فکر می‌کردم باید در رشته‌ی انسانی درس بخوانم که با فشار خانواده نشد و در مرحله‌ی بعد هم که در دبیرستان می‌خواستم به طرف تجربی بروم، با نهی اولیای دبیرستان مواجه شدم و به جبر مرا در رشته‌ی ریاضی گذاشتند و حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم چه خسارتی بود اگر اینطور نمی‌شد و این تنها باری نبود که تقدیر مرا از ارتکاب اشتباه باز داشت. درمیان علوم انسانی هم کسانی که فلسفه و منطق خوانده باشند از دیگران متمایزند و کسانی که از این این دو دانش به سمت دیگر دانش‌ها رفته باشند در میان دیگر همگنان خود انگشت‌نما هستند. در علوم دینی هم فلسفه‌خوانده‌ها حسابشان از دیگران جداست. مرحوم طباطبایی گرچه مفسّر است امّا اگر فلسفه نخوانده بود، المیزان امروز جایگاه کنونی را نداشت. به این اضافه کنید که استادش در ابتدای فلسفه‌خوانی به او دستور داد که یک دوره ریاضیات و هندسه و نقشه‌کشی و هیئت را نیز برای تقویت اندیشه‌ی استدلالی خود بخواند. امروز هم در بعضی گرایشهای فلسفی نوین، فیلسوف لااقل باید در حدّ یک عالم متوسّط، ریاضیّات و فیزیک بداند و گرنه موفّق نخواهد بود.
قصد نفی اصطلاح‌هایی مانند بهره‌ی هوشی و آزمون‌های مربوط به آن را ندارم امّا تجربه‌ی تدریس‌های غیررسمی به من نشان داده که به یک معنا، کودک یا نوجوان کم‌هوش نداریم و همه با اندک توجّه و محبّت و- از همه مهمتر- خودباوری، به طرز حیرت‌آوری از این رو به آن رو می‌شوند. وقتی از ابتدا بر اساس نمره‌های دوره‌ی راهنمایی، افراد را به زرنگ و تنبل تقسیم می‌کنیم و هرکدام را به سویی می‌فرستیم، نباید انتظار داشته باشیم کسانی که از اوّل باور کرده‌اند که سطح پایین‌تری دارند در آینده و در فلان رشته‌ی دانشگاهی شقّ‌القمر کنند. به این موضوع بازی تأسیس مدارس استعدادهای درخشان را هم بیفزایید. پیش از نوروز در وبچین لینک مطلبی را گذاشتم که بیانگر تحقیقی بود که در مدارس ایران انجام گرفته بود و میزان خلّاقیّت را در کودکان ایران نشان می داد که تا نه سالگی همه تقریباً به یک اندازه خلّاق هستند ولی پس از آن و زیر تأثیرسیستم آموزشی به شدّت افت می‌کنند. نه بی‌استعداد داریم و نه استعداد درخشان، همه مستعدّند ولی ما با عدم درایت خود کودکانمان را به فکرنکردن عادت می دهیم، سپس برای سرپوش گذاشتن بر ناتوانی خود، ضعف آنها را نه به خود، بلکه به هوش و استعداد ذاتی آنها برمی‌گردانیم؛ آنها را تقسیم بندی می‌کنیم و اعتماد به نفس را در آنها می‌کشیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.